امید حسینی نژاد | شهرآرا


«مشتی اصغر» این بخت را داشت که باغبان خانه کسی باشد که سرآمد روزگار خود بود. او هر روز آقای خانه را در حالی که به گل‌ها و کبوترهایش رسیدگی می کرد و هـم زمان اشعاری را بلند بلند می‌خواند، می‌دید. همه می‌دانستند که او علاقه زیادی به طبیعت دارد. شاید طبع شعری لطیفش هم از علاقه زیادش به طبیعت سرچشمه گرفته بود. اهالی این خانه با شعر و شاعری انس داشتند. از آنجا که آقای خانه شاعر بزرگی بود و نه تنها در ایران بلکه ادبای بزرگ جهان هم از او به بزرگی یاد می‌کردند، هرکسی در این خانه حضور داشت ناخواسته به شعر و داستان علاقه پیدا می‌کرد. «مشتی اصغر» هم از این قاعده مستثنا نبود.

مهرداد بهار

او اندوخته شگفت آوری از افسانه‌ها و همه روایات شاهنامه داشت. مهرداد و خواهرش، فرزندان «ملک»، چندین سال هر شب پیش این باغبان می‌رفتند و او برایشان قصه می‌گفت و هیچ کدامش تکراری نبود. قدرت او در توصیف حوادث، در شناساندن شخصیت‌ها و قرار دادن آن دو در میان ماجرا‌ها سخت هنرمندانه بود.

مهرداد نخستین بار با شاهنامه از طریق باغبان، نه پدر، آشنا شد. بچه‌ها از طریق این باغبان پیر بی سواد، با مجموعه قصه‌های ایرانی و روایات حماسی آشنا شدند. علاقه مهرداد به اسطوره و داستان‌های اساطیری از همین جا شروع شد و همین سبب شد تا سال‌ها بعد یکی از برجسته‌ترین اسطوره شناسان ایرانی شود.

اما پدرش، ملک‌الشعرای بهار، اصرار داشت تا مهرداد مثل خودش شاعر شود. در خانه آن‌ها کمال، شاعری بود و مهرداد از اینکه از طبع شعری بی بهره بود رنج می‌برد. مهرداد هنوز ده دوازده سالی بیشتر نداشت که ملک‌الشعرای بهار گاه گاه به روشی کهن چهار واژه بر‌ می‌گزید و از او می‌خواست که با آن‌ها یک رباعی بسازد و این در حالی بود که او اصلا نمی‌دانست رباعی چیست.

پدر گمان می‌کرد استعداد شاعری فرزندش نیازمند به یک تلنگر است. البته از تلنگر‌ها اثری برنخاست و به گفته مهرداد بهار در برخورد‌هایی که با پدر پیش می‌آمد، کارش به دعاخوانی و فوت کردن به خود رسیده بود تا مگر چهار واژه دیگر برنگزیند و رباعی سازی نخواهد.

سرانجام پس از مدتی که اصلا کوتاه نبود پدر روزی به دایی‌اش گفت: «این پدر سوخته هیچ نخواهد شد.» سال‌ها بعد، مهرداد بهار، مسیر زندگی علمی‌اش را جور دیگری انتخاب کرد. داستان‌های اسطوره‌ای شاهنامه که «مشتی اصغر» برایش می‌گفت علاقه او را به اسطوره و پژوهش در اسطوره‌های ایران شکل داده بود. مهرداد بهار به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران رفت. پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در زمان دانشجویی، به سبب فعالیت‌های سیاسی، دو سال زندانی و در ۱۳۳۶ موفق به اخذ درجه لیسانس ادبیات فارسی از دانشگاه تهران شد.

در ۱۳۳۸ به انگلستان رفت و در مدرسه شرقی و آفریقاییِ دانشگاهِ لندن نزد استادانی، چون مری بویس، مکنزی و هِنینگ به ادامه تحصیل در رشته مطالعات کهن و میانه ایرانی پرداخت و در ۱۳۴۴ مدرک فوق لیسانس گرفت. در ۱۳۴۶ خورشیدی با دفاع از پایان نامه خود تحت عنوان «آفرینش در اساطیر ایران» موفق به اخذ دکتری در رشته زبان شناسی و زبان‌های ایران باستان شد.

مهرداد بهار در سال ۱۳۵۱ خورشیدی در «فرهنگستان زبان ایران» موفق به تأسیس پژوهشکده زبان‌های ایرانی میانه و باستان گروه زبان پارسی میانه شد که در آنجا طی هفت سال متون پهلوی بسیاری به یاری او انتشار یافت. در کنار فرهنگستان زبان ایران در فرهنگستان ادب و هنر ایران نیز گروه اساطیر را با هدف تدوین دانشنامه اساطیر ایران تشکیل داد.

دکتر مهرداد بهار، نخستین کسی بود که در ایران به پژوهش درباره اساطیر ایران پرداخت و در این زمینه شاگردان بسیاری پروراند. قبل از آثار او هیچ کتابی به طور مستقل در حوزه اسطوره‌های ایرانی نداشتیم و بهار اولین کسی بود که اسطوره‌های ایرانی را پژوهش و با نظریه پردازی‌های مدرن و به روز زمانه خود تحلیل کرد.

مهرداد بهار که معتقد بود، ادبیات کودکان را باید با فولکلور و اساطیر را به مخاطبان خود بشناساند، در کنار دیگر فعالیت هایش، سه کتاب را هم برای کودکان بازنویسی کرد. «جمشید شاه» او که برنده کتاب سال شورای کتاب کودک در سال ۱۳۴۷ شد و «بستور» و «رستم و دیو سفید» از مجموعه «هفت خوان رستم» سه کتاب منتشر شده او برای کودکان هستند. مهرداد بهار در ۲۲ آبان ۱۳۷۳ بر اثر بیماری سرطان خون درگذشت و نخستین کسی بود که در قطعه هنرمندان بهشت زهرا (س) تهران به خاک سپرده شد.

ماجرای فلک شدن مهرداد بهار!
مهرداد بهار اجازه نداشت تا به اتاق پدر برود و تنها در صورتی می‌توانست آنجا حضور پیدا کند که ساکت باشد و مزاحم کار پدر نشود. وقتی به مدرسه رفت و اندک سوادی پیدا کرد پدر توصیه می‌کرد چه بخواند. نخست آثاری، چون «سه تفنگدار» اثر الکساندر دوما که او را با تاریخ اروپا آشنا کرد. سپس به توصیه پدر، ترجمه کار‌های آناتول فرانس را می‌خواند.

گاهی پدرش شب‌ها که از کار دست می‌کشید به او می‌گفت: «هان چه خواندی؟ بیا بحث کن ببینم.» مهرداد گاهی شیطنتش گل می‌کرد. برای سر به سر گذاشتن با پدر و شاعرانی که به خانه شان می‌آمدند، بالای درخت انجیر می‌رفت. آن‌ها زیر سایه درخت می‌نشستند و او انجیر‌های پوسیده را می‌کند و روی سرشان می‌انداخت. در آخر ملک الشعرای بهار متوجه شد و او را فلک کرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...