نگاهی به مجموعه داستان ماهرخ غلامحسین‌پور | شرق


ماهرخ غلامحسین‌پور در تمام داستان‌های مجموعه «زنی که دهانش گم شد» به ویرانی روابط بین انسان‌ها پرداخته است. این ویرانی فقط محدود به روابط عاشقانه زن و مرد نیست؛ همه شخصیت‌ها توان خیانت به حقوق دیگری را دارند، اما او فقط بیانگر فروپاشی اخلاقی شخصیت‌های اثر است نه ارائه‌دهنده نگرشی جامعه‌شناسانه یا روانکاوانه در فضایی داستانی. فقط توصيفگر شتاب‌زده‌ای‌ست از خیانت و همین امر باعث شده است فضایی تیره و مملو از بدبینی بر کل داستان‌ها سیطره یابد.

زنی که دهانش گم شد  ماهرخ غلامحسین‌پور

کتاب در ژانری واقع‌گرایانه با المان‌هایی رمانتیک نوشته شده است. دوره‌های زمانی داستان‌های کتاب با هم متفاوتند و این باعث می‌شود مخاطب با دنیاهای زیستی نویسنده همراه شود. گویی هر داستان رویکردی از تجربه‌های شخصی نویسنده است و این برداشت با عبارات نخستین هر داستان چون: «برای مادرم و دست‌هایش، هم او که یک آواز می‌شنود همیشه از دوردست» در ابتدای داستان «مدرسه‌ای که اسمش پیروز بود»، «به یاد اتوبوس ۱۲۴ محله برانیک که مرا جا گذاشت» در ابتدای داستان «دیگران»، «برای علی و اختراعات ساکت خاموشش که مابین روزمرگی ما گم شد»، در ابتدای داستان «مردی که یک دوچرخه کهنه دارد ایلان ماسک نیست» و... باعث تأکید بیشتری در ذهن مخاطب می‌شود.

نام کتاب از داستان پنجم گرفته شده است؛ داستانی که به نوعی فضای فکری‌اش بر تمام داستان‌های دیگر کتاب هم سایه انداخته است. «زنی که دهانش گم شد» روایت دوستی دو زن است به نام‌های سارا و رعنا. در ابتدای داستان با توصیف رابطه‌ای حتی عمیق‌تر از دوستی مواجهیم، اما از ابتدای ورود رعنا کم‌کم متوجه عمق بدبینی سارا می‌شویم و می‌بینیم که کینه و خشمی از پس رفتار هر دو نمایان است. ابتدا رعنا خشم بی‌دلیل خود را بر سر میزبان فرو می‌ریزد و از پس حمله‌های او بغض و کینه قدیمی سارا نمایان می‌شود. مخاطب در پارادوکس رفتاری شخصیت‌های اثر حیران است تا بند پایانی داستان که نویسنده راز سربه‌مهر رعنا و همسر سارا را بر مخاطب آشکار می‌کند. اما کدام مخاطب نکته‌سنجی از همان واکنش نخستین رعنا به مرخصی همسر سارا احتمال این خیانت را نمی‌داد؟ برملاشدن زودهنگام گره داستان شاید از منظر فنی مهم باشد اما ضعف اصلی نیست. مهم‌ترین ضعف داستان تن‌دادن مبهم هر دو زن به خیانت شخصیت مرد داستان به خود و سپس به یکدیگر است. گویی سارا و رعنا هر دو آگاهانه تن به آزار و‌ پذیرش تحقیر و خیانت داده‌اند و بار این تحقیر خودخواسته قطعا در رفتار رعنا بیشتر نمایان است. به عبارتی ضعف ساختاری در برابر کاستی‌های محتوایی چندان مهم نیست.

نبود منطق روایت در باقی داستان‌ها هم بارها تکرار می‌شود به گونه‌ای که مخاطب بی‌هیچ دلیلی محکوم به پذیرش تحمل خیانت شخصیت‌هاست. جنس خیانتی که بر تمام نُه داستان کتاب سایه انداخته است از منظر روان‌شناسی بیشتر معطوف به پرورش‌نیافتن صحیح آنیما (ویژگی‌های زنانه) و آنیموس (ویژگی‌های مردانه) است تا باقی علل بی‌وفایی زوج‌ها نسبت به هم. مردان کتاب عمدتا آنیموس (ویژگی‌های مردانه) قوی و آنیما (ویژگی‌های زنانه)ی ضعیف دارند و همین امر باعث می‌شود که نفهمند چه آسیبی به زنان داستان می‌زنند. مثلا در داستان «نفرین مارتینا» مرد داستان به واسطه جذابیت ظاهری زنی کاخ رؤیا و زندگی مطلوب حال خود با نامزدش را به کرشمه‌ای می‌بازد و دل به مهر دیگری می‌سپارد. این دنیای خوشی پایدار نیست و به زودی رنگ می‌بازد و او بعد از سه ماه دوباره در پی نامزد خویش (مارتینا) می‌رود، بی‌آنکه بداند نوع رفتارش چه تأثیر مخربی بر مارتینا داشته است. داستان از زبان مرد روایت می‌شود و تمام ویژگی‌های زنانه مارتینا نقاط ضعف او عنوان می‌شود، اما نکته قابل تأمل چنین رابطه‌ای نگاه تضعیف‌شده بانویی نویسنده است که حتی از پس روایت چنین تمی هم هرگز نتوانسته است نگاهی از موضع قدرت به شخصیت زن داشته باشد و مارتینا همچنان خود را مشتاق دیدار با مردی می‌داند که روزی به راحتی او را پس زده است. یعنی دوباره تحمل و پذیرش خیانت در شکلی متفاوت تکرار می‌شود.

رضا براهنی سراسر تاریخ ادبیات ایران را تحت تأثیر نگاه مردانه می‌داند. او در كتاب «تاریخ مذكر» مردسالاری و كم‌‌توجهی به حضور زنان در تاریخ ادبیات را مورد نقد و بررسی قرار داده است؛ اما در ادبیات معاصر ایران داستان‌نویسانی چون سیمین دانشور، منیرو روانی‌پور و... این فضای مردسالارانه را شکستند. بنا بر این رجعت به تصاویر ضعف با پذیرندگی خشونت ‌و تحقیر زنان در مجموعه «زنی که دهانش گم شد» بازگشتی ناخوب به فضای مردسالارانه‌ در ادبیات ایران است.

زبان روایت داستان‌ها ساده و روان است اما عبارات و اصطلاحات زبان محلی به‌جا و ضروری یا حتی در جهت زیبایی متن به کار نرفته است. یکی از معیارهای سنجش ارزش و دوام ادبیات داستانی تناسب میان «کارکرد عنصر زبان» با کاربران آن، یعنی«شخصیت‌های داستانی» است. زبان با گزاره‌های برون‌زبانی و اجتماعی از جمله: جایگاه اجتماعی، سن، جنسیت، تحصیلات، محیط، شغل و سلسله‌مراتب قدرت کاربران رابطه تنگاتنگی دارد، اما در این نُه داستان کمتر رابطه‌ای تنگاتنگ میان زبان و شخصیت‌ها برقرار شده است. نویسنده در آغاز کتاب خود را متولد بهبهان معرفی می‌کند و سپس اشاره می‌کند که «هنوز هم خودم را همان‌جا جا گذاشته‌ام». شاید همین اشاره رازگشای کاربرد بی‌دلیل اصطلاحات محلی باشد. گویی هر جا، حتی بی‌دلیل، آوردن اصطلاحی او را به خاطرات گذشته‌اش پیوند داده است، غافل از اینکه منطق کاربردش برای مخاطب آشکار نیست. او در ادامه این معرفی نوشتن را تنها راه ارتزاق خود می‌داند. نویسنده با این گفته توقع مخاطب را تا حدی بالا می‌برد و انتظار خواندن مجموعه داستانی به قلم نویسنده‌ای حرفه‌ای را در او به وجود می‌آورد، اما حقیقت همانی‌ست که او خود در پایان معرفی نخستین کتابش بیان می‌کند: «می‌نویسم چون احساس می‌کنم وطن مهاجران در به دری چون من کلمه است». همین توصیف کافی‌ست تا بدانیم در بخش وسیعی از کتاب با پریشانی‌های تجربی و زبانی و فنی نویسنده روبه‌روییم نه با مجموعه داستانی قوی.

روان‌بودن روایت‌ها اگر با وسعت جهان‌بینی شخصیت‌های کتاب آمیخته می‌شد می‌توانست عمده انتظارهای مخاطبان حرفه‌ای داستان را تأمین کند، اما متأسفانه شتاب‌زدگی در روایت، فقدان جهان‌بینی و اصالت محتوایی، تکرار تم خیانت، تأکید بر فروپاشی اخلاقی شخصیت‌ها در تمام داستان‌ها، ضعف شخصیت زنان در برابر مردان و از همه مهم‌تر توصیف‌های زن‌ستیزانه بانویی نویسنده از چهره زنان به داستان‌ها آسیب زده است.

ژاک آلن میلر (روانکاو) در مصاحبه‌ای در پاسخ به اینکه چرا برخی مردم می‌دانند چگونه عشق بورزند و برخی نه؟ می‌گوید: «لکان به طرز زیبایی عادت داشت بگوید، عشق‌ورزیدن یعنی دادن آنچه که نداری؛ عشق‌ورزیدن یعنی اینکه تو فقدان خودت را تصدیق کنی و آن را به دیگری بدهی، آن را در دیگری قرار دهی. عشق‌ورزیدن، دادن آنچه که داری، چیزهای خوب و هدایا نیست، دادن چیز دیگری است که تو در اختیار نداری، چیزی که به فراسوی تو می‌رود. برای انجام چنین کاری تو باید فقدان خودت را تقبل کنی، اختگی خودت را، آن‌طور که فروید عادت داشت بگوید و این اساسا زنانه است. فرد تنها از یک موضع زنانه است که می‌تواند واقعا عشق بورزد. عشق‌ورزیدن آدمی را زنانه می‌کند. برای همین است که در یک مرد، عشق همیشه اندکی خنده‌دار است. ولی اگر به خودش اجازه دهد که توسط استهزا مورد نهیب قرار گیرد، آنگاه دیگر از مردی خودش خیلی مطمئن نخواهد بود». این توصیف از عشق را اگر درست بدانیم و در مقایسه با روابط عاشقانه داستان‌های مجموعه «زنی که دهانش گم شد» بررسی کنیم درمی‌یابیم نگاه ابزاری کاراکترها و بدتر از آن نگاه ابزارانگارانه زنان به خود شکلی تضعیف‌شده از روابطی سطحی را نشان می‌دهد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تمایل به مبادله و خرید و فروش انگیزه‌های غریزی در انسان‌ها نیست، بلکه صرفاً پدیده‌ای متاخر است که از اروپای قرن 16 آغاز می‌شود... بحران جنگ جهانی اول، رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم نتیجه عدم تعادل بین آرمان بازار و رفاه اجتماعی و ناتوانی هرگونه ضدجنبش اجتماعی، نظیر سوسیالیزم و کمونیزم، برای کاهش تنش‌ها بود... تاریخ انگلیس، از جنبش حصارکشی در قرن شانزدهم تا لغو قانون حمایت از فقرا در 1834، تاریخ کالایی سازی جامعه و طبیعت است... نئولیبرال‌ها و فاشیست‌ها همچنان مشغول آرمانشهر بازارند! ...
سنت حشره‌شناسی در ایران به دانشکده‌های کشاورزی پیوند خورده و خب طبعا بیشتر پژوهشگران به مطالعه حشرات آفت می‌پردازند... جمله معروفی وجود دارد که می‌گوید: «ما فقط چیزهایی را حفاظت می‌کنیم که می‌شناسیم»... وقتی این ادراک در یک مدیر سازمانی ایجاد شود، بی‌شک برای اتخاذ تصمیمات مهمی مثل سم‌پاشی، درختکاری یا چرای دام، لختی درنگ می‌کند... دولت چین در سال‌های بعد، صدها هزار گنجشک از روسیه وارد کرد!... سازمان محیط زیست، مجوزهای نمونه‌برداری من در ایران را باطل کرد ...
چه باور کنید و چه نکنید، خروج از بحران‌های ملی نیز به همان نظم و انضباطی نیاز دارند که برای خروج از بحران‌های شخصی نیاز است... چه شما در بحران میانسالی یا در بحران شغلی گرفتار شده باشید و چه کشور شما با کودتا توسط نظامیان تصرف شده باشد؛ اصول برای یافتن راه‌حل خروج از بحران و حرکت روبه جلو یکسان است... ملت‌ها برای خروج از تمامی آن بحران‌ها مجبور بودند که ابتدا در مورد وضعیت کنونی‌شان صادق باشند، سپس مسئولیت‌ها را بپذیرند و در نهایت محدودیت‌های‌شان را کنار بزنند تا خود را نجات دهند ...
در ایران، شهروندان درجه یک و دو و سه داریم: شهرنشینان، روستانشینان و اقلیت‌ها؛ ما باید ملت بشویم... اگر روستاییان مشکل داشته باشند یا فقیر باشند؛ به شهر که می‌روند، همه مشکلات را با خود خواهند برد... رشدِ روستای من، رشدِ بخش ماست و رشدِ شهرستانِ ما رشد استان و کشور است... روستاییان رأی می‌دهند، اهمیت جدولی و آماری دارند اهمیت تولیدی ندارند! رأی هم که دادند بعدش با بسته‌های معیشتی کمکشان می‌کنیم ولی خودشان اگر بخواهند مولد باشند، کاری نمی‌شود کرد... اگر کسی در روستا بماند مفهوم باختن را متوجه ...
تراژدی روایت انسان‌هایی است که به خواسته‌هایشان نرسیده‌اند، اما داستان همه‌ی آنهایی که به خواسته‌هایشان نرسیده‌اند، تراژیک به نظر نمی‌آید... امکان دست نیافتن به خواسته‌هامان را همیشه چونان سایه‌ای، پشت سر خویش داریم... محرومیت ما را به تصور و خیال وا می‌دارد و ما بیشتر از آن که در مورد تجربیاتی که داشته‌ایم بدانیم از تجربیات نداشته‌ی خود می‌دانیم... دانای کل بودن، دشمن و تباه‌کننده‌ی رضایتمندی است ...