راوی اصفهان | آرمان امروز


محمد کلباسی از شناخته‌شده‌ترین چهره‌های جریان داستان‌نویسی موسوم به جُنگ اصفهان، در 10 آبان 1402، در هشتادسالگی در بیمارستان خورشید تهران درگذشت. کلباسی متولد ۱۳۲۲ در اصفهان، فوق‌لیسانس ادبیات تطبیقی از دانشگاه تهران را داشت. از ۱۳۴۸ کارشناس فرهنگ و هنر و بعد از انقلاب مدرس دانشگاه اصفهان شد. چندی نیز در دانشگاه کانبرا (استرالیا) زبان و ادبیات فارسی درس داد. از سال‌های آغازین دهه ۱۳۴۰ شروع به چاپ نقدها و داستان‌هایش در مجلات ادبی کرد، اما با انتشار جنگ اصفهان راه و روش خاص خود را یافت.

محمد کلباسی

کلباسی در کنار هوشنگ گلشیری و ابوالحسن نجفی از بانیانِ جُنگ اصفهان بود. نخستین کتاب داستانی کلباسی در سال 1358 منتشر شد: مجموعه‌داستان «سرباز کوچک» در نشر کتاب زمان. داستان‌های «سرباز کوچک» مضامین اجتماعی را در فرمی نو بازتاب می‌داد و از آثار درخشان این نویسنده اصفهانی است.

محمد کلباسی داستان‌نویسی گزیده‌کار بود، اما با همه کم‌کاری‌اش، به خاطر داستان‌های کوتاه تأثیرگذارش در چند دهه گذشته، اهمیت فراوانی دارد. مجموعه‌داستان «مثل سایه مثل آب» (۱۳۸۰)(نقش خورشید، ۱۳۸۰)، «صورت ببر» (آگاه، ۱۳۸۸) و «نوروز آقای اسدی» آثار داستانی محمد کلباسی‌اند که در طول سال‌های اخیر منتشر شده‌اند. آخرین مجموعه‌داستان این نویسنده، «او» بود که در سال 1396 از سوی نشر چشمه منتشر شد. کلباسی با «او» بازگشت شکوهمندانه‌ای به ادبیات داستانی فارسی داشت. مجموعه‌ای شامل ده داستان کوتاه: شولای خاک، ماهنامه دقایق، ایستگاه پایانی، او، نوروز آقای اسدی، خون طاووس، بعدازظهر آقای کمالی، در سایه‌سار غروب، رجل مشروطه و دالان هزارپا.

کلباسی در داستان‌های «او»، ما را با خود همسفر می‌کند به تاریخ معاصر ایران. راویان داستان‌ها، راویانی آشنا هستند با اندوهی مانوس و ملموس. کلباسی در «او» شکلی از نگارش اتوبیوگرافیک را تجربه کرده با چاشنی جعل و تخیل که به این داستان‌ها پویایی مشخصی بخشیده است. «او» روایت‌هایی است از زمانی نه‌چندان دور که دارد فراموش می‌شود. به بیانی دیگر، داستان‌های «او» تنهایی و حیرت انسان را روایت می‌کند و مردانی را که ناگهان با چهرای از مرگ روبه‌رو می‌شوند و قهرمان‌هایی که نمی‌فهمند چرا حوادث چنین سخت و بی‌خبر برایشان فرود می‌آید. چنین فرآیندی است که داستان‌های این داستان‌نویس باتجربه را بسیار بااهمیت و خواندنی می‌کند. کلباسی در داستان‌های این مجموعه جهانی می‌سازد مملو از تردید، اتفاق و ماجرا که قرار است برای خواننده خود غافلگیرکننده باشند. از سوی دیگر خرده‌روایت‌هایی که کلباسی در این کتاب از مرگ برای ما روایت می‌کند، خط ارتباطی دیگری است با حافظه تاریخی مخاطب، چراکه در بسیاری از این موارد داستان‌های کلباسی یادواره‌ای از شخصیت‌های بنامِ ادبیاتِ معاصر فارسی است.

در بخشی از کتاب «او» می‌خوانیم: «با نوک انگشت عمدا پتو را کنار زدم. غریب، آن دو نی‌نی سیاه، حی و حاضر بود، در دو حفره خون و دلمه. آیا شاهد کاری بود که من داشتم می‌کردم؟ می‌دانست؟ پتو را انداختم روش و وانمود کردم دارم جعبه آینه مغازه‌ها را دید می‌زنم. دلم پیچ برمی‌داشت؛ زیرورو می‌شد... و باز دهنم پر آب... می‌دانستم تو خیابان نباید حالم بد بشود. جوری باید کار را تمام می‌کردم که احدی شک نکند. روی پله‌های بانک، سربازی ایستاده بود با سر تراشیده و براق و سیگاری دود می‌کرد. به طرف من آمد و به من و ساکی که در دست داشتم نگاهی انداخت و رد شد. به ساک نگاهی کردم. پتوی او پس رفته و گوش‌های دراز و پرموی او بیرون زده بود. آیا سرباز یک لحظه او را دیده بود؟ پتو را بالا آوردم و از پلکان بانک بالا رفتم.

بعدازظهرها بانک‌ها معمولا بسته‌اند و همین کار مرا راحت‌تر می‌کرد. بر یکی از پله‌های بانک نشستم. خیابان در آن عصر بلند نسبتا خلوت بود. مسلما این بهترین جایی بود که می‌توانستم پیدا کنم. اما اگر ساک مدتی آنجا می‌ماند و کسی به طرف آن نمی‌آمد، چه می‌شد؟ آیا باید کاری می‌کردم که رهگذران متوجه موجودی زنده در ساک می‌شدند؟ حرف این بود که او، برخلاف بچه‌های معمولی، ابدا گریه نمی‌کرد و همین ممکن بود کار را سخت‌تر کند.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...