کتاب «فریدا» نوشته هایدن هررا با ترجمه فروغ پوریاوری توسط نشر ثالث منتشر شد.

به گزارش مهر،‌ فریدا کالو با نام اصلی ماگدالنا کارمن فریدا کالو ی کالدرون د ریورا نقاش معروف مکزیکی است که در سال ۱۹۰۷ متولد و به سال ۱۹۵۴ درگذشت. او در سال ۱۹۵۳،‌ کمتر از یک‌سال پیش از مرگش، اولین نمایشگاه بزرگ نقاشی‌هایش را در مکزیک برپا کرد. این‌نقاش زن که در بسیاری از آثارش، خود را به تصویر کشیده، به راحتی به زبان انگلیسی سخن می‌گفت و می‌نوشت و در این‌زمینه به زبان عامیانه گرایش داشت و در استفاده از زبان انگلیسی و اسپانیایی به الفاظ کوچه‌بازاری گرایش داشت.

فریدا کالو در جوانی تصادف سختی با اتومبیل داشت که موجب شد نامزدش از ازدواج با او انصراف دهد. او در سال ۱۹۲۹ با دیه‌گو ریورا نقاش و دیوارنگار کمونیست مکزیکی ازدواج کرد. فاصله سنی این زوج، ۲۰ سال بود. اشتیاق مفرط ریورا به شهرت، ازدواج او را به بخشی از حوزه عمومی تبدیل کرد و مطبوعات مشتاق، تمام ماجراها، عشق‌ها و جنگ‌ودعواها و جدایی‌های این دو را با تمام جزئیات توصیف می‌کردند.

هایدن هررا درباره شخصیت کالو، در پیشگفتار کتاب خود نوشته است: «در گفتگو با کسانی که فریدا را می‌شناختند، مدام با عشق و علاقه مردم به او مواجه می‌شوید. آن‌ها اعتراف می‌کنند که او تلخ و دمدمی‌مزاج بود. اما اغلب وقتی او را به خاطر می‌آورند، اشک در چشم‌هایشان جمع می‌شود. خاطرات پرشور موجب می‌شود که زندگی او به یکی از داستان‌های کوتاه اسکات فیتزجرالد شبیه باشد؛ مالامال از شوخی و شکوه، تا سر حد فاجعه.» ماجرای تصادف فریدا مربوط به سال‌های کودکی و سانحه‌ای است که برای اتوبوس سرویس مدرسه‌اش رخ داد و موجب شد به تعبیر هایدن هررا او در آهن‌پاره‌ها به سیخ کشیده شود.

کتاب پیش رو ۶ بخش اصلی دارد. بخش یکم، دارای ۳ فصل با عناوین «خانه آبی خیابان لوندرس»، «کودکی در کویوآکان» و «دبیرستان» است. در بخش دوم هم ۳ فصل «تصادف و پیامدهای آن»، «ستون شکسته» و «دیه‌گو: شاهزاده قورباغه‌ای» درج‌ شده‌اند.

۵ فصل «فیل و کبوتر»، «تازه‌عروس: فریدای تیهوانایی»، «سرزمین گرینگوها»، «دیترویت: بیمارستان هنری فورد» و «انقلابیون در معبد سرمایه»، فصول سومین بخش کتاب؛ و «چند تا زخم کوچولو»، «تروتسکی»،‌ «نقاش مستقل»، «این پاریس پلشت» و «آنچه آب به من بخشید»‌ هم عناوین ۵ فصلِ بخش چهارم کتاب هستند. در بخش پنجم کتاب «فریدا» هم این ۵ فصل آمده‌اند: «گردنبند خار»، «ازدواج دوباره»، «حامیان، سیاست و اقبال عمومی»، «گوزن کوچک» و «تصاویر یک ازدواج». بخش ششم یا آخر کتاب هم دربرگیرنده ۴ فصل با این‌عناوین است: «طبیعت بی‌جانِ زنده»، «بزرگداشت فریدا»، «شب زندگی‌ام فرا می‌رسد» و «زنده‌باد زندگی».

فریدا کالو گفته است: من واقعیت خودم را نقاشی می‌کنم. فقط همین را می‌دانم که نقاشی می‌کنم زیرا محتاج نقاشی‌ام، و همیشه هرچه از ذهنم می‌گذرد، بی‌هیچ فکر و ملاحظه‌ دیگر بر بوم می‌کشم. هایدن هررا در کتاب «فریدا» می‌گوید آن‌چه از ذهن فریدا می‌گذشت و به هنرش راه می‌یافت، برخی از بدیع‌ترین و شورانگیزترین تصاویر قرن بیستم بود. او با نقاشی کردن از خودش در حال خون‌ریزی، گریستن و شکستن، ماهیت درد خود را به هنری صریح و در خور توجه که با شوخ‌طبعی و خیال‌پردازی تعدیل می‌شد بدل می‌کرد.

در قسمتی از این‌کتاب می‌خوانیم:

او عاشق فروشگاه‌های بزرگ،‌ مغازه‌های مجله چینی و خنزرپنزرفروشی‌ها بود. لوسین به یاد می‌آورد: «او مثل گردباد این قبیل مغازه‌ها را زیر و رو می‌کرد. ناگهان می‌ایستاد و در جا چیزی را می‌خرید. او در تشخیص اجناس اصیل و زیبا استاد بود. جواهرات بدلی ارزان‌قیمت می‌خرید و کاری می‌کرد که عالی به نظر بیایند.» او بعضی وقت‌ها به چابکی عقاب جواهری بدلی را که مجذوبش می‌شد در جیب می‌گذاشت، و وقتی از مغازه بیرون می‌آمد آن را به دوستی می‌داد. وقتی یکی از آشنایان به او پیشنهاد کرد که برای خودش لباس‌های مد روز بخرد، فریدا محض تفریح برای مدت کوتاهی دامن‌های بلند محلی خود را کنار گذاشت و لباس‌های شیک و مد روز منهتن را پوشید. او در پیاده‌روهای این شهر به تقلید از خرامیدن جسورانه مهمانی‌روهای منهتن لب‌هایش را غنچه می‌کرد. هر چه به نظرش عجیب و غریب و مفرح می‌آمد مسخره می‌کرد، و مواردی از این دست بسیار بود. برای مثال، دراگ‌استورهای آمریکایی دنیایی فانتزی بودند. یک‌بار وقتی در تاکسی از کنار داروخانه‌ای می‌گذشت کلمه «داروسازی» که بیرون داروخانه نوشته شده بود به نظرش آن‌قدر بی‌روح و سنگین آمد، که ترانه‌ای به نام «داروسازی» سرود و آن را در ادامه راه با صدای بلند خواند و راننده را به وجد آورد.

دیه‌گو از دوستانش خواهش می‌کرد فریدا را در سینما یا رخدادهای دیگر همراهی کنند. داوید مارگولیس مجسمه‌ساز، که آن‌موقع دستیار ریورا بود، به یاد می‌آورد که فریدا را به دیدن خون شاعر اثر ژان کوکتو برد، آن‌ها خیلی دلشان می‌خواست این نمایشنامه را دوباره در همان روز با دیه‌گو ببینند. فریدا که یکسره عاری از تظاهرات روشنفکرانه بود، رک‌وراست اعتراف کرد که به نظرش این نمایشنامه خسته‌کننده است و ترجیح می‌دهد به بروکلین برود و فیلم‌های تارزان را ببیند. در نظر او، فیلم‌های گوریلی خنده‌دار و فراواقعی بودند. لوسین به خاطر می‌آورد، موسیقی کلاسیک هم «حوصله دیه‌گو و فریدا را سر می‌برد». دیه‌گو در خلال مراسم مقدس با اجرای پدر لوسین خوابش برد. یک بار دیگر لوسین و فریدا هنگام گوش دادن به موسیقی چایکوفسکی بدترین شیطنت ممکن را کردند، نقاشی کردند، پرنده‌های کاغذی درست کردند و حسابی هرهر و کرکر کردند _ آن هم در تالار کارنگی!

اصلا تعجب‌آور نبود که دیه‌گو، بی‌حوصله یا باحوصله، حین کنسرت‌ها خوابش ببرد. او روزی چهارده تا پانزده ساعت کار می‌کرد و مصمم بود تا روز اول ماه مه، روز تعطیلی کارگران، از دیوارنگاره تازه‌اش پرده‌برداری کند. اما با نزدیک شدن زمان پرده‌برداری دردسر نیز در حال تکوین بود. دیه‌گو هنگام پذیرش این سفارش نه خط‌مشی سیاسی خود را مخفی نگاه داشته بود، و نه در مورد مکان این نقاشی دیواری، که درست روبروی ورودی اصلی ساختمان آرسی‌آ در مرکز راکفلر بود، تن به سازش داده بود. طرف چپ این نقاشی ایالات متحد را با تجار در حال عیش و نوش وال‌استریت، کارگران بی‌کار و تظاهرکنندگانی را که پلیس سوار تهدیدشان می‌کرد، و نیز غیرانسانی بودن جنگ را نشان می‌داد. نیمه راست این اثر آرمانشهر مکزیک را با کارگران، دهقان‌ها، سربازها، قهرمان‌های ورزشی، معلمان و مادران باردار نشان می‌داد که در تلاش برای ساختن دنیایی بهتر با هم متحد شده‌اند.

این‌کتاب با ۷۱۰ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۱۱۰ هزار تومان منتشر شده است.

مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...