سوگ‌آوازِ مادرانه | آرمان امروز


آلن بنت نمایشنامه‌نویس در خاطرات خود اشاره می‌کند که وقتی بداقبالی برای نویسنده‌ای اتفاق می‌افتد با این واقعیت بهبود می‌یابد که تجربه به چیزی برای نوشتن تبدیل شود. بنابراین جون دیدیون [Joan Didion]، پس از مرگ ناگهانی همسرش، جان گرگوری دان، بر اثر حمله قلبی در 30 دسامبر 2003، از «سوگ» کتابی قابل توجه به نام «سال تفکر جادویی» نوشت که به موفقیت بین‌المللی تبدیل شد و مستقیما نه‌تنها کسانی که خود اخیراً داغدار شده‌اند، بلکه صدهاهزار خواننده که مایلند بدانند ازدست‌دادنِ عزیزی چه احساسی دارد و چگونه ممکن است خود را برای زیان‌های اجتناب‌ناپذیرِ زندگی دیر یا زود آماده کنند مورد خطاب قرار می‌داد.

خلاصه شب‌های آبی» [Blue nights] جون دیدیون [Joan Didion]

«شب‌های آبی» [Blue nights] سه سال بعد منتشر شد و از آن به عنوان قطعه مکملِ «سال تفکرِ جادویی» یاد می‌شود. این کتاب با ترجمه نیلوفر داد در نشر قاصدک صبا منتشر شده است. «شب‌های آبی» روایتی از مرگ دخترخوانده دان، کوئینتانا را، در سال 2005 و به‌طور مشخص‌تر، از تلاش دیدیون، به‌عنوان مادر و نویسنده، برای کنارآمدن با دومین حمله به عواطف و داراییِ فیزیکی‌اش است. این کتاب، صادقانه، تزلزل‌ناپذیر، منحصربفرد و خودآزار است: آیا او وظیفه خود را در قبال دخترش انجام داد، آیا او را تربیت کرد، از او محافظت کرد، از او مراقبت کرد. به‌عنوان یک مادر، آیا او در یک کلام به اندازه کافی او را دوست داشت؟ اینها انواع پرسش‌هایی است که بازمانده نمی‌تواند از پرسیدن خود اجتناب کند. پرسش‌هایی وحشتناک‌تر از آن جهت که امکان یافتن پاسخی برای آنها وجود ندارد. همانطور که دیدیون می‌گوید، «آنچه از دست رفته است، پشت درهای قفل‌شده است.»

دیدیون در حرفه خود، رمان‌ها و به‌ویژه روزنامه‌نگاری، درمورد فاجعه صاحب‌نظر بوده است. او در اوایل سبکی را برای مواجهه با ترس‌ها و مصیبت‌های جهان ساخت، سبکی که بسیار مورد تحسین و تقلید قرار گرفت. لحن او، سنجیده و درعین‌حال پریشان، صدای شاهدی است که آگاهانه، نه از روی میل، به قلب وحشت خصوصی و مهم‌تر از آن عمومی رفته است تا خبر بد را به ما بازگرداند. اگرچه او همیشه تعادل را حفظ کرده است، اما خبرنگار بی‌میل نیست. او با شیوایی بی‌تفاوت می‌نویسد، و در بهترین حالت، نوشته‌هایش با بی‌واسطگی وحشتناکی طعم تلخ عصری را می‌گیرد که اردوگاه‌های مرگ نازی‌، هیروشیما، وحشت جنگ سرد، و همچنین شرارت‌های کوچک‌تر، شورش‌ها، ترورها و قتل‌عام را می‌شناخت- ضرب‌و‌شتم که از پس‌زمینه پرسروصدای زندگی ما در زمانی خبر می‌دهد که به‌نظر می‌رسد ذهن جمعی خود را از دست داده است.

اما سبک فقط تا حدی صاحب‌سبک را پیش می‌برد. دیدیون در «سال تفکر جادویی» اعتراف کرد، «حتی در کودکی، مدت‌ها قبل از منتشرشدن نوشته‌هایم، این حس در من ایجاد شد که معنا در ریتم کلمات و جملات و پاراگراف‌ها وجود دارد.» بااین‌حال، با مرگ شوهرش، او به «بیش از کلمات برای یافتن معنا» نیاز داشت.

شش سال بعد و پس از دومین مصیبت ویرانگر شخصی، وضعیت ناخوشایند او به‌عنوان نویسنده تشدید شده بود و نوشتن «دیگر به راحتی به ذهنم نمی‌آید، برای مدتی در سبک خودم خسته‌تر، بی‌حوصله‌تر، و صریح‌تر شدم. الان جور دیگری می‌بینم. من اکنون آن را پریشانی می‌بینم.» پریشانی همان چیزی است که دخترش از آن می‌ترسید، و این ترس، یکی از نیروهایی است که مادر فکر می‌کند ممکن است دختر را به سمت مرگ نابهنگام سوق داده باشد.

اسم کوئینتانا یکدفعه‌ای انتخاب شد: «چند ماه قبل زمانی که در مکزیک بودیم، این نام را روی نقشه دیده بودیم و به یکدیگر قول دادیم که اگر روزی صاحب دختر شویم نام او را کوئینتانا می‌گذاریم.» او در مارس 1966 به دنیا آمد و در سپتامبر به طور رسمی توسط دیدیون و همسرش به فرزندخواندگی پذیرفته شد. وقتی مراسم به پایان رسید، «ما او را از دادگاه در مرکز شهر لس‌آنجلس برای صرف ناهار در بیسترو در بورلی‌هیلز بردیم»؛ بنابراین چارچوبی از ابتدا مشخص شد، دیدیون به‌شدت در برابر این تصور مقاومت می‌کرد که دخترش «برخوردار» و به نحوی از «عادی»بودن محروم بود.

دیدیون همیشه کاربلد بود، کسی که می‌داند چه کسی را باید شناخت و کجا باید رفت، می‌تواند شیک‌ترین مکان برای میل غذا، برای خرید لباس‌های مارک و برای درست‌کردن گردن‌آویز هاوایی برای عروسی در منهتن را به شما معرفی کند. نوشته‌های او پر از نام‌های تجاری است و «شب‌های آبی» نیز از این قاعده مستثنی نیست: کفش‌های کریستین لوبوتن، کیک‌های پایارد، اتاق‌های مجلل در ریتز و هتل‌های پلازا اتنی پاریس و درچستر لندن. حتی در نوشته‌های قدیمی‌تر برچسب‌هایی مانند چمدان مسافرتی قدیمی نیز به چشم می‌خورد. در سال 1966، در جست‌وجوی کار در سایگون، «حتی تا آنجا که تصور ‌کردم آنچه نیاز داریم را بخرم: لباس‌های کتانی پاستلی دونالد بروکس برای خودم، یک چتر گلدار پرتو برای سایه‌ بچه، گویی من و او داشتیم از فرودگاه پن ام سوار پرواز و در لسرل اسپوتیو پیاده می‌شدیم.» جای تعجب نیست که دیدیون، در سال 1966 و در بحبوحه یک زندگی پرتنش به‌عنوان نیمی از داغ‌ترین شراکت‌های نویسندگی در هالیوود، نتوانست خود را از این تعجب باز دارد که وقتی فرزندخواندگی به واقعیت تبدیل شد، «چه می‌شود اگر من نتوانم این کودک را دوست داشته باشم؟»

با توجه به شواهد موجود در کتاب، ترس بی‌اساس است. بااین‌حال، چنین شک و تردیدی هرچند کم، ولی عمیق است. زمانی که جان گرگوری دان درگذشت، کوئینتانا در بخش مراقبت‌های ویژه در بیمارستانی در شهر نیویورک بود و از عفونتی ویروسی که تبدیل به ذات‌الریه شده بود رنج می‌برد. او ممکن بود بمیرد، اما درعوض بهبود یافت. حدود 20 ماه بعد او به پانکراتیت حاد دچار شد. این‌بار او بهبود نیافت. زندگی او، چیزی که از «شب‌های آبی» می‌توان یافت، شاد، شدید، پردردسر بود. علیرغم تغییرات بسیار سریع زندگی‌اش کوئینتانا در این صفحات حضوری زودگذر دارد، گویی مادرش میل ندارد از او یاد کند. خیلی واضح، از ترس دردی که ممکن است چنین تداعی‌هایی ایجاد کند. مردم به مادرش می‌گویند: «خاطرات فوق‌العاده‌ای داری»، اما مادرش بهتر می‌داند: «خاطرات چیزهایی هستند که دیگر نمی‌خواهی به‌خاطر بسپاری!»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...