و عناصر و دیدگاههای مطرحشده را روشمند كرد، درست همانطوركه دكارت با «كوجیتو» مساله تشكیك را كه پیش از او محمد غزالی، آگوستین و دیگران بر آن اندیشه گماشته بودند، روشمند كرد... این شاعران خودخوانده برای بیاهمیت نشان دادن ایرادات و سستی سرودههایشان «پیرمرد» را سپر بلا كردهاند و نام لغزشهای خود را زیر پوشش اصطلاحاتی مانند «گسترش دستور زبان»، «آشناییزدایی»، «حسآمیزی» و امثال اینها پنهان میسازند.
آنچه در دوره معاصر ادبیات فارسی به نام «شعر نو» معروف شده، اصطلاحی است كه شادروان پرویز خانلری ابداع كرده، ولی بیگمان مقصود این ادیب و زباندان برجسته چیزی بوده است كه به تدریج چیز دیگری از آب درآمد و با باز شدن در تجدید و تجدد كه شلم شوربا شدن شعر را به دنبال آورد، از تعریف مورد نظر وی بسیار دور افتاد. این اصطلاح را مرحوم بهار هم پیشتر در قطعهای برای سوگ میرزاده عشقی به كار برد:
پرتوی بود از فروغ آرزو
آن فروغ افسرد و آن پرتو بمرد
شاعری نو بود و شعرش نیز نو
شاعر نو رفت و شعر نو بمرد
ولی منظور بهار نیز از «شعر نو» بیتردید تولیداتی نبوده كه در سالهای اخیر به نام شعر عرضه میشود و با آنچه منظور پایهریز این سبك بوده، تفاوتی فاحش دارد و حداكثر میشود آنها را به تسامح «قطعه ادبی» نامید. نیما شعر را كلامی منظوم میدانست كه الزاما نیاز به قافیه ندارد، ولی قافیه زیوری است بر اندام شعر كه آن را زیباتر میسازد. البته چنین دیدگاهی نسبت به شعر یكباره پدید نیامد، پیش از نیما نیز شاعرانی بر همین عقیده بودند كه از این میان میتوان به عشقی، جعفر خامنهای و تقی رفعت اشاره كرد كه نظراتی در این باب ارایه كردند. در اینجا پرسشی پیش میآید كه از چه رو نیما محور این تحول قرار گرفت؟
حقیقت این است كه او عناصر و دیدگاههای مطرحشده را روشمند كرد، درست همانطوركه دكارت با «كوجیتو» مساله تشكیك را كه پیش از او محمد غزالی، آگوستین و دیگران بر آن اندیشه گماشته بودند، روشمند كرد. اما این بدان معنا نیست كه پیشتر چیزی به نام شك وجود نداشته است. در این صورت باید در وجود پیرهو شك كرد. حال آنكه فیلسوفی به این نام در چهارصد سال پیش از مسیح میزیسته كه اندیشه تشكیك اصلا از اوست. چنانكه در شعر فارسی نیز تغییر وزن و قافیه با توجه به مسمطهای منوچهری كه پایهریز این سبك در شعر فارسی است، سابقهای هزارساله دارد. بعد از آن هم از دوره صفوی به بعد با پیدایی سبكی به نام بحر طویل طریق تازهای برای بهكارگیری افاعیل عروضی ابداع شد، یا قالب تازهای به نام چهارپاره كه پس از مشروطیت نضج گرفت. اینها در واقع طرز دیگر گفتن بود. ولی طرز دیگر گفتن نوگرایی نیست، بلكه فقط شیوهای متفاوت در سخنوری است كه پیوسته در تطور نظم و نثر فارسی وجود داشته. از این سبب است كه شهریار هم نیما را «نسخه كاملتر» مینامد. به تسامح میتوان گفت كه نیما اكنون همان نقشی را در شعر فارسی یافته كه دكارت در فلسفه. او فلسفه را از آن منزلت پیشین فرو كشید و فلسفه در قیاس با آنچه پیشتر بود، سرنوشت اندوهباری یافت. پس از او دیگر نشان چندانی از خیل اكابر فلسفه نیست. فیلسوفان امروزی را باید روانشناس یا جامعهشناس آماتور دانست. اینان دیگر آن فیلسوفان جامعالاطراف نیستند و معنای واقعی «فیلسوف» شاملشان نمیشود. شاعران سبك نیما نیز به غیر از معدودی در قیاس با اسلاف خویش چنینند. این سیر نزولی ولی در شعر فارسی به خصوص شعر نیمایی كه اخوان در سالهای پایانی عمرش بدان معترف بود، كاملا مشهود است. شاعران معدودی در این سبك شدهاند بهانهای برای متشاعرانی كه از ایرادات هولانگیزشان پیداست مطالعه كافی در ادب فارسی ندارند، ولی با این همه دست از دامن شاعری نمیكشند. چنین شاعری نه تنها عرض خود را نزد اهل فن میبرد، بلكه خواننده را هم به زحمت میاندازد. به قول عباس فرات:
میكنی صد رخنه در تركیب شعر از راه معر
پای در كفش ادیبان میكنی، بد میكنی
این شاعران خودخوانده برای بیاهمیت نشان دادن ایرادات و سستی سرودههایشان «پیرمرد» را سپر بلا كردهاند و نام لغزشهای خود را زیر پوشش اصطلاحاتی مانند «گسترش دستور زبان»، «آشناییزدایی»، «حسآمیزی» و امثال اینها پنهان میسازند. برخی از اینان كه به لطف رفقای رسانهای شهرتی به هم رساندهاند حتی تفاوتی میان افعال لازم و متعدی هم قایل نمیشوند و گاه اسم را به جای فعل به كار میبرند. كاملا پیداست كه اینان نه قواعد زبان فارسی را به درستی میدانند و نه از ریشهها باخبرند، فقط دلخوشند به اینكه «پیرمرد» راهی را گشود كه میشود بیهیچ ضابطه و قاعدهای پای به عرصه شعر گذاشت. ولی حقیقت این است كه «پیرمرد» قایل به ضوابط و قواعدی بود و اختلافش با شاملو بر سر بیضابطگی و بیقاعدگی بود. به عقیده وی كلام بیوزن همان نثر است. او در واقع بر اصالت كهن قبایی جدید پوشاند.
نیما در زمان خودش مقبول ذوق جمعی نبود، ولی دیدگاهش به تدریج مورد پذیرش قرار گرفت و تبدیل به روشی پسندیده شد. اینكه امروزه پس از گذشت سالیان دراز هنوز برخی اهل ادب با چیزی به نام «شعر نو» میانهای ندارند، نه از آن باب است كه با ساختار نیمایی موافق نیستند، بلكه آزردهاند از اینكه راهی آسان برای ورود به عرصه شعر و شاعری شده و هر كس با كمترین اطلاع از فنون ادبی و كلام و كلمه دست به صدور شعر میزند. علاوه بر این، آنان با توجه به آنچه در مورد مفهوم «نو» و ارتباط آن با شعر گفته میشود و با اصطلاح «نوآوری» نیز مشكل دارند، زیرا تغییر شكل الزاما نوآوری نیست. كسی كه آهن گداختهای دارد، اگر درازش كند میشود میل و اگر پهنش كند میشود بیل، نام این كار نوآوری نیست. نو شامل مفهوم میشود، وگرنه همه آنچه به لحاظ ساختاری تحت عنوان شعر نو، شعر آزاد، شعر سپید، شعر منثور و نامهایی از این دست قرار میگیرند، سابقهای طولانی در ادب فارسی دارند. غرض اینكه اگر نیك بیندیشیم آنچه به نام «شعر نو» خوانده میشود و آن را به نیما منتسب میكنند در واقع شكل جدید شعر یا شعر جدید است. دلیلش برای مثال قصیدهای است 19 بیتی از سعید طایی شاعر قرن ششم كه بیلطفی است اگر اندیشه او را به این سبب كه 9 قرن پیش میزیسته نو ندانیم. همین را میتوان دلیلی گرفت برای شعر نیما و به یقین گفت كه شعرش مثل شاعرانی مانند خیام و سعدی و حافظ كهنه نمیشود. زیرا حرفش حرف همه دورانهاست. همیشه یك نفر در آب میسپارد جان و جمعی نیز بر ساحل نشسته شاد و خندانند، یا به قول اقبال «به هر زمانه خلیل است و آتش نمرود». بنابراین محتوای بیزمان همیشه نو است، آنچه جدید میشود شكل، ساختار یا فرم است.
اعتماد