سیمرغ خودت باش و جهان را نجات­ بده | شهرآرا


داستان «شبگون» [Everdark] قصه شگفت انگیز شکستن بزرگ ترین طلسم جهان و به دست آوردن قدرتی بالاتر از همه جادوهاست، سفر اسرارآمیزی از دل وحشتناک ترین موج‌ها به تاریک ترین تاریکی‌ها برای نجات روشنی و نور. «گاهی داستانی لازم است تا معلوم شود افراد حقیقتا خارق العاده، آن‌هایی که هیولاها را به زانو در می‌آورند و قلمروها را نجات می‌دهند، خیلی معمولی اند، افرادی که در ابتدا کسی توجهی به آن‌ها ندارد.» در قلمروهای ناپیدای جهان، دخترکوچولویی با قایق خود آماده است تا ما را با یکی از مهم ترین قصه‌ها همراه کند؛ پس قطب نماها را بردارید و بادبان‌ها را پایین بکشید.

خلاصه رمان شبگون» [Everdark]  ابی الفنستن [Abi Elphinstone]

قصه چیست؟
در قلمرو کرکل داون، سرزمین ناپیدانشینان، در آن جزیره هلالی که قایق‌های آفتاب ملوانان لنگر می‌اندازد، پس از پانصدسال، دوره جدیدی آغاز شده بود، شبی جادویی که ققنوس خود را در شب برخاستن از میان خاکسترها نشان می‌داد. همه در گوشه و کنار منتظر بودند، نفس‌ها در سینه حبس و چشم‌ها به آسمان خیره بود، اما درست در ساعت برخاستن سیمرغ، تاریکی عجیبی تمام سرزمین کرکل داون را در خود فروبرد. تاریکی کرکل داون یعنی سیاهی و ظلمت همه جهان، چراکه آفتاب از سرزمین کرکل داون به دوردست‌ها می‌تابد.

«بدون برخاستن سیمرغ، سرزمین‌های ناپیدا ویران می‌شوند و آن وقت چه کسی طومارهای آب وهوایی برای دوردست‌ها خواهد نوشت؟ تمام آن قاره‌ها نابود می‌شوند. آمریکای شمالی و آمریکای جنوبی، اروپا، آفریقا، مناطق قطبی و آسیا.» سفر اسماج در چنین شب مهمی شروع شد. اسماج پرواز پرنده سیاه بال را بر فراز سرزمین «آفتاب ملوانان» به چشم دید. او دید که تمام سرزمین منتظر نور در طلسم سیاهی افتاد. اما راستی چه چیزی می‌تواند نور را به زمین برگرداند؟ اسماج با کدام قدرت با آن طلسم بزرگ مبارزه می‌کند؟ داستان به ما می‌گوید: «سخت است آدم خودش را باور داشته باشد؛ راستش، گاهی باورداشتن به چیزهایی مثل اژدهایان و جادوگران که حتی به ندرت آن‌ها را می‌بینیم راحت تر است. اما، اگر قدرت درونمان را بشناسیم و در چنین اوضاع واحوالی به آن اطمینان داشته باشیم، یعنی شجاعت حقیقی را درک کرده ایم.»

چرا باید «شبگون» را بخوانیم؟
داستان «شبگون» داستان باورداشتن خود است، اما از ظرافت‌هایی برخوردار است که تنها در مواجهه مستقیم روشن می‌شود و با مطالعه آن می‌توان به راز پیروزی اسماج پی برد. چند عنصر مهم در شکل گیری داستان «شبگون» از این قرار است:

اسماج
اسماج دختر کوچولویی است که قصه «شبگون» با او شکل می‌پذیرد و حضورش پررنگ ترین عنصر داستان به شمار می‌رود، یک دختر معمولی که نجات دهنده سرزمین فرورفته در تاریکی است. در آن شب مهم که کسی باید کاری می‌کرد تا نور به زمین برگردد، تنها او متوجه آخرین فرصت زمین برای بازگشت نور به زمین شد. آنچه در شخصیت اسماج ستایش برانگیز است استفاده از فرصت مهم زندگی و مصمم بودنش در ادامه دادن مسیر سفر تا رسیدن به نور است. البته سفر اسماج بدون دوستش، بارتولومیو، میمون دنیادیده ای که جادویش همراه و رفیق بودن است، ناقص می‌ماند. هنر بزرگ اسماج فراتررفتن از همه جادوها و دیدن توانایی‌های خودش است. بهترین حرف را خودش به دوستش، بارتولومیو، می‌گوید: «سرم پر از مگر نمی‌شودها و شایدهاست؛ پس مگر نمی‌شود کسانی که دنیا را نجات می‌دهند همیشه آن‌هایی نباشند که در کلاس می‌درخشند و بالاترین نمره‌ها را در امتحانات می‌گیرند؟ مگر نمی‌شود تغییر دنیا با تلاش و امید و هرگز تسلیم نشدن به دست بیاید، حتی وقتی محال به نظر می‌رسد؟ ... باید ادامه بدهیم، بارتولومیو! چون تنها چیزی که برای انجام یک کار خارق العاده نیاز داریم فرصت است و این فرصت ماست.» او به کشتی «کادی وامپل» سوار می‌شود، کشتی ای افسانه ای که سال‌ها پیش نیفریس با آن سفر می‌کرده. «کادی وامپل» اسم یک حلزون دریایی است.

کادی وامپل یکی از زیباترین کلمه هاست، یعنی سفری هدفمندانه به مقصدی نامعلوم. اسماج، وقتی با شخصیت دوست داشتنی و تاریخی «نیفریس» روبه رو می‌شود، تنها از او چگونگی ادامه دادن را می‌پرسد و گذر می‌کند؛ درجا نمی‌زند، به عقب برنمی گردد و موج‌ها را با ایمان به توانایی درون خودش می‌پیماید. یافتن نور از دل تاریکی: نور و لانه ققنوس به راحتی به دست نمی‌آید؛ باور به خود نیز بدون شناخت ناتوانی‌ها و ضعف‌ها رخ نمی‌دهد. راز قصه «شبگون» در بیان طوفان‌ها و موج‌های بلند، شکست‌ها و فریب خوردن ها، تا اعماق دریاها رفتن و بازگشتن‌ها و در نهایت قرارگرفتن در عمق تاریکی همین نکته مهم است؛ در این داستان، اسماج هیچ پیروزی ای را راحت به دست نمی‌آورد. در آن نقطه درخشان که به ضعف‌های خود نگاه کرده باشیم و تلاشمان در راه جبران آن‌ها باشد، نور خودش را نشان می‌دهد و نسیم خنک بر دریای پیش روی زندگی وزیدن می‌گیرد.

سیمرغ
در فرهنگ ایرانی سیمرغ شخصیتی نام آشناست، شخصیتی است نجات دهنده و راهنمای راه؛ اما در داستان «شبگون» یک گام رو به جلو برداشته شده است: سیمرغ همه شکل حیات بخش زمین نشان داده شده. این چنین تصویری تنها در شعر «نیما یوشیج» به شکل خاص دیگری بازنمون شگفت انگیز خود را داشته است، آنجا که می‌سراید: «ققنوس، مرغ خوشخوان، آوازه جهان/ آواره مانده از وزش بادهای سرد/ بر شاخ خیزران/ بنشسته است فرد/ بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان/ او ناله‌های گمشده ترکیب می‌کند/ از رشته‌های پاره صدها صدای دور / در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه / دیوار یک بنای خیالی/ می‌سازد».
در این شعر، نیما یوشیج از تعریف همیشگی ققنوس به صدای زنده جهان می‌رسد. ققنوسِ نیما روح زنده زمانه است. از رشته‌های پاره صداهای دور فریادی ترکیب می‌کند که فریاد فریادهاست.

در داستان «شبگون» نیز ققنوس از تعریف مرسوم فراتر می‌رود. نویسنده قصه چنین می‌نویسد: «در اول اول پیدایش جهان، فقط یک تخم وجود داشت، یک تخم نسبتا بزرگ که از آن تخم ققنوسی متولد شد. وقتی ققنوس خودش را تنهای تنها دید، هفت قطره اشک ریخت که پس از چکیدن تبدیل به قاره‌های ما شدند. این قاره ها، معروف به ’دوردست ها‘، مکان‌هایی تاریک و خالی بودند؛ بنابراین، بعد از سال ها، ققنوس چهارتا از پرهای طلایی اش را در جهان پخش کرد و از این پرها قلمروهای پنهان یا ناپیدا به وجود آمدند. این قلمروها برای ساکنان دوردست‌ها نامرئی اند، اما همه نیروهای جادویی لازم برای ظاهرکردن آفتاب، باران، برف و تمام شگفتی‌های ناگفته در پس انواع آب وهواها را در اختیار دارند، از موسیقی طلوع آفتاب گرفته تا داستان‌های کولاک برف.»
نگاه متفاوتی که داستان «شبگون» از سیمرغ به دست می‌دهد نمونه موفقی از بازآفرینی این شخصیت افسانه ای است. همه این‌ها و بیش از این موارد ــ که در داستان به زیبایی هر چه تمام تر نشان داده می‌شود ــ از داستان «شبگون» روایتی منحصربه فرد ساخته است که می‌توان بارها و بارها آن را خواند تا چراغ راه باشد.

نویسنده کیست؟
ابی الفنستن [Abi Elphinstone] نویسنده بریتانیایی کودک و نوجوان است. او در کودکی از طرف مدرسه به عنوان کودک نارساخوان و آموزش ناپذیر معرفی شد. اما ذهن او پر از قصه‌های جادویی و توجه به توانایی خود بود. اولین کتابش در سال 2015 منتشر شد و تا سال 2020 به فروش 225000 نسخه رسید. از ابی النفستن داستان‌های متعددی برای کودکان و نوجوانان منتشر شده است. این نویسنده در معرفی خودش چنین می‌نویسد: «من ابی الفنستن هستم و کتاب‌های ماجراجویی پر از جادو می‌نویسم، از جنگل‌های بارانی درخشان در تاریکی گرفته تا قلعه‌هایی که بر پشت غول‌های ابری خفته ساخته شده اند.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...