دقیق، فاخر، روان! | شهرآرا


برای معرفی و بررسی کتاب «برگردان روایت گونه شاهنامه فردوسی به نثر» [اثر مرحوم سیدمحمد دبیرسیاقی] می‌توان از شش منظر به آن نگاه کرد:

1. وفاداری کامل به جزئیات: شاهنامه، مشابه بسیاری از داستان‌ها و رمان‌های بزرگ تاریخ ادبیات جهان، سرشار است از جزئیات؛ جزئیاتی که همانند تزئینات و ریزه کاری‌های به کاررفته در یک ساختمان و بنای عظیم، هوش از سر مخاطب می‌رباید و ناخودآگاه، او را به تحسین طراح و مجری آن بنا و درباره متن‌های آگنده از جزئیات ریز و درشت، به تحسین نویسنده و خالق آن متن وامی دارد.

برگردان روایت گونه شاهنامه فردوسی به نثر سیدمحمد دبیرسیاقی

خوشبختانه، اکثر قریب به اتفاق جزئیات مندرج در داستان‌های شاهنامه که اتفاقا کم هم نیستند، در برگردان روایت گونه آن به نثر آمده اند. به عنوان مثال، اینکه «تور» برای کشتن برادرش «ایرج»، از خنجری استفاده می‌کند که در کفش خود پنهان کرده است نیز از دید ریزنگر نویسنده پنهان نمانده است: «[تور] بی آنکه توجهی به زاری برادر و بی گناهی او کند خنجر از میان موزه بیرون کشید و سر او را از تن جدا ساخت (ص36).»

2. شرح دقیق روابط نَسَبی و سببی شخصیت‌ها: یکی از ویژگی‌های شگفت انگیز و جذاب داستان‌های شاهنامه، روابط خانوادگی فراوان و پیچیده میان انواع شخصیت‌های اسطوره ای و تاریخی آن است که حکیم ابوالقاسم فردوسی، به شکلی دقیق و موشکافانه و عاری از تناقض و ناسازگاری، به طراحی و اجرای آن‌ها پرداخته است. این ویژگی، در برگردان منثور شاهنامه نیز به دقت رعایت شده و حتی در بعضی موارد، با افزودن توضیحاتی کوتاه، روشن تر و واضح تر شده است. به عنوان مثال، در ص56 می‌خوانیم: «نوذر در آن گیرودار، طوس و گُستهم «پسران خود» را فرا می‌خوانَد و...» ناگفته نماند، اعراب گذاری اسامی خاص (مانند قرار دادن ضمه روی حرف اول گُستهم) یاری رسان خواننده در تلفظ درست نام هاست.

3. آهنگین نبودن متن: شاهنامه مثنوی بلندی است در وزن حماسی و فخیمِ «فَعولُن فَعولُن فَعولُن فَعَل» که بسیاری از مصراع‌ها و ابیات و بخش‌های آن، بدون اعمال تغییر چشمگیری در نحو جمله (یعنی جابه جا کردن محل فعل یا فاعل) قابل نقل در یک متن منثور است. به عنوان مثال، بیت 28 نخستین داستان شاهنامه، یعنی «پادشاهی کیومرث»، این چنین است: «سخن چون به گوش سیامک رسید/ ز کردار بدخواه دیو پلید»، که بیتی است قابل نقل در متنی منثور، بدون نیاز به تغییر و بازنویسی. اما چنین به نظر می‌رسد که شادروان دکتر دبیرسیاقی، عامدانه تلاش کرده است تا جملات کتاب عاری از وزن آهنگین شاهنامه باشد و متن، هرچه بیشتر، به نثر نزدیک شود. به عنوان نمونه، به این جملات از داستان «گذشتن سیاوش بر آتش» توجه کنید: «سیاوش جامه سفید در بر کرد و بر اسبی سیاه نشست و پیش پدر آمد، پیاده شد و کرنش کرد، [کاووس] شاه از شرم بدو ننگریست (ص97).»

4. خودداری از استفاده مطلق از ابیات شاهنامه: نبود حتی یک بیت از شاهنامه در خلال روایت داستان‌های آن به نثر، که شاید بی ارتباط با نکته مندرج در بند پیشین نباشد، ویژگی منحصربه فرد این کتاب است. درواقع، خواننده حین خواندن داستان‌های پرکشش و جذاب شاهنامه به روایت دکتر دبیرسیاقی، با جریانی آرام و پیوسته از نثری استوار و سخته مواجه می‌شود که هیچ توقفگاه و دست اندازی ندارد، جز عناوین داستان‌ها در آغاز هر کدام از آن‌ها و نبود ابیات لابه لای متن، هرچند کار نویسنده را دشوارتر می‌سازد، به حرکت آهسته و پیوسته خواننده در مسیر متن کمک شایانی می‌کند.

5. نقل حالات روحی فردوسی حین سرایش شاهنامه: ظاهرا حکیم توس، حین سرایش شاهنامه، هر از گاهی به سن و سال خود و همچنین، وضعیت معیشتی و روحی خود و خانواده اش اشاره می‌کند که خوشبختانه، این‌ها هم با رعایت کامل جزئیات در کتاب آمده اند. به عنوان مثال، فردوسی پیش از ورود به داستان «پادشاهی بهرام گور»، به روایت دکتر دبیرسیاقی، چنین می‌آورد: «ابری تیره برآمده است و برفی سنگین از آن می‌بارد و جهان غرقه در تاریکی است. آسمان چه در سر دارد و از من که نمک سود (گوشت پخته یا ماهی آلوده به نمک) و هیزم و جو در خانه ندارم و تا هنگام درودنِ جو مدتی مانده است چه می‌خواهد؟ (ص345)»؛ یا در میانه‌های داستان «پادشاهی خسروپرویز»، می‌خوانیم: «به شصت وپنج سالگی رسیده ام، [...] فرزند جوانِ من چون به سی وهفت سالگی رسید گیتی را به مراد خود ندید و از آن روگردان شد. پیوسته با من درشتی و عتاب داشت و از تنگی زندگی من آشفته خاطر بود. (ص507)» که اشاره به وفات فرزندِ 37ساله حکیم توس و وضع و حال او حین حیات دارد.

6. نثر درخشان دکتر دبیرسیاقی: بنا به قولی معروف و بسیار گفته و شنیده و خوانده شده، ادبیات یعنی «چگونه گفتن»، نه «چه گفتن». اینکه شخصیت‌های داستان‌های شاهنامه «چه» کرده اند و «چه» ماجراهایی را از سر گذرانده اند یک بحث است و از آن مهم تر، اینکه حکیم توس در هزار و اندی سال پیش، آن داستان‌ها و ماجراها را «چگونه» روایت کرده است، بحثی دیگر. اکنون که پس از حدود 10قرن، شاهنامه پژوه برجسته روزگار ما، شادروان دکتر دبیرسیاقی (که در سال 1335 شمسی و در 37سالگی، به تصحیح شاهنامه بر اساس نسخه کلکته پرداخته و در سال 1350 شمسی و در زمانه نبود اینترنت و موتورهای جست وجو، با تلاشی مثال زدنی، به تدوین کشف الابیات شاهنامه همت گماشته است) در سال 1380 شمسی و در اوج پختگی و پس از سال‌ها مؤانست با شاهنامه، تصمیم می‌گیرد که برگردان روایت گونه آن را به نثر ارائه کند، به شکلی هوشمندانه، از قلمی فاخر، دقیق، تندرست و در عین حال، روان بهره می‌جوید که انصافا حق «چگونه» روایت کردن داستان‌های شاهنامه به نثر را، علی الاطلاق، رعایت می‌کند. روحش شاد و آثارش ماندگار باد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...