افشای راز زندگی با هویت عاریتی | شهرآرا


انقلابی ترین کار پیرزنی که نوه و نبیره اش را هم دیده است و یک عمر به عنوان مسلمانی متدین شناخته می‌شده، این است که اعتراف کند ارمنی بوده است. آن هم در جامعه ای بسته و با همسایه‌ها و همشهری‌هایی متعصب.

«مادربزرگ من» [Anneannem یا My grandmother]

آن زن در کهن سالی فاش می‌کند نامش سحر نیست، هرانوش است، و در تمام سال‌های عمرش، از ترس طرد و آزاردیدن، هویت واقعی خودش را پنهان کرده بوده است. او سال‌ها در سکوت رنج می‌کشیده، رنج ناشی از زندگی با هویتی عاریتی، تا عاقبت امید بازیافتن خانواده اش شهامت رازگشایی را به او می‌دهد. او همه چیز را برای نوه اش، فتحیه چتین، تعریف می‌کند و نوه هم مانند مادربزرگ شجاعت به خرج می‌دهد و خاطرات و زندگی نامه او را می‌نویسد و منتشر می‌کند، با اینکه می‌داند با انتشار این اثر تحت فشارهایی قرار می‌گیرد و ممکن است حتی یک زندگی معمولی را هم برایش سخت کنند.

«مادربزرگ من» [Anneannem یا My grandmother] روایتی است که ریشه در نسل کشی بزرگ ارمنیان به دست ترکان عثمانی دارد، کشتاری که هم زمان با جنگ جهانی اول و در سال ۱۹۱۵ به اوج خود رسید. ترکان، ارمنیان را به زور از خانه و کاشانه شان راندند، و در مسیر سخت کوچْ بسیاری از ارمنیان به دلیل گرسنگی، بیماری، شکنجه یا انواع تعرضات جانشان را از دست دادند. محمدعلی جمالزاده، نویسنده سرشناس و پدر داستان کوتاه ایران که در آن هنگام در برلین زندگی می‌کرده، پس از اقامتی در ایران، در مسیر بازگشت، وقتی به سمت استانبول می‌رفته، با کاروان آوارگان ارمنی، آن «مرده‌های متحرک»، مواجه می‌شود و روایتی هم از این دیدار ناخوشایند می‌نویسد که در کتاب «سرگذشت و کار جمالزاده» [گردآورده مهرداد مهرین]، هم آمده است:

«بعدازظهری بود. به جایی رسیدیم که ژاندارم‌ها به یک کاروان از این مرده‌های متحرک، در حدود چهارصد نفری، قدری مهلت استراحت داده بودند. مرد و زن هرچه کهنه و کاغذپاره پیدا کرده بودند با نخ و قاطمه [ریسمان کلفت] و طناب به جای کفش به پاهای خود بسته بودند، به طوری که هر پایی مانند یک طفل قنداقی به نظر می‌آمد. مرد و زن مشغول کاوش خاک و شن صحرا بودند، تا مگر ریشه خار و علفی به دست آورده، سدّ جوع [رفع گرسنگی] نمایند. زنی به من نزدیک شد و دو دختر هجده-نوزده ساله خود را نشان داد که موی سر آن‌ها را برای اینکه جلب نظر مردان هوسباز را نکند تراشیده بودند و به زبان فرانسه گفت: ‘این‌ها دخترهای من اند و دارند از گرسنگی تلف می‌شوند. بیا محض خاطر خدا این دو دانه الماس را از من بخر و چیزی به ما بده که بخوریم و از گرسنگی نمیریم!’ خجالت کشیدم و چون آذوقه خود ما هم سخت ته کشیده بود آنچه توانستم دادم و گفتم: ‘الماس هایتان مال خودتان.’»

در این مسیر، «ده هاهزار کودک ارمنی به خانه‌های ساکنان بومی نواحی اطراف مسیر عبور آوارگان راه یافتند و زندگی ناگزیری را با هویت و دیانتی دیگر آغاز کردند.»۱ هرانوش، مادربزرگ نویسنده، یکی از این کودکان بود که در ده سالگی از خانواده اش جدا شد. اما او از معدود کسانی بود که رازش را فاش کرد. «می گویند امروزه در ترکیه بیش از دومیلیون ترک زندگی می‌کنند که مادربزرگ هایشان می‌توانستند خاطراتی مشابه این خاطرات را تعریف کنند.»۲

«مادربزرگ من» نخستین اثر فتحیه چتین [Fethyeh Cetin]، وکیل، فعال حقوق بشر و نویسنده، است که در سال ۲۰۰۴ در ترکیه منتشر شد، سروصدای زیادی برپا کرد، در فهرست پرفروش‌ها قرار گرفت و به زبان‌های دیگری هم ترجمه شد.

دو ترجمه از این اثر در ایران منتشر شده است؛ نخستین بار نشر ثالث در سال ۱۳۹۵ و با ترجمه ادوارد هاروطونیانس آن را منتشر کرد. ترجمه دیگرْ کارِ مژده الفت است که کتاب را به صورت مستقیم از زبان ترکی به فارسی برگردانده که به تازگی توسط نشر مَد به بازار آمده است.

...
[۱] و [۲] از پیش گفتار ادوارد هاروطونیانس بر ترجمه اش از «مادربزرگ من»، نشر ثالث، چاپ اول، ۱۳۹۵.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...