رمانی که اوج میگیرد | آرمان ملی
ویلیام وارتن [William Wharton] (۲۰۰۸-۱۹۲۵) با کتاب اولش «پرندهباز» [Birdy] (۱۹۸۰)، درست در زمانی که بیش از پنجاه سال داشت، نام خود را به عنوان یک رمان نویس تثبیت کرد. رمان علاوه بر راهیافتن به مرحله نهایی جایزه پولیتزر، جایزه کتاب ملی آمریکا را نیز دریافت کرد. تونی موریسون نویسنده نوبلیست آمریکایی این کتاب را «پیروزی نویسنده» برشمرد و نوشت که خوانندگان نیز از خواندن آن بسیار لذت میبرند. از «پرندهباز» بهعنوان «یک کلاسیک برای خوانندگانی که هنوز به دنیا نیامدهاند» یاد میشود. از روی این رمان فیلمی به کارگردانی آلن پارکر با بازی نیکلاس کیج و متیو موداین نیز ساخته شده. آنچه میخوانید نگاهی است به رمان «پرندهباز» که با ترجمه سحر رضاسلطانی از سوی نشر خوب منتشر شده است.
مغز انسانها از مغز پرندگان بزرگتر است. جایی زیر چینهای مغز حس منحصربهفرد دستیابی به مقصود جای گرفته است. فکر میکنیم برای زیستن باید دلیلی داشته باشیم. رمان بلندپروازانه «پرندهباز» نوشته ویلیاموارتن درباره همین مقصود نوشته شده است. بِردی (پرندهباز) و اَل، قهرمانهای رمان، به این حقیقت نایل شدهاند که زندگی مسابقهای است که بیش از یک نیمهای که تا زمان مرگ وقت داریم ارزش بازیکردن دارد پس ذهنهایشان را به پرواز وامیدارند.
رمان به منتقدان فرصتی برای خردهگرفتن نمیدهد، اما نقدهایی هم که سراسر تمجید باشند انگشتشمارند. «پرندهباز» تاکنون بهعنوان یک رمان کلاسیک مدرن مورد تحسین قرار گرفته، همچنین نشریه ویلجوویس آن را رمان سال معرفی کرده و نیویورکتایمز هم صفاتی نظیر «مسحورکننده» و «تکاندهنده» را برای آن بهکار برده است.
برای منتقدان جوان مقتضی است بههر نحوی که شده کاستیهایی در رمان بیابند. چطور میتوان کتابی راجع به پرندگان را «تکاندهنده» دانست؟ با وجود این، هنوز هم میتوان گفت وارتن این رمان را با چیرهدستی خلق کرده و اشتباهات و کاستیهایش بسیار اندکاند. منتقدان فقط میتوانند در ستایش این کتاب دست به قلم شوند.
اَل و بِردی دوستان دوران کودکی هم هستند. هردو در یک زمان از خانواده جدا میشوند و هردوی آنها از پسِ زندگیشان در محلهای فقیرنشین در خارج از فیلادلفیا برمیآیند. اَل پسری زمخت و اهل سیسیل است. پوستی گندمگون دارد و مشتاقانه بر آن است که مردی قوی و نیرومند شود. در ورزش سرآمد دیگران است و قبل از اینکه در جنگ جهانی دوم با شلیک توپخانه صورتش را از دست بدهد با سردستههای تشویقگران تیمها روابط خوبی داشت.
بِردی لاغر و استخوانی است و هوش و فراست خاصی دارد. غیرعادی و عجیب است. میآموزد که با کبوترها زندگی کند و برای خودش لباسی درست میکند که او را به شکل پرندهها درآورد. بعد از اینکه با تمرین یاد میگیرد چطور دستهایش را مثل پرندهها تکان دهد بالهایی هم برای خودش روی لباس طراحی میکند. زبان قناریها را مطالعه میکند و قبل از اینکه کاملا تسلیم جنون پرندگی شود با قناری بامزهای به نام «پِرتا» نرد عشق میبازد و جوجههایی هم از او دارد.
پسرها قهرمانی بهنام ریچارد هالیبورتون دارند. او پیامی از یک کشتی چینی درحال عبور از دریای چین برایشان ارسال کرده: «ایام خوشی را سپری میکنم. کاش شما به جای من اینجا بودید.» تاکید بر فرار است. فرار از والدین، مدرسه، جنگ، خودشان و درنهایت فرار از جنون. اَل میآموزد که راه فرارش با زور بازو هموار نخواهد شد. او باید از بِردی در این راه برای بالزدن و رسیدن به آزادی پیروی کند. تخیل آنها را به سفری طولانی میبرد. بهقول اَل، «دروغبافی بهعهده بِردی است و من با شاخوبرگدادن و شرح جزییات کارش را تکمیل میکنم تا همهچیز واقعیتر بهنظر برسد. عجب تعاملی!»
ما میبینیم که بِردی عملا پرواز میکند. باور میکنیم که او میتواند به زبان قناریها سخن بگوید و از سیستم زمانی پرندهها سردربیاورد. باور میکنیم که او میداند اوجگرفتن و پروازکردن بر فراز درختها چه حسی دارد. عشقی که پرتا، قناری زردرنگ با ابروهای سبز، در دلش برمیانگیزد و رویاهایش درباره او را هم باور داریم. درنهایت ما پرندهبودن او را پذیرفتهایم.
او میگوید: «اولینباری که پرواز کردم تجسم واقعی «زندهبودن» بود. هیچچیز از اطرافم عبور نمیکرد. در هوایی متراکم میزیستم. تا چشم کار میکرد هوا بود. هیچچیزی که در مالکیت انسان باشد وجود نداشت که این فضا را زایل کند. میارزد همهچیز را رها کنی و در این فضا تنها باشی، زنده زنده.»
زمانی که موقتا همراه این فضا میشویم تا از آن محظوظ شویم بر بدبینی و شکی که پسِ ذهنمان است هم سرپوش میگذاریم. در بادِ موافقِ بِردی به پرواز درمیآییم و در پیِ اَل و بِردی در میان زنجیرهای از وقایع و ماجراجوییهای پسرانه دردناک و متاثرکننده و بعضا خندهدار گام برمیداریم. وقتی که اَل سربازهای آلمانی را به مبارزه میطلبد ما هم با او خود را از میان مینها و گلولههای توپخانه کنار میکشیم. در طول مسیر اَل متوجه میشود که عضلاتش نقابی است که پسربچهای بیمناک اما بیغلوغش را پنهان میکند. بِردی احساس پرندهبودنش را به چالش میکشد و اجازه میدهد این حس به آرامی از وجودش رخت بربندد.
اَل و بِردی مکمل هم هستند. اَل محکم و استوار سخن میگوید و داستان زندگیشان را مرحله به مرحله با شرح جزییات و ارجاعات روایت میکند. لحن روایت بِردی متغیر است، اما دقتش بیشتر است. راجع به پیشینه کُلُنی پرندگانش سخن میگوید و اینکه چگونه از پسربچهای به پرنده تبدیل میشود.
سبک نویسندگی وارتن با شیبی ملایم، نهایتِ انسانیتِ دو پسربچه را به تصویر میکشد. ساده و بیغلوغش مینویسد و کلماتش به پرندهباز اجازه پرواز میدهد. سبک نوشتاری وارتن مبتکرانه و سرگرمکننده است مثلا درباره قناریها میگوید: «آنها را در قفس انداختند چون آواز میخواندند و اکنون آواز میخوانند چون در قفس هستند.» یا درباره غذادادن به پرندهها میگوید: «سعی میکنم تصور کنم چگونه خواهد بود اگر یکی از آن پرندههای غولپیکر بیاید و پنجههایش را به پنجره اتاقم بچسباند و برایم کمی چیپس و ساندویچ بیاورد.»
نثر وارتن زمانی که از خوابهای بِردی مینویسد خیرهکننده است. در این خوابها بِردی بر ترسش از زندانیشدن در قفس غلبه میکند، قفسی با میلههای سیمی و تختههای پنج در ده سانتیمتری از مرغدانیخودش. از آن پس زندگی بِردی با انتظار فرارسیدن شب سپری میشود چون شبها میتواند بخوابد و رویا ببیند. سرانجام زندگی واقعیاش از رویاهایش تآسی میپذیرد و حس آسودگی پیامبرگونهای به او دست میدهد. او حتی در خوابهایش هم خواب میبیند.
رمان «پرندهباز» میتوانست کتابچه راهنمایی باشد برای کسانی که به تماشای پرندگان میروند یا به آنها غذا میدهند. وارتن کبوترها و قناریها را میشناسد. در این کتاب میتوانیم راجع به پرها و چنگالها، نحوه غذاخوردن و دفع فضولات پرندهها و تولید مثل و مرگشان بیاموزیم.
در ظاهر رمانی غیرعقلانی بهنظر میرسد، اما «پرندهباز» جوابی برایش دارد: «مهملاتی که مردم به آن متوسل میشوند تا برای زندگی معنا و مفهومی بیابند پایانی ندارد... اما شاید دیوانهها آنهایی باشند که همهچیز را واضحتر میبینند و راهی برای زندگی با آن مییابند.»
«پرندهباز» را در سه سطح میتوان بررسی کرد: در یک سطح رمانی است راجع به پسری بهنام بِردی که با دوستش اَل قبل از جنگ جهانی دوم در حومه فیلادلفیا زندگی میکنند. بِردی واله و شیفته کبوترهاست. در دوران دبیرستان توجه اَل به دخترها جلب میشود اما توجه بِردی از کبوترها به قناریها معطوف میشود و یک مرغدانی تمامعیار درست میکند.
در سطح دوم علاقه و توجه بِردی به قناریها و عاداتشان، آوازخواندن و از همه مهمتر پروازشان است که روح و جان بِردی را به تسخیر درمیآورد: «میدانم که میخواهم دستکم بهقدر یک قناری پرواز کنم. لزومی ندارد به خوبی آنها پرواز کنم تنها کافی است که با کنترلکردن بازوهایم از جایی مرتفع به پایین سُر بخورم.»
در سطح سوم کتابی است درباره پسری که از هرنظر به پرنده تبدیل میشود و فقط از نظر جسمانی هنوز انسان است. مانند پرندهها رفتارکردن، مانند آنها پروازکردن و در کُل شبیه یک پرندهبودن بیشتر و بیشتر از چشم بِردی میافتد. رویای تکراری پرندهبودن در بیداری هم دست از سرش برنمیدارد. رهایی محض... افتادن در دام عشق پِرتا، مادهای جوان که حتی در خیالات هم گربهای او را میکشد. وارتن همهچیز را در قالبی تکاندهنده بیان میکند: درست بعد از جنگ، اَل، یار غار بِردی، او را در بیمارستان روانی ارتش ملاقات میکند. بِردی در اتاقی که درش قفل شده است بالاوپایین میپرد و تمام تغییرات از زمانی که پسربچهای بود و به پرنده تبدیل شد و بعد به مردی بدل گشت را در حافظهاش مرتب میکند. بهنظر غیرممکن میآید. ما فقط قطره کوچکی از دریای این قصه را برای شما روایت میکنیم، اما این کتاب اثری شگفتانگیز از هنر واقعی است. خیالات بِردی و اوج احساس یگانگیاش با پرندهها، جستوجوی آزادی در صدای بِردی، آمال و آرزوهایش بهقدری برایمان واقعی جلوه میکند که انگار خودمان به جای او هستیم. میکوشیم خودمان را به سمت پرندهشدن سوق دهیم.
این رمان یک حکایت تمثیلی مثل «جاناتان، مرغ دریایی» نیست، نوعی روایت واقعگرایانه پیش روی ماست، روایتی خارج از عرف که عمیقا به خودش باور دارد و کاملا موفق میشود. بِردی پسری است که بهسادگی سعی دارد به ظرافتی غیرقابلوصف دست یابد که انسانها فاقد آن هستند. تاجاییکه میتواند تلاش میکند، تلاشی تمام وکمال و ژرف. اگر خواندن این کتاب را از دست بدهید یکی از بدیعترین و منحصربهفردترین داستانها را از دست میدهید؛ یک داستان خارقالعاده که بهقول تونی موریسون، از خواندنش بسیار لذت میبرید.