نیکولای گوگول

05 فروردین 1385

نیکولای-گوگول

پدرش به تئاتر و هنر علاقه بسیار داشت و کمدی می‌نوشت... در شانزده سالگی پدر را از دست داد... همه نسخه‌های به فروش نرفته را به آتش افکند و به خارج از کشور گریخت... درصدد دفاع از خود برآمد که هدفش از نشان دادن معایب، تنها خنداندن مردم بوده است، نه محکوم کردن دستگاه حکومت، اما مردم آن را سوءتعبیر کردند و هرکس گویی خود را قهرمان این کمدی می‌پنداشت... نسخه دست‌نویس را که پنج سال صرف حک و اصلاح آن کرده بود، به آتش افکند

نیکولای واسیلیویچ گوگول. Gogol, Nikolay Valilyevich داستان‌نویس و نمایشنامه‌نویس روسی (1809-1852). گوگول از خانواده خرده مالکان سرزمین اوکراین بود. پدرش به تئاتر و هنر علاقه بسیار داشت، کمدیهایی می‌نوشت که به وسیله بازیگران متفنن بازی می‌شد. فرهنگ عامه مردم اوکراین و آداب و رسوم و جشنهای آنان نخستین سرچشمه الهام‌بخش آثار گوگول به شمار می‌آید، چنانکه خاطرات او از دوره کودکی و نوجوانی در چندین اثرش انعکاس یافته است. گوگول در شانزده سالگی پدر را از دست داد و زیر نفوذ مادر فداکاری قرار گرفت که تأثیر مذهبی و اخلاقیش هرگز از زندگی پسر محو نشد. گوگول در کالج، شاگرد متوسطی بود، اما هنر و استعداد پیشرس او در تئاتر و بازیگری، بسیار زود توجه دوستانش را جلب کرد. در 1828 به سن پترزبورگ رفت و با نام مستعار اولین منظومه داستانی را با عنوان هانس کوچلگارتن Hans Kuechelgarten به خرج خود انتشار داد که توفیقی به دست نیاورد، شاعر جوان بلندپرواز که به آینده مهم خود اطمینان داشت، در برابر سردی و سکوت منتقدان واکنش شدیدی نشان داد، همه نسخه‌های به فروش نرفته را به آتش افکند و به خارج از کشور گریخت، اما تنگنای مالی او را به بازگشت واداشت. پس در دستگاه اداری با شغل کوچکی که موافق طبعش نبود، به کار پرداخت که چندی بعد آن را رها کرد. در 1831 تدریس تاریخ را در مدرسه‌ای دخترانه برعهده گرفت، سالی نیز در دانشگاه سن پترزبورگ به تدریس تاریخ قرون وسطی اشتغال یافت و قصد کرد که تاریخ اوکراین را بنویسد، اما این راه را نیز برای آینده خود نپسندید. تنها قلمرو ادبی را با طبع و استعداد خود سازگار دید و پی برد که تنها از این راه می‌تواند به میهنش خدمت کند. گوگول در این دوره با بعضی از شخصیتهای ادبی مانند ژوکوفسکی و پوشکین آشنا شد و دوستی او با پوشکین تا آخر عمر این شاعر بزرگ ادامه یافت. گوگول شهرت ادبی را پس از انتشار مجموعه قصه‌های خود در دو جلد با عنوان شبهایی در کشتزاری نزدیک دیکانکا Vechera na khutore bliz Dikanki (1831-1832) به دست آورد که شامل قصه‌های طنزآمیزی بود که پرده‌های نقاشی رنگارنگی از اوکراین پیش چشم می‌گذارد. نویسنده در بعضی از این داستانها افسانه‌های بومی و عقاید خرافی و زندگی روستائیان را که پیوسته تحت نفوذ جادوگران و جن‌گیران بوده‌اند، وصف می‌کند. خاطرات کودکی، صحنه‌های تغزلی و عاشقانه که در آن نه از بردگی نشانه‌ای است و نه از فقر و بینوایی؛ از چنان تازگی و طراوتی برخوردار است که در هیچ‌یک از آثار بعدش دیده نمی‌شود. در کنار تصویرهای طنزآمیز که با زبانی دلپذیر بیان شده، توصیفهای شگفت‌انگیزی از طبیعت و جلگه‌های وسیع به عمل آمده است. به وسیله این مجموعه بود که توده مردم در ادبیات داستانی روسیه راه یافتند. پیروزی برق‌آسای این اثر گوگول را به شهرت و افتخاری که سالهای در انتظارش بود، رساند.

در 1832 به اوکراین رفت تا دنباله این نوع قصه‌ها را بگیرد و در بازگشت به سن پترزبورگ دو مجموعه تازه به همراه آورد که هر دو در 1835 انتشار یافت: یکی مجموعه‌ قصه‌های میرگوردو
Mirgorod است که شامل چهار قصه در قالب شهر میرگورود، شهری در اوکراین. گوگول در این مجموعه ترجیح داده است که به افسانه‌های گذشته زادگاهش بازگردد، از آن جمله داستان برجسته تاراس بولبا Taras Bul’ba است که به سبب پیروزی بزرگی که به دست آورد، پیوسته به طور جداگانه به چاپ می‌رسید. این داستان تاریخی ستایشی است از ملت قزاق و طبع نیرومند و وحشی‌اش، اصل قصه به قرن هفدهم و دوره مبارزه‌های قزاقهای اوکراینی با مردم لهستان می‌رسد. تاراس بولبا قهرمان داستان، قزاقی پنجاه ساله است که پیوسته آمادگی دارد تا خون خود را در راه ایمانش بریزد، پس برای مبارزه با ستمگران لهستانی شب و روز در جلگه‌های پهناور روسیه می‌تازد و جنگ را آغاز می‌کند و در جریان جنگ پسر کوچکش را که بر اثر عشق به دختری لهستانی به پدر خیانت می‌کند و به سپاهیان دشمن می‌پیوندد، می‌کشد و به دنبال پسر بزرگش که به اسارت دشمن درآمده می‌رود، اما شکست می‌خورد و با خشم و بی‌رحمی همه‌جا را به ویرانی می‌کشد، تا سرانجام اسیر می‌گردد و کشته می‌شود. در این اثر حماسی روح پهلوانی ملت روسیه به معیار دقیق وصف می‌شود و صحنه‌های متوالی و خشونت‌بار با هماهنگی زیبایی جانشین یکدیگر می‌گردد. هنر و استادی گوگول در وصف جشنهای ملی قزاقها و ضیافتها، سرشار از رنگارنگی و نیرومندی است. گوگول همچنین با شایستگی بسیار طبع بدوی و وحشی ملتی را که موضوع اصلی این حماسه است، به حد اعلای هیجان و عظمت می‌رساند. تاراس بولبا، هنوز یکی از محبوبترین و پرشورترین قصه‌های تاریخی روسیه باقی مانده است.

دیگر مجموعه آرابسک
Arabeski است، شامل مقاله‌های گوناگون درباره هنر، تاریخ، جغرافیا و ادبیات، به علاوه سه قصه خیال‌انگیز که برجسته‌ترین آنها یادداشت های یک دیوانه، Zapiski sumashedshago است. در قصه‌های این مجموعه دیگر از آن خیال‌پردازیهای شاعرانه و صفای طبیعی منطقه اوکراین نشانه‌ای نیست و شادی و رنگارنگی و جنبش حیاتی و رنگ شاعرانه جای خود را به جنبه تحلیل روانی و ارتباط هنر و واقعیت بخشیده است. یادداشت‌های یک دیوانه توصیف برجسته‌ای است از روح مالیخولیایی کارمندی کوچک که به دختر رئیس خود دل می‌بندد و از سوی او رانده می‌شود، پس خود را با این خیال موهوم تسکین می‌دهد که دختر واقعاً او را دوست دارد و به تدریج که بیشتر دستخوش اوهام می‌شود، گمان می‌کند که سلطان اسپانیا گشته و تخت و تاج آن را تصاحب کرده و به کاخ سلطنتی وارد شده است. مسأله قدرت اهریمنی که در این اثر پیش کشیده شده است، بعدها در همه آثار گوگول به نحوی تجلی می‌کند. داستان دماغ Nos (1836) راه تازه‌ای را در رمان‌نویسی روسیه گشود. روزی کارمندی به هنگام برخاستن از خواب درمی‌یابد که دماغ ندارد و چیز عجیب آنکه کمی بعد دماغ خود را می‌بیند که در کالسکه‌ای نشسته و با لباس کارمندان عالیرتبه باشکوه بسیار از شهر عبور می‌کند، پس می‌کوشد که دماغ را راضی کند که به جای همیشگی خود بازگردد، برای این کار اعلانی به روزنامه می‌دهد که از طرف دفتر روزنامه پذیرفته نمی‌شود، اما چند روز بعد در حال یأس ناگهان متوجه می‌شود که دماغ به جایش بازگشته است. این داستان مسخره‌آمیز هجوی است از زندگی کارمندان کوچک و شخصیتهای عالیرتبه کشور و گوگول از خوانندگانش به سبب غیرواقعی بودن قصه با این جمله پوزش طلبیده است: «در جامعه سن‌پترزبورگ غالباً چیزهایی اتفاق می‌افتد که از این هم عجیب‌تر است.» گوگول با این اثر، پیشرو کافکا در داستان مسخ معرفی می‌شود.

داستان شنل
Shinel  (1842) سرگذشت غم‌انگیز کارمند حقیری است که پس از سالها محرومیت موفق می‌شود شنلی تهیه کند تا خود را گرم نگه دارد، اما در نخستین روز استعمال آن را از او می‌دزدند و از این غصه بیمار می‌گردد. وصف بینوایی مرد بیچاره و فداکاریهای او برای خرید شنل، شبهایی که در تاریکی بسر می‌برده و چراغ روشن نمی‌کرده، مقدار غذایی را که از برنامه زندگی حذف کرده و چشم‌پوشی‌هایش از خرید چیزهای ضروری زندگی، همه اینها چنان است که خواننده را به نوعی تشویش دچار می‌کند. گوگول با انتشار داستان شنل به بزرگترین حد نفوذ خود در ادبیات روسیه دست یافت. تورگنیف پس ازخواندن آن فریاد برآورد که «ما همه از شنل گوگول بیرون آمده‌ایم.» داستایفسکی نیز نظر او را تأیید کرد، اما بزرگترین واقعه زندگی گوگول نمایش کمدی بازرس Revizor بود در 1836. استعداد برجسته گوگول در نشان دادن گوشه‌هایی خاص از روح اشخاص و تیزبینی فوق‌العاده‌اش در مامور جاری، موجب شد که در عالم تئاتر نیز توفیق کامل به دست آورد و پس از کسب تجربه‌هایی در چند نمایش کوچک، استادی خود را در کمدی بازرس به اثبات رساند. موضوع این کمدی که در پنج پرده در سن پترزبورگ بر صحنه آمد، از طرف پوشکین به گوگول القا شد. در شهر کوچکی خبر ورود بازرس کل پیچیده است. بازرسی که در حکومت مستبد اداری موجب هراس همه کارمندان می‌شود و از قدرتی برخوردار است که حتی می‌تواند درباره کارمندان عالیرتبه حکم انضباطی صادر کند. ورود چنین کسی از طرف دستگاه حکومت مرکزی در محیط کارمندان و فرماندار این شهر کوچک آشفتگی و هراسی بسیار پدید آورد، زیرا فسادی که در اداره‌ها حکمفرما بود، غیرقابل تصور به نظر می‌آمد. در این میان جوانی به شهر وارد می‌شود و در یگانه مهمانخانه آبرومند اقامت می‌کند، کارمندان به گمان آنکه این جوان همان بازرس کل است، در جلب توجه و عنایت او بر یکدیگر پیشی می‌گیرند. ضیافتها ترتیب می‌دهند، او را به شامهای مجلل دعوت می‌کنند، هدیه‌های گرانبها برایش می‌فرستند و حتی پول نثارش می‌کنند و جوان از همه‌جا بی‌خبر این محبتها را با شادی می‌پذیرد و حتی با دختر فرماندار نامزد می‌شود. جریان بدین طریق پیش می‌رود تا هنگامی که بازرس دروغین از ترس و به بهانه مشورت با پدر و مادر درباره ازدواجش با شتاب از شهر می‌گریزد. چیزی از رفتن او نگذشته که مأموری با لباس رسمی و با ابهت فراوان به اطلاع فرماندار می‌رساند که به فرمان امپراتور کارمندی عالیرتبه از سن پترزبورگ رسیده و او را احضار کرده است. از این خبر همه در بهت و حیرت فرو می‌روند. این کمدی که بر کمدی‌های پیشین برتری یافته بود، با لحنی مسخره‌آمیز و به صورتی کاریکاتوری نقاب از چهره کارمندان عالی‌رتبه و فرمانداران که به پر کردن جیب و جلب توجه مردم مشغول بوده‌اند، برداشته و بر گوشه‌های تاریک و جنبه‌های منفی و معایب دستگاه حکومت اداری نوری تابانده بود. از این رو با سرو صدای فراوان روبرو شد. از طرفی به سبب هجو جانگدازش از دستگاه اداری روسیه، با استقبال پرشور مردم آزادیخواه روبرو گشت و نویسنده را ستودند که با چنین قدرتی توانسته است فساد سازمانهایی را که آنان خود به مبارزه‌اش برخاسته بودند، نشان دهد و از طرف دیگر در گروه ارتجاعی سن‌ پترزبورگ اثری نامطلوب برجای گذارد و گوگول را متهم کردند که به ریشه‌های جامعه تیشه زده و در زیر پوشش انتقادی ساده به دستگاه حکومت تزار تاخته است. گوگول در آغاز از این رسوایی به خشم آمد و از سوءتفاهم مردم به وحشت افتاد و درصدد دفاع از خود برآمد که هدفش از نشان دادن معایب، تنها خنداندن مردم بوده است، نه محکوم کردن دستگاه حکومت، اما مردم آن را سوءتعبیر کردند و هرکس گویی خود را قهرمان این کمدی می‌پنداشت. حتی نقل کرده‌اند که امپراتور پس از حضور در نخستین شب نمایش با تبسم گفته است «هرکس در این نمایشنامه سهمی دارد و سهم من کمی بیشتر از دیگران است.» گرچه هجو اجتماعی بازرس امروزه تازگی خود را از دست داده، محاسن آن آنقدر بزرگ و فراوان است که به اثر ارزش جاودانی بخشیده است. تاریخ عرضه کردن کمدی بازرس را می‌توان تاریخ تحول درونی گوگول و آثارش دانست، حتی پیروزی نمایشنامه نتوانست دلگرمی و اعتماد به نفس را به او بازگرداند. به عکس موجب اندوه و تشویش درونی و برهم زدن تعادل روحیش گشت. بنابراین در 1836 برای دوری از سرو صدا از روسیه خارج شد و به آلمان سفر کرد، بی‌آنکه از دوستانش چون ژوکوفسکی که از ملکه درخواست مستمری برای او کرده بود و از پوشکین که دیگر هرگز او را ندید، خداحافظی کند.

گوگول از آلمان به ایتالیا رفت و مدت دو سال در سراسر اروپا زندگی آمیخته با سرگردانی پیش گرفت تا در 1838 به مسکو بازگشت، درحالی که فصلهای نخستین کتاب نفوس مرده
Mertvye dushi را به همراه داشت که شاهکار او به شمار آمد و از او نویسنده‌ای جاودان ساخت. گوگول قسمتهایی از کتاب را برای دوستان خواند، اما استقبال پرشور آنان در ناراحتی‌های درون او مؤثر واقع نگشت، از نو گریخت، در وین بیمار شد، باز به رم رفت. در شهر رم گرچه اندیشه‌های مذهبی ذهن او را به خود مشغول داشت، از نوشتن باز نایستاد و با وسواسی عجیب به تجدیدنظر و اصلاح کتابش پرداخت و برای انتشار به مسکو بازگشت. چاپ کتاب در آغاز از طرف دستگاه سانسور ممنوع گشت و گوگول از نو گرفتار نگرانی و تشویش شد و به دخالت دوستان در بعضی قسمتها اصلاحاتی به عمل آورد که موانع چاپ را از پیش برداشت و کتاب در 1842 انتشار یافت. نفوس مرده که از طرف نویسنده عنوان «شعر» بر آن نهاده شده است، بایست از سه قسمت تشکیل شود که نویسنده در حدود پانزده سال بر سر آن کار کرده بود. یک سال پس از انتشار اولین قسمت که خود بخشی کامل بود، دومین قسمت به صورتی ناتمام منتشر شد، اما سومین قسمت به وسیله نویسنده از میان رفت. موضوع اثر واقعه‌ای رسمی است که از طرف پوشکین به گوگول القا شده بود. کارمندی به نام چی چیکوف برای دست یافتن به ثروت، شغل کوچک اداری را ترک می‌کند و نقشه‌ای می‌کشد که برحسب آن در معامله‌ای غیرعادی و غیرقانونی قدم می‌گذارد، به این معنی که بردگانی را با قیمت ارزان می‌خرد که پس از آخرین سرشماری مرده‌اند، اما از نظر اداره مالیات و خزانه دولت زنده به شمار می‌آیند و نامشان هنوز در صورت اموالی ثبت است که مالکانشان باید برایشان مالیات بپردازند، بدین طریق مالکان نیز پیشنهاد فروش این بردگان را با خوشحالی می‌پذیرند تا از پرداخت مالیات معاف شوند، خریدار نیز با پرداخت مبلغ ناچیزی در شمار مالکان برده قرار می‌گیرد و به این وسیله می‌تواند از بانک دولتی که برای بردگان ارزشی بیش از اراضی قائل است، اعتباراتی به دست آورد. وقایع داستان به راهی کشیده می‌شود که قهرمان رمان برای اجرای نقشه‌اش پیش می‌گیرد و حوادثی که در سفرهای خود با آن روبرو می‌شود و ملاقاتهایی که با خرده مالکان یا زمینداران بزرگ ورشکسته انجام می‌دهد. گوگول همه این حوادث را با استادی ستایش‌انگیزی بر زمینه پرده نقاشی رنگارنگی از شهرستانها و روستاهای روسیه برجسته می‌سازد و جز قهرمان اصلی، چهره‌های بسیار گوناگونی را پیش چشم قرار می‌دهد که همه قهرمانانی فراموش نشدنی‌ هستند. گوگول از طرف دیگر هرگز جنبه شاعرانه و تغزلی را از نظر دور نداشته و از این‌رو واقعاً به اثرش رنگ شعر بخشیده است. نفوس مرده با وجود مسخره‌آمیز بودن مضمون، دلپذیری موضوع و دلنشینی مکالمه‌ها و این که اثری شادی‌بخش و لذت‌آور بود، پس از انتشار به شکل تصویری شوم و صادقانه از حقایق اوضاع روسیه تلقی گردید و بار دیگر گوگول قاضی بی‌رحم و باریک‌بینی معرفی شد که جز معایب و نقایص چیزی را نشان نداده است و این خود نقض غرض بود، زیرا قصد گوگول نشان دادن فرد کامل روسی بود، چه در خصال اخلاقی و غنای روحی، چه در معایب که همه اینها با در نظر گرفتن جنبه مسخره‌آمیز و خنده‌آور ساخته شده بود، اما در شخصیت گوگول میان جنبه انسانی و هنری رابطه‌ای وجود نداشت. جنبه انسانی او می‌خواست کشورش را به افتخار برساند و جنبه هنرمندیش آثاری خلق می‌‌کرد که جنبه انسانی او را تباه می‌ساخت. سوءتفاهم غم‌انگیز و قضاوت بی‌رحمانه مردم از داستان نفوس مرده نویسنده را به تزلزل شدید روحی دچار کرد، چنانکه مدتها میان اقامت در صومعه و سفر به اورشلیم تردید کرد، پس ناگهان از پترزبورگ گریخت و به رم رفت. در رم به نوشتن دنباله داستان پرداخت تا شاید بتواند اثری درخشان پدید آورد و به گمان خود با خلق قهرمانی مثبت و باتقوا اشتباه قسمت اول را جبران کند و در واقع «نفوس مرده» را به «نفوس زنده» مبدل گرداند و محاسن و فضائل ملت روس را در آن تجسم بخشد.

بدبختانه در این کار نیز به نوعی دیگر با شکست روبرو گشت و خود از کارش ناخشنود ماند و به این نکته پی برد که آن قهرمانانی را که خواسته بود به پارسایی و پاکی وصف کند، اتفاقاً عروسکهای خیمه‌شب بازی از کار درآمده‌اند؛ پس به شکست خود اعتراف کرد و اثرش را اثری شوم و اهریمنی خواند. ابتدا خواست با دوستانش شور کند و از سراسر کتاب چاپ دیگری به عمل آورد، اما عدم رضایت شخصی مانع اجرای نقشه‌اش گشت. همین تردیدها و تحریکهای درونی موجب شد که پنج سال بعد به سال 1847 کتاب دیگری با عنوان منتخباتی از مکاتبات من با دوستانم
Vybrannye mesta iz perepiski s druzyami انتشار دهد که مکاتبه‌هایی نیمه واقعی و نیمه خیالی بود. این اثر با شکست کامل مواجه شد و به محض انتشار، موجب شگفتنی و تحقیر عام گشت. زیرا گوگول در این اثر وفاداریش را به دستگاه حکومت و عقاید ارتجاعی را به اثبات رسانده و با لحنی پیامبرانه تجدید و اصلاح اخلاقی و مذهبی و تزکیه نفس را به مردم پیشنهاد کرده بود، در نتیجه میان نویسنده و مردم قطع رابطه شدیدی برقرار شد و بلینسکی منتقد معروف نامه‌ای با لحن بسیار تند برای گوگول فرستاد و بهت و نفرت آزادیخواهان را اعلام کرد. نامه بلینسکی موجب خشم شدید و آشفتگی گوگول گشت و او را به اقدامهای شدید برانگیخت، چنانکه همه تردیدها را کنار گذارد و به سفر زیارتی اورشلیم پرداخت. اقامت در اورشلیم نیز نتوانست خاطر او را تسکین دهد و امیدهای مذهبی دلش را برآورد، پس با ناکامی بسیار به روسیه بازگشت و نزد کشیش متعصبی به سرخوردگی مذهبی خویش اعتراف کرد و خود را تحت نفوذ و تسلط روحی او قرار داد و بنا بر پیشنهاد او برای سلامت خویش از کار هنری دست کشید و در دوازدهم فوریه 1852 نسخه دست‌نویس قسمت دوم نفوس مرده را که پنج سال صرف حک و اصلاح آن کرده بود، به آتش افکند و چند روز پس از آن بر اثر بیماری شدید روانی و امتناع از خوردن غذا و ضعف مفرط درگذشت.

گوگول از بزرگترین نویسندگان روسیه است، چه از نظر قدرت تخیل، چه از نظر شیوه انشا؛ هیچ نویسنده روسی نتوانسته است چون او تا این حد به غنای زبان دست یابد. گوگول طبعی ناسازگار و حساسیتی بیمارانه و روحی انزواطلب داشت، اما همین بیمار روحی از قدرت خلاقه شگرف و بصیرت فراوان و چشم تیزبین و نقاد برخوردار بود. هیچ وصفی از نگاه نافذش دور نمی‌ماند. نکته‌های مسخره‌آمیزی از زندگی استخراج می‌کرد و در تصویر خود با آنها غولهایی می‌آفرید که پیش چشم خواننده جان می‌گرفت و نمایی بشری می‌یافت. مبنا قرار گرفتن زندگی جاری مردم در آثار گوگول خود تأثیری عمیق در ادبیات آینده روسیه کرد، اگرچه واقع‌بینی شدید در آثار او از نظر بلینسکی و ناقدان ادبی تا حدی مورد تردید واقع شد. گوگول ازچهره‌های ممتاز ادبیات اروپایی میان دوره رومانتیسم و رئالیسم به شمار می‌آید و نفوذش در ادبیات روسی عظیم است. عظمتی که تا امروز باقی مانده است.

زهرا خانلری – فرهنگ ادبیات جهان - خوارزمی  معرفي کتاب نقد کتاب خريد کتاب دانلود کتاب زندگي نامه بيوگرافي

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...