جستارنویس صادق | الف


نویسندگی شکلی از دروغ‌گویی و فریبکاری است، و هرچه نویسنده هنرمندتر باشد دروغ‌هایش باورپذیرتر و اثرش از ارزش بالاتری برخوردار است، نظامی در منظومه «لیلی و مجنون» درباره شعر چنین می‌گوید، که می‌توان به داستان‌ هم آن را تسری داد: «در شعر مپیچ و در فن او / چون اکذب اوست احسن او».

داستان‌نویسی به مثابه شغل» [Novelist as a Vocation]

زمانی که یک نویسنده درباره ادبیات و داستان‌نویسی می‌نویسد به‌نوعی دارد اعتراف می‌کند که چطور فریبکاری کرده است، چگونه نوشته که مخاطب را با خود همراه کرده. البته تعدادی از نویسنده‌ها در این نوشته‌های خود هم دست از دروغ و افسانه‌سازی برنمی‌دارند، فی‌المثل جناب خورخه لوئیس بورخس و رومن گاری که دیگران به او لقب کذاب کبیر را داده‌اند. از این استثناها که بگذریم وقتی ما جستارها یا مقالات نویسندگان معروف را می‌خوانیم تصویری حقیقی‌تر و ملموس‌تر از آنها و داستان‌هایشان را در ذهن خود می‌سازیم.

مثلا تصور کنید یک مصاحبه یا یک مقاله از نویسنده‌ای که داستان‌های علمی و تخیلی می‌نویسد، خوانده‌اید. مطمئنا تصویری که از او در ذهن داشته‌اید با تصویری که پس از خواندن آن مصاحبه یا مقاله دارید، یکی نیست. شما بعد از خواندن این نوشته‌ها تصوری زمینی‌تر و انسانی‌تر از آنها دارید. به‌همین خاطر از منظری مصاحبه نکردن و ننوشتن از شیوه داستان‌گویی می‌تواند امتیازی برای نویسنده‌ها محسوب شود، چرا که این خاموشی آنها را در هاله‌ای از افسانه قرار می‌دهد. در واقع ما مخاطبان هرچقدر هم که هشیار باشیم و هرلحظه به خود این نهیب را بزنیم که این نوشته‌ای که داری می‌خوانی داستان یا اثری ادبی است نمی‌توانیم نویسنده را از نوشته‌اش جدا بدانیم.

ولی هرچه باشد نوشته‌های غیرداستانی یک نویسنده اعم از خاطره‌نوشت‌ها، سفرنامه‌ها، تاملات و یا آثار پژوهشی او که هر کدام به‌نوعی به داستان مربوط می‌شود برای مخاطبان حرفه‌ای و داستان‌نویسان جوان خواندنی و آموزنده است. این مخاطبان می‌توانند با خواندن این نوشته‌ها و قیاس آن با آثار ادبی او که پیش از آن خوانده‌اند در ذهن خود نوعی ارتباط برقرار کرده و با مهندسی معکوس راهی برای آفرینش ادبی پیدا کنند. این نوشته‌ها می‌تواند خود کلاس داستان‌نویسی باشد.

هاروکی موراکامی نویسنده نام‌آشنایی است. مخاطبان فارسی‌زبان هم تا به حال کتابهای زیادی از او را خوانده‌اند، او در بازار کتاب ایران جزو نویسندگان پرمخاطب است. موراکامی از آن دست نویسندگانی است که مخاطبان یا از آثارش بسیار خوششان می‌آید یا آن را نمی‌پسندند. توضیح چرایی این مسئله چندان مهم نیست یا حداقل طرح کردنش در این نوشته موضوعیت ندارد. خود من گمان می‌کنم که از دسته دوم باشم، چرا که از چند رمانی که از او خوانده‌ام خوشم نیامده، می‌گویم گمان می‌کنم، به این خاطر که چند اثر شاخصش را تا به امروز نخوانده‌ام و نمی‌توانم به‌طور قاطع اظهار نظر کنم، به هر رو چه من بپسندم چه نه، موراکامی نویسنده مهمی است و همین امر من را به‌عنوان یک مخاطب نسبت به آثاری که از او ترجمه و منتشر می‌شود حساس کرده. و وقتی می‌بینم او کتابی درباره داستان‌نویسی دارد کنجکاویم افزایش پیدا می‌کند، آن را می‌خرم و می‌خوانم.

جالب آنکه بنده که رمان‌های موراکامی جزو کتابهای محبوبم نیست از این کتاب که نامش «داستان‌نویسی به مثابه شغل» [Novelist as a Vocation] است بسیار خوشم آمده، به‌طوری که بسیاری از جاهای آن را با مداد نشانه‌گذاری کرده‌ام. بله، موراکامی در مقام یک فریبکار (داستان‌نویس) چندان برایم جذابیت ندارد ولی موراکامی صادق (جستارنویس) شخصیتی جذاب و دوست‌داشتنی است. او در این کتاب، در دوازده فصل از منظرهای گوناگون به داستان و داستان‌نویسی می‌پردازد، در فصلی درباره جوایز ادبی و تاثیر آن بر مسیر نویسندگی می‌نویسد، در فصلی دیگر درباره اینکه چگونه یک نویسنده حرفه‌ای شده است و از این طریق گذران زندگی کرده. در جایی از تجربیاتش به‌عنوان نویسنده ژاپنی در امریکا می‌گوید و از اینکه این‌قدر در کشوری دیگر محبوب و مشهور شده ابراز رضایت و افتخار می‌کند، و در فصل هفتم که عنوانش «داستان‌نویسی فعالیتی کاملا شخصی و بدنی» است، و به نظر من بهترین و خواندنی‌ترین فصل این کتاب است، از سبک زندگی خاص خود به‌عنوان نویسنده پرده برمی‌دارد. موراکامی می‌نویسد که در بیش از سی سال فعالیت حرفه‌ایش هرروز به‌مدت دو ساعت دوندگی کرده و می‌کند. البته او کتابی مجزا که آن‌هم مجموعه جستار است با عنوان «از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم» دارد که ترجمه‌های متعددی از آن در بازار کتاب موجود است و احتمالا کتاب بعدیی است که از این نویسنده خواهم خواند.

خلاصه شما در این کتاب که آقای آیت حسینی مستقیما از متن ژاپنی ترجمه کرده با چهره زمینی و عینی نویسنده‌ای روبرو می‌شوید که اغلب آثارش سوررئال و فانتزی است. علاوه بر نشر پرنده، به‌تازگی انتشارات نیلوفر هم ترجمه دیگری از این کتاب را روانه بازار کتاب کرده منتها از متن انگلیسی و با عنوان «حرفه رمان‌نویس». از آنجا که موراکامی بر ترجمه‌های انگلیسی خود نظارت دارد و به‌فراخور مخاطبهایش تغییراتی را در متن ترجمه می‌دهد خواندن و مقایسه کردن دو متن ترجمه شده خالی از لطف نیست. من ترجمه نشر پرنده را خواندم و از ترجمه و کتاب‌آرایی‌اش بسیار خوشم آمد خصوصا پانویس‌های هر فصل را، که نشان‌دهنده تسلط مترجم بر موضوع بود، بسیار راه‌گشا دیدم. در آخر بخشی از کتاب را که اتفاقا از فصل محبوبم، فصل هفتم، انتخاب کرده‌ام با شما به‌اشتراک می‌گذارم:

«نویسنده از اعماق آن تاریکی، آنچه را نیاز دارد، یعنی آنچه را که برای داستان ضروری است، برمی‌دارد و با خود به سطح آگاهی می‌آورد. بعد آن را به متن، یعنی چیزی که فرم و معنا دارد، تبدیل می‌کند. آن اعماق تاریک گاه مملو از چیزهایی وحشتناک است. موجوداتی که در آن اعماق زندگی می‌کنند گاه به شکل‌های گوناگونی درمی‌آیند و انسان را فریب می‌دهند. در آنجا نه نقشه‌ای هست و نه از اخلاق خبری هست. بیراهه هم در آن فراوان است؛ درست مثل غارهای زیرمینی. اگر غفلت کنی راه را گم خواهی کرد و شاید دیگر نتوانی به سطح زمین بازگردی. در آن تاریکی، آگاهی فردی و آگاهی جمعی در هم آمیخته است. دوران باستان و دوران معاصر نیز در هم آمیخته‌اند. ما این‌ها را بی‌آنکه از هم جدا کنیم برمی‌داریم و با خودمان می‌آوریم و گاه ممکن است بسته‌ای که با خودمان می‌آوریم، خطرات بزرگی به همراه داشته باشد.

برای درافتادن با نیروی این تاریکی و روبرو شدن همه روزه با خطرات، بدون شک بدنی قوی لازم است. نمی‌توانم به صورت دقیق و با عدد و رقم بگویم به چه میزان قدرت احتیاج است، اما دست‌کم می توانم بگویم که قوی بودن بدن از ضعیف بودن آن بهتر است. مقصود از این قوی بودن، قوی‌تر بودن از دیگران نیست،‌ بلکه به دست آوردن قدرت بدنی «مورد نیاز» برای خود است. من از طریق داستان نوشتن روزانه، اندک‌اندک این مسئله را احساس و درک کرده‌ام. داستان‌نویس باید تا حد ممکن روحیه ای قوی و سرسخت داشته باشد و بتواند این روحیه را به مدتی طولانی حفظ کند. و برای حفظ روحیه قوی لازم است ظرف این روحیه، یعنی جسم نویسنده نیز تقویت شود.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...