جلال ستاری چند روز پیش از نودمین زادروزش، بر اثر سکته مغزی در غروب روز شنبه نهم مردادماه ۱۴۰۰ در خانه‌اش در کرج از دنیا رفت.

جلال ستاری

به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایسنا، تنها پنج روز تا روز تولدش و خاموش کردن شمع‌های ۹۰ سالگی‌اش فاصله داشت که چراغ زندگی‌اش خاموش شد. جلال ستاری چهاردهم مردادماه ۱۳۱۰ در رشت و بر اساس روایت خودش در خانواده‌ای که رفاه چندانی نداشت، به دنیا آمد و عصر نهم مرداد ۱۴۰۰ از دنیا رفت.

او دانش‌آموز رتبه‌ اولی دارالفنون بود، در سوییس تحصیل کرد و دکترا گرفت. به مدت ۱۳ سال، از سال ۱۹۵۱ تا ۱۹۶۳ میلادی (هم‌زمان با دوره ملی شدن صنعت نفت در ایران) در این کشور بود. آن دوران و ماجرای اعزام خود به آن‌جا را چنین روایت می‌کند: «خُب من در دبیرستان دارالفنون درس خواندم و جزء محصلین اعزامی به فرانسه بودم؛ یعنی اولین دوره‌ بعد از رضاشاه بود. در سال ۱۳۲۸، ۱۹ سالم بود، امتحان سختی برای اعزام محصل بود. من هم قبول شدم. در ابتدا هیچ تصوری در این‌باره نداشتم. به آن‌جا رفتم و صحنه‌ وسیعی از فرهنگ و ادب پیش‌ رویم گشوده شد. به سوییس رفتم. جزء محصلین اعزامی بودم که برای رشته‌ تعلیم و تربیت اعزام می‌شدند و جمعی را هم برای فراگیری طب اعزام کردند؛ از آن‌جایی که دیپلم ادبی داشتم، برای گرایش تعلیم و تربیت اعزام شدم. این مقوله مرا با دنیایی از فرهنگ آشنا کرد. این پهنه‌ وسیع به خاطرم خطور هم نمی‌کرد. نمی‌دانم در آن سال‌های بعد از جنگ هر جناحی می‌خواست کارش را عرضه کند و مخاطب را صید کند و در این فرایند بود که کارهای خوبی در عرصه‌ هنر و فرهنگ تولید و عرضه می‌شد، چه بین‌ چپ‌ها و چه راست‌ها.

آن دوره ۱۰ ـ ۱۲ سالی طول کشید، بعد هم پایان گرفت و دیگر تکرار نشد. خُب کم‌کم با آن فرهنگ عظیم آشنا شدم، با جریان‌های هنری ـ ادبی، سینما، تئاتر و ادبیات آشنایی بیش‌تری پیدا کردم. تا مدت‌ها مسرور بودم و برای یاد گرفتن هیجان داشتم.»

جلال ستاری آن سال‌ها از راهنمایی‌های محمدعلی جمال‌زاده بهره می‌گرفت، می‌گفت آشنایی با «آن آدم دانا» کمک فراوانی به او کرد و جمال‌زاده به خیلی‌ها از جمله بسیاری از ایران‌شناسان، مستشرقان و اهل علم معرفی‌اش کرد، البته ستاری در دوران تحصیل در سوییس شاگرد ژان پیاژه، روان‌شناس سرشناس و مخترع «نظریه رشد مرحله‌ای پیاژه» هم بود؛ این البته تنها نکته‌ای است که در اغلب بیوگرافی‌های موجود درباره او از دوران تحصیل در فرنگ به جا مانده اما با این حال روایت این چهره برجسته از این دوران با فراز و نشیب‌هایی همراه است که حکایت از دل‌زدگی او از سیاست و پس از آن دل‌بستگی به فرهنگ دارد؛ ستاری می‌گفت: «در همان سال‌ها شاهد اوج‌گیری جریان‌های چپ بودیم و من هم زود جذب آن‌ها شدم. بعد از گذشت زمانی کوتاه، از رفتارهای آن‌ها سرخورده شدم و زود فهمیدم که نباید درگیر این دست مسائل شوم. آن چیزی که مرا از توجه به مسائل سیاسی منصرف کرد و باعث شد از چپ‌روی و توده‌ای‌بازی دست بکشم و درگیر نشوم، رفتن به فستیوال جوانان برلین بود. فستیوال غریبی‌ بود و از تمام دنیا به برلین می‌آمدند. آن‌جا ۲۰۰ هزار نفر جوان چپ آمده بودند و از ایران هم تعدادی چپ آمدند. آن‌چه مرا به تعجب واداشت، برخورد توده‌ای‌های ایرانی با هم بود. جز یک نوع حالت بی‌اعتنایی و تحقیرآمیز درباره‌ کسانی که عقیده‌ دیگری داشتند، در آن‌ها ندیدم. ما از فرنگ به جمع آن‌ها رفتیم، گمان می‌بردند ما در ناز و نعمت زندگی می‌کنیم و نسبت به درد مردم بی‌اعتنا هستیم. خُب بله در سوییس بودم، امکان‌های رفاهی خوبی بود؛ اما از یاد نبرید بالأخره زندگی خوابگاهی ـ دانشجویی بود که اصلا خوشایند نبود. همچنین ماجراهای دیگری سبب شد بپذیرم از طریق سیاست نمی‌توانیم راه به جایی ببرم. این شد که بیش‌تر از قبل به حوزه‌ فرهنگ علاقه‌مند شدم. پی بردم پایگاه اصلی‌ام فرهنگ است و باید استوار باشد، فهمیدم همه چیز با سیاست حل و فصل نمی‌شود و خیلی‌ از مسائل ریشه‌ فرهنگی دارد. این علاقه‌مندی به فرهنگ از آن موقع در من بوده است.»

این چهره فقید فرهنگی در عین حال معتقد بود که فعالیت سیاسی را به‌طور محض کنار نگذاشته، چرا که باور داشت «هیچ فرهنگ پیش‌رو و خوبی فارغ از مسائل سیاسی نیست» اما می‌گفت که فعال سیاسی بودن کار او نبود؛ می‌گفت احساس کرده نمی‌تواند و نمی‌خواهد فعال سیاسی باشد.

او از خود بیش از ۹۰ جلد کتاب در زمینه‌های افسانه‌شناسی، ادبیات نمایشی و نقد فرهنگی یا ترجمه به جا گذاشته است که برخی از آن‌ها جزء آثار مرجع و شاخص در زمینه‌های تخصصی خود به شمار می‌آیند؛ اما سرآغاز خلق این آثار از کجا بود؟

ستاری این‌طور توضیح می‌دهد: «اولین چیزی که به ذهنم آمد به آن بپردازم، کتاب «هزار و یک شب» بود. در شرایطی که به این کتاب در آن مقطع بسیار توجه می‌شد، برایم جالب بود بدانم چطور کتابی که برای ما اثر داستان بی‌سروتهی است، برای آن‌ها منبع پژوهشی بزرگی است و این همه مورد اقبال آن‌هاست. اولین ترجمه‌ فرانسوی کتاب «هزار و یک شب» در قرن هجدهم درمی‌آید، بعد به زبان‌های دیگر ترجمه می‌شود. کنجکاو شدم بدانم این چیست. از آن به بعد در باب قصه‌ها و متل‌های ادبیات خودمان فعالیتم را آغاز کردم که یکی از همین کتاب‌های من، «هزار و یک شب» است. بعدش از این اثر چاپ کامل‌تری به دست دادم و همین‌طور ادامه دارد. این راهی برای ورود به دریای عظیم فرهنگ و هنر ایران بود. از همان دبیرستان دارالفنون آغاز شد و ادامه دارد.»

حالا که جلال ستاری رفته است، «جان‌های آشنا»، «تراژدی و انسان»، «بازتاب اسطوره در بوف کور»، «اسطوره در جهان امروز»، «سیمای زن در فرهنگ ایران»، «در قلمرو فرهنگ»، «افسون شهرزاد»، «نمایش در شرق»، «اسطوره و رمز در اندیشه میرچا الیاده»، «درد عشق زلیخا»، «در بی‌دولتی فرهنگ»، «آیین و اسطوره در تئاتر»، «پژوهشی در اسطوره گیلگمش و افسانه اسکندر»، «اسطورگی و فرهیختگی»، «رمز و مثل در روانکاوی»، «نماد و نمایش»، «زبان رمزی افسانه‌ها»، «چهار سیمای اسطوره‌ای»، «پژوهشی در احوال شیخ صنعان و دختر ترسا»، «تقلید و تماشا»، «چشم‌انداز اسطوره»، «زمینه اجتماعی تعزیه و تئاتر در ایران»، «زبان رمزی قصه‌های پرشور»، «زمینه فرهنگ مردم» و «مدخلی بر رمزشناسی عرفانی» از جمله آثاری‌ است که از خود در زمینه تالیف به جا گذاشته است‌. علاوه‌بر این ترجمه‌هایی چون «آخرین مصاحبه با سارتر»، «جهان‌نگری»، «فرهنگ و تئاتر و طاعون»، «پژوهشی در ناگزیری مرگ گیلگمش»، «شرق در ادبیات فرانسه»، «جهان اسطوره‌شناسی»، «رمزپردازی آتش»، «دانش اساطیر»، «اسطوره‌های عشق» و «تأثیر سینما در کودک و نوجوان» نیز از او به یادگار مانده است.

نگاهی گذرا حتی به فهرست بلند آثار به‌جامانده از جلال ستاری نشان از توجه ویژه او به اسطوره‌شناسی دارد، چه بسا که او را پیش از هر عنوان دیگری، اسطوره‌شناس خطاب می‌کنیم.

آری او به اسطوره «عمیقا» علاقه‌مند و معتقد بود «برای شناخت بهتر فرهنگ باید از اسطوره و قصه شروع کنیم». ستاری در زمان حیاتش، این علاقه خود به اسطوره را چنین شرح می‌دهد: «باید بگویم علاقه‌مندی‌ام به اسطوره‌ از دوران دانشجویی شروع شد. خب خیلی چیزها در باب تاریخ، فرهنگ و قصه‌ها خوانده بودم. پی بردم به این‌که اسطوره اولین جوانه‌ تمدنی بشر است. اسطوره‌ها غالبا مربوط به خلقت بشر هستند. اولین اسطوره‌ها به خلقت می‌پردازند؛ اما هرچقدر سخیف و نازل، اولین بذر تفکر بشری هستند. نخستین‌بار در اسطوره‌ها بشر فکر کرده چرا جهان پدید آمده است. بنابراین اگر بخواهیم به این نکته پی ببریم که چگونه جهان پدید آمده است، فکر کردم باید از اسطوره‌ها آغاز کرد. چرا این به ذهنم آمد؛ برای این‌که یکی از استادانم که روان‌شناس بزرگی بود، سر کلاس می‌گفت نمی‌خواستم روان‌شناس شوم، می‌خواستم در باب تکوین معرفت فکر کنم؛ اپیستومولوژی. اگر بخواهم این کار را بکنم، باید از پوزیتیویسم شروع کنم و بگویم که چطور شی‌ء درست شد و پدید آمد. مفهوم زمان و مکان چیست. از کودکی شروع کردم در باب زمان و کودک تا برسم به این‌که چطور این علمی شده است.»

جلال ستاری شناخت روحیات یک قوم را در گرو قصه‌ها می‌دانست. او به تئاتر و ادبیات علاقه‌ جدی داشت و به روایت خودش، هر چند فعالیت محض سیاسی را کنار گذاشت اما دنبال کردن و پیش‌ بردن فعالیت‌های سیاسی را از راه فرهنگ و تلاش‌های فرهنگی دنبال کرد.

او معتقد بود اگر بخواهیم اسطوره را ایدئولوژیک کنیم، نازیسم می‌شود، و با اندیشمندی و تفکر انتقادی که ضدایدئولوژی است، اسطوره نو می‌شود. اسطوره‌ به اقتضای زمانه پوست می‌اندازد؛ «گیلگمش» می‌شود «خانه‌ ادریسی‌ها»ی غزاله علیزاده می‌شود.

جلال ستاری در عین حال نوشته است که «اسطوره ماورای واقعیت است، یعنی اسطوره را نمی‌شود به واقعیت ترجیح داد، اسطوره چیزی می‌خواهد بگوید که من و شما نمی‌توانیم، چون ما نمی‌توانیم، فلان پهلوان می‌تواند.»

حدود ۱۶ سال پیش، در سال ۸۴ بود که به پاس عمری تلاش فرهنگی نشان «شوالیه» ادب و هنر فرانسه به جلال ستاری اعطا شد.

ستاری چند سال پیش از خواندن غزل خداحافظی، روایت عمرش را به قلم ناصر فکوهی خواندنی کرد؛ کتاب خاطرات او با نام «گفت‌وگو با جلال ستاری» در سال ۹۴ منتشر شد. بخشی از این روایت با سد سانسور مواجه شده بود که این چهره فرهنگی درباره آن گفته بود: «تنها بخش محدودی از آن از سوی اداره کتاب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ممیزی شده که به کتاب ضربه نزده است و تقریبا همه موضوعاتی که می‌خواستم در کتاب باشد، باقی مانده‌ است.»

نام جلال ستاری البته نه فقط با آثارش، بلکه بر جایزه‌ای که هرساله با نام او به پژوهشگران برتر نمایش ایرانی اهدا می‌شود نیز باقی‌ است. از برگزیدگان این جایزه می‌توان به رقیه بهزادی، سودابه فضائلی و بهرام بیضایی اشاره کرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...