زندگی یک بی‌وطن | شرق


کتاب «هانا آرنت و محبت به دنیا، زندگی یک زن بی‌وطن» [hannah arendt, for love of the world] نوشته الیزابت یانگ بروئل [Elisabeth Young-Bruehl] با ترجمه فرهنگ رجایی منتشر شده است. یانگ بروئل که در دوره دکترا شاگرد هانا آرنت بود، با مهارت و دقت دانشوری، زندگی‌نامه‌ای از زندگی شخصی آرنت، از تولد تا مرگ و تحول بنای اندیشگی او از فلسفه و کلام به نظریه سیاسی و بالاخره به فلسفه را روایت می‌کند.

«هانا آرنت و محبت به دنیا، زندگی یک زن بی‌وطن» [hannah arendt, for love of the world] نوشته الیزابت یانگ بروئل [Elisabeth Young-Bruehl]

فرهنگ رجایی در نشست بررسی این کتاب که در روز هشتم آذر در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد، هانا آرنت را با وجود مشکلات و فرازوفرودهایی که داشته؛ به‌ویژه احساس بی‌وطنی، نمونه‌ای روشن از کسی می‌داند که در دوره زندگی‌اش انسان‌ورزی کرد؛ بنابراین می‌تواند هم مصداق حضور و هم مصدق بازیگری باشد. هانا آرنت شهروند آلمان بود و بعد هم در سال ۱۹۵۱ شهروند آمریکا شد، با‌وجوداین تا آخر عمر خود را بی‌وطن یا به بیان خودش «طردشده» (پِرایا) می‌دانست. در‌عین‌حال، این احساس بی‌وطنی عمرانه مانع از انسان‌ورزی و بازیگری او نشد. البته فقط هانا آرنت چنین نبود. مایلم از دو شخص معروف جدید دیگر که خود را بی‌وطن می‌دانستند، یاد می‌کنم: اولی ژوزف کنراد (۱۹۲۴-۱۸۵۷) نویسنده معروف انگلیسی اوکراینی‌تبار و معروف به بهترین داستان‌نویس و نثرنویس انگلیسی و دومی ادوارد سعید (۲۰۰۳ -۱۹۳۵) نویسنده آمریکایی-فلسطینی‌تبار که از مشهورترین متفکران سده بیستم و از بنیان‌گذاران اصلی مطالعات فرااستعمار است؛ اما برعکس هانا آرنت، این دو نویسنده ظرافت‌های زندگی خود را به‌صورت خودزیست‌نامه برای ما به‌ جا گذاشته‌اند.

سه مرحله حیات آرنت

پرسش دوم فرهنگ رجایی درباره تصویرانگاره‌ای است از او که در کتاب عرضه شده است: کتاب روایت مفصلی از زندگی شخصی و حیات دانشوری هانا آرنت در اختیار می‌گذارد که برای معرفی به خواننده ایرانی، تصویری سه‌مرحله‌ای از زندگی آرنت را در آن عرضه می‌کنم. مرحله اول تصویری است از دوره رشد، طلبگی و تعلیم‌گیری هانا آرنت به‌عنوان دوشیزه‌ای از طبقه متوسط یهودی و اهل تحصیلات در آلمان که بیش از ربع اول سده بیستم را در بر می‌گیرد. آرنت با اینکه در هانوور در ۱۹۰۶ به دنیا آمد؛ اما این مرحله از عمر خویش در شهرهای کونیگزبرگ -یک شهر بندری در بالتیک که در آن زمان جزئی از پروس بود و حالا با نام کالینگراد بخشی از روسیه است- برلن، ماربورگ (شاگرد هایدگر)، هایدلبرگ (شاگرد یاسپرس) و برلن گذراند. دوشیزه‌ای غیرسیاسی و مشتاق ابتدا به کلام و بعد به فلسفه جهان باستان یونان و به‌ویژه امر سیاسی و معنای «مدنی‌بودن» و متمایز از اجتماعی‌بودن آدمی بود. این نکته را در ارسطو کشف کرد و به وجهی به دغدغه عمرانه او تبدیل شد. منظور این مطلب است که انسان به دلیل «نابسنده‌بودن» حیوانی اجتماعی است و از‌این‌رو به زندگی جمعی تمایل پیدا می‌کند؛ در‌عین‌حال به دلیل «انفرادی‌بودن»، حیوانی سیاسی و درست‌تر بگویم حیوانی مدنی است. این تمایز را باید بزرگ کرد.

با وجود نابسندگی، آدمی موجودی جمعی است که موضوع جامعه‌پذیری، تبلیغات، رفتارشناسی با نگرش جامعه‌شناسی است. در این مقام مانند دیگر موجودات بنده عادت است، گرفتار دغدغه‌های دنیا و عقل حسابگر است؛ اما به دلیل توانشی که در انسان برای تشکیل زندگی مدنی هست، وقتی به گمان آرنت «زایش» یا به زبان فروغ فرخ‌زاد «تولدی دیگر» در او رخ داد، به انسانی تبدیل می‌شود که منفرد، یگانه و ویژه است. در این معنا، انسان موضوع مطالعه علم سیاست یا به تعبیر ارسطو، سرآمد علوم می‌شود. در این نوع نگرش، انسانیت آدمی در حضور دیگران -که به‌مثابه آینه عمل می‌کنند- آدمیت انسانی را تحقق می‌بخشد. آرنت به دنبال فهم این جنبه بود. از طرفی، با کشف استاد جوان و تازه‌نفسی که در دانشگاه‌های آلمان در‌حال ظهور بود -یعنی مارتین هایدگر- هرچه بیشتر به فلسفه روی آورد و به تشویق او برای دوره دکترای خویش تحت نظر کارل یاسپرس از هایدلبرگ سر درآورد. در همین دوره بود که رساله خویش درمورد «محبت در اندیشه آگوستین قدیس» را به پایان برد. پس از اتمام دوره دکترا به زندگی راحل وارنهاگن علاقه‌مند شد که با این زایش دست‌وپنجه نرم می‌کرد؛ خانمی فعال در عرصه روشنفکری آلمان بود؛ اما تحولات سیاسی و فکری در آلمان از ۱۹۳۳ روند زندگی عادی او را برهم زد و مرحله تازه‌ای از زندگی‌اش را آغاز کرد؛ یعنی دوره آوارگی.

در این مرحله از زندگی‌اش هم‌سخن و مشوق آرنت مارتین هایدگر است. دوره آوارگی ربع دوم از زندگی آرنت و ربع دوم سده بیستم را اشغال کرد. تحولات آلمان به بروز جریانی فکری، سیاسی و اجتماعی در آن کشور منجر شد که بعدا آرنت آن را «تام‌گرایی» خواند. یکی از پیامدهای مهم این جریان غیریت یهودیان و «یهودآزاری» بود. واکنش آن در میان یهودیان جریان پیچیده و قابل بحث «صهیونیسم» بود و همین جریان آرنت را با وجود تمایلات و علایق درونی سیاسی کرد. در فعالیت‌های سیاسی یهودیان در مبارزه با نازیسم و مشارکت در جنگ جهانی دوم درگیر شد. در واقع از ۱۹۳۶ تا ۱۹۴۶ دغدغه ذهنی آرنت «مسئله یهودی» شد. هم‌سخن و مشوق او کورت بلومنفلد است که از افراد فعال صهیونیست در آن دوران بود. در این دوره آرنت در نهادهای مختلف یهودی و بین‌المللی برای کمک به آوارگان یهودی، به‌ویژه جوانان یهودی فعالیت داشت. 10 سال آخر نیمه اول سده بیستم، هانا آرنت در نیویورک بود و در جمع دیگر یهودیانی که خود را به جهان جدید رسانده بودند، به فعالیت مطبوعاتی و روزنامه‌نگاری مشغول بود؛ به‌ویژه برای روزنامه‌ها و انتشارات یهودی. اما کشف مجدد کارل یاسپرس در ۱۹۴۵ به واسطگی یک گزارشگر «پارتیزان رویو» (ملوین لاسکی) چرخش مهمی را که آرنت نه‌فقط منتظر آن بود بلکه به آن نیاز داشت، در او ایجاد کرد.

این چرخش او را به دغدغه اولیه‌اش که فلسفه وجودی و تلاش آدمی در روی زمین است، بازگرداند. در واقع در این زمان، جنگ تمام شده است و طبیعی است که آرنت این پرسش را مطرح کند که وضع بشر در دنیای بعد از جنگ چیست و چه نوع سیاستی می‌تواند راه‌گشا باشد. در پنج سال بین ۱۹۵۰‌-۱۹۴۵ به این مقوله فکر می‌کرد که وضع بشر چیست و چه چیزی بر ذهن جهان «سنگینی» می‌کند. در پاسخ به این پرسش بود که از آرنت کتابی تحت عنوان «سنگینی زمان» در انگلستان و «ریشه‌های تام‌گرایی» در آمریکا در سال ۱۹۵۱ نشر شد. به گمان من، این عنوان و این چرخش در ذهن آرنت دوره متناقض‌نمای بی‌وطنی اما در‌عین‌حال بازیگری او را آغاز کرد و ربع سوم سده و بقیه عمر او را در بر گرفت. مرحله تازه زندگی آرنت از ۱۹۵۱ آغاز شد و با دو اتفاق در زندگی‌اش همراه بود: از یک‌ سو آرنت شهروند قانونی آمریکا شد و همین او را توانمند کرد که به‌راحتی مسافرت کند و به اروپا بازگردد. از سوی دیگر کتاب ریشه‌های‌تام‌گرایی را عرضه کرد که باعث معروفیت و اعتبار فراوان او شد. در‌واقع از این زمان تا مرگش در ۱۹۷۵ دانشور و استاد دانشگاه بود و آثار مهمی از خود به‌ جا گذاشت. هم‌سخن و مشوق او در این مرحله کارل یاسپرس بود. درباره دوره سوم من به سه موضوع که او درباره آنها مطالبی ماندگار به‌ جا گذاشته است، اشاره می‌کنم: «سنگینی زمان» یا «تام‌اندیشی و تمامیت‌خواهی»؛ «حیات تلاش» و «دادگاه آیشمن».

هانا آرنت و محبت به دنیا، زندگی یک زن بی‌وطن» [hannah arendt, for love of the world]  فرهنگ رجایی

سنگینی زمان ما

آرنت وضع بشر و چالش زمان بعد از جنگ جهانی دوم را در کتابی مطرح کرده است که عنوانش در نشر کتاب در انگلستان به خواست آرنت «سنگینی زمان ما» و در بقیه جهان «ریشه‌های تام‌گرایی» مقرر شد. تفسیر رایج از کتاب که تکرار می‌کنم بسیار معروف شد و شهرت فراوانی برای آرنت به ارمغان آورد، این است که کتاب تفسیر و ردیه‌ای بر نظام نازی است.

تفسیر من این است که چنین برداشتی خیلی دقیق نیست، چون نظام نازی در ۱۹۵۱ شش سال بود که نابود و بدنام شده بود. اما آرنت از تجربه نظام نازی بهره می‌گیرد تا حرف دیگری بزند: آرنت نگران بود که نگرش «تام‌اندیشی» با ازبین‌رفتن نظام نازی از بین نرفته است و هر لحظه در کمین است. به این دلیل بود که «نظام نازی و نظام استالینی اساسا یک نوع حکومت‌اند» (ص ۳۱۷). پس نکته آرنت بسیار فراتر از نظام نازی بود. از این جهت، آرنت با جریان مک‌کارتی در آمریکا نیز به مبارزه پرداخت و مرتب به خطر استالین و استالین‌گرایی توجه می‌کرد. به‌زعم آرنت، مسئله به شیوه تفکر و سلوک بازمی‌گردد که باورمندان به آن خودحق‌بینانه پندار، گفتار و کرداری تام‌گرا و تمامیت‌خواه از خود به نمایش می‌گذارند و با غیریت‌کردن دیگری جنایاتی مرتکب می‌شوند که وی «جنایت علیه بشریت» می‌خواند.

به‌زعم آرنت، «بی‌عدالتی، محرومیت دیگران از آزادی و امثال آن» را هر نظامی انجام می‌دهد. به بیان او، «جنایت علیه بشریت به شکلی در تخصص نظام‌های تام‌گراست. اگر این نوع جنایات اعلی را با یک‌سری جنایات طولانی و دراز که این رژیم‌های تام‌گرا بدون قید و شرط مرتکب می‌شوند -مثل بی‌عدالتی و استثمار و محروم‌کردن از آزادی و سرکوب سیاسی- خلط کنیم» به فهمی نادرست از وضع کنونی بشر می‌رسیم (به نقل از صص ۳۱۷- ۳۱۸). پی‌آمد چنین شیوه تفکر و سلوک رفتاری الزاما به نظامی با قاعده بازی همه با من می‌انجامد که به خود جرئت می‌دهد برچسب‌های قضاوت‌آمیز بر دیگران بچسباند و تا بدانجا پیش برود که از شهروندان توده تکان‌پذیر بسازد و کسانی را که مهر غیریت زده است عناصر «زاید» اعلام کند و همان‌گونه که نمونه آلمان نازی به نمایش گذاشته است، آنان را به کوره آدم‌سوزی بسپارد.

حیات تلاش و حیات ذهن

آرنت بهترین مصداق نگرش تام‌گرایی را در «اردوگاه‌های متمرکز کار اجباری» می‌دید که در آن افراد بی‌گناه از گروه‌های اقلیت را «زاید» اعلام کرده و به بدترین و فجیع‌ترین وجه شکنجه می‌دادند و نابود می‌کردند. سنگینی زمان ما این است که در مقابل چنین جریانی مقاومت کنیم و با آن در ستیز باشیم. به یکسان‌دانستن نازیسم و استالینیسم بازگردیم که آرنت به مسلط‌شدن هرچه‌بیشتر آن ابرام می‌ورزید. اگر مقاومت در مقابل تام‌اندیشی نهی از منکر باشد، امر به معروف آن توجه‌کردن به «حیات تلاش» آدمی است که آرنت پس از کتاب ریشه‌ها جستار درباره آن را وجه همت دانشوری خویش قرار داد. وی «حیات تلاش» آدمی را در دو حوزه مورد بررسی قرار داد: یکی «حیات فعالیت» که در کتابی با همین عنوان در زبان آلمانی و با عنوان مشهورتر وضع بشر در دیگر زبان‌ها نشر داد و دیگری «حیات ذهن» که در کتابی با همین عنوان مورد بحث قرار داد. آرنت در این دو کتاب مرتب از تمایزات ظریف در زندگی آدمی صحبت می‌کند.

در وضع بشر، از تمایز کلان میان سه فعالیت «زحمت، کار و عمل» یاد می‌کند که برای برخورداری از یک زندگی بازیگرانه و کنشگرانه لازم هستند، مشروط بر اینکه حد و حدود و محل‌های اشتراک و نزاع میان آنها دریافت شود. برای این کار فهم ظرافت‌های تمایز در سه‌گانه‌های دیگر مانند «امر خصوصی، امر جمعی و امر همگانی» یا «خانوار، جامعه و سامان جمعی»، یا عرصه‌های «خصوصی، گروهی و عمومی» باید درک شود. کتاب حیات ذهن که بر اهتمام اندیشه‌ورزانه آدمی تمرکز است نیز از سه‌گانه عمده «تفکر، اراده و داوری» بحث می‌کند که هرکدام به جای خود با تمایزات سه‌گانه دیگر توضیح داده می‌شود. به طور نمونه باید از تمایز میان «تفکر، تعمق و تدبر» یا میان «مشاهده‌گری، ذهن‌باز و بی‌طرفی» آگاه بود.

ابتذال شر

وقتی هانا آرنت به‌شدت مشغول تعمق در «حیات تلاش» بود، حتی اگر از درگیری‌اش در جنبش مدنی سیاهپوستان آمریکا یا فعالیت ضد جنگ ویتنام حرفی نزنیم، «پرونده آیشمن» مطرح شد. آدولف آیشمن (۱۹۶۲-۱۹۰۶) افسر نازی و از بازیگران اصلی درگیر در طرح نازی به‌عنوان «راه‌حل نهایی یهودیان» در آلمان بود که پس از جنگ در آرژانتین پناه گرفت اما توسط موساد کشف شد و به اسرائیل بازگردانده شد. دادگاهی برای وی تشکیل شد که از ۱۱ آوریل تا ۱۵ آگوست ۱۹۶۱ (یعنی به مدت تقریبا چهار ماه) به طول انجامید. دادگاه آیشمن را به مرگ محکوم کرد. به ادعای دادستان و با حمایت رژیم وقت اسرائیل آیشمن باید اعدام شود، چون مقصر اصلی و شیطان مسلم اعلام شده بود. در این دادگاه هانا آنت از سوی مجله ادبی، فرهنگی، انتقادی و بسیار وزین نیویورکر که از سال ۱۹۲۵ تاکنون نشر می‌شود، به عنوان خبرنگار شرکت داشت و در نهایت گزارشی نوشت که در چندین بخش در مجله چاپ شد. عنوان اصلی گزارش «آیشمن در اورشلیم» و زیر عنوان آن «ابتذال شر» بود.

این گزارش بحرانی 10 ساله در زندگی آرنت ایجاد کرد چون همه گروه‌های یهودی را عصبانی کرد. کتاب لایه‌های متعدد در اخلاق روزنامه‌نگاری، دانشوری، سیاسی و حتی حقوق را به چالش کشیده بود. برخلاف موضع رسمی دادگاه، آرنت مدعی شد که اولا «شر مطلق» معنا ندارد و ثانیا یک انسان را مصداق شر مطلق دانستن با استدلال علمی، انسانی و اخلاقی مغایرت دارد. البته درنهایت او نیز آیشمن را مجرم خواند و حتی با حکم نهایی دادگاه موافقت کرد اما نه با منطق و استدلال دادگاه اسرائیلی. گناه اصلی به گمان آرنت این بود که آیشمن از فکرکردن یا به بیان وی گفت‌وگوی صامت با خویشتن خویشش خودداری کرده بود و به خود اجازه داده بود به قضاوت نهایی درمورد سرنوشت انسان بنشیند.

آخرین فقره از کتاب مهم است و ارزش یادآوری دارد: «و درست همان‌گونه که شما از سیاستی حمایت کرده و آن را به اجرا گذاشتید که اعلام کرده بود نمی‌خواهد زندگی روی زمین را با یهودیان و تعدادی دیگر از ملیت‌ها شریک بشود -تو گویی شما و بالادستی‌های جناب‌عالی از این حق برخوردارند که تصمیم بگیرند چه کسانی حق دارند یا حق ندارند روی زمین زندگی کنند- ما درمی‌یابیم که نباید از هیچ‌کس و از هیچ‌یک از اعضای بنی نوع بشر انتظار داشته باشیم بخواهند زندگی روی زمین را با شما شریک شوند. این است علت و تنها علت اینکه شما باید اعدام شوید». البته این رأی نهایی برای کسانی که حقیقت‌دوستی و انسان‌ورزی را برنمی‌تابیدند، کافی نبود. هانا آرنت این تصور را القا کرده بود که در این بیت مولانا نهفته است: «موسی و فرعون در هستی توست/ باید این دو خصم را در خویش جست» (دفتر سوم: ۱۲۵۳). او از نگرش محبت‌ورزانه به خود، به دیگری و به دنیا دست نکشید و تا آخرین نفس در سال ۱۹۷۵ به‌نمایش‌گذاردن آن را ادامه داد. اینکه دانشور جدی و تربیت‌شده‌اش خانم الیزابت یانگ بروئل عنوان کتاب را «محبت به دنیا» خواند، از‌این‌رو بود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...