چگونه زبان فارسی قرن‌ها زبانِ میانجی در بیشتر نقاط دنیا شد؟ | سازندگی


در داخل مرزهای ایران امروز، زبان فارسی نقش زبان میانجی را ایفا می‌کند، یعنی زبانی که اقوام مختلف، فارغ از اینکه زبان مادری‌شان چه باشد، به وسیله آن می‌توانند باهم ارتباط برقرار کنند. پیش از این، اما زبان فارسی در جغرافیایی گسترده‌تر چنین نقشی را داشت، جغرافیایی حتی فراتر از ایرانِ بزرگِ فرهنگی. اگر از نقشِ تاریخیِ زبان فارسی در پیوندزدن و ارتباط‌برقرارکردن اقوام گوناگون در گوشه‌وکنار دنیا بیشتر برای ما گفته بودند، قاعدتا امروزه کمتر می‌شنیدیم که کسی نقشِ هویت‌بخش و وحدت‌بخشِ زبان فارسی را انکار کند و بی‌رحمانه از زبان فارسی بدگویی کند.

The Travels of Marco Polo Yule -Cordier سفرنامه مارکوپولو

ما، همگی، مارکوپولو را می‌شناسیم، دست‌کم اسمش به گوشمان خورده و می‌دانیم که تاجر و جهانگرد معروفی بوده که گرداگرد دنیا چرخیده بوده است. شاید فیلم و کتابی هم درباره او خوانده باشیم. تا حالا فکر کرده‌اید که مارکوپولو به چه زبانی در آسیا، از ایران گرفته تا چین، تجارت می‌کرده یا چطور با آسیایی‌ها ارتباط برقرار می‌کرده است؟

مارکو در سفرنامه‌اش (ترجمه یول و کوردیِر The Travels of Marco Polo Yule -Cordier) چنین گفته که در طول سفرهایش با چندین زبان آشنایی پیدا کرده اما بر نوشتن و خواندن چهار زبان مسلط بوده است. مارکو ننوشته که آن چهار زبان چه بوده‌اند، به همین دلیل بحث‌ها و پژوهش‌های متعددی انجام شده تا مشخص شود که این چهار زبان چه زبان‌هایی بوده‌اند. تقریبا با اطمینان می‌شود گفت که چینی یکی از آن زبان‌ها نبوده است. احتمال داده‌اند که شاید او مغولی، گونه‌ای از ترکی (اویغوری یا قبچاقی)، عربی و از همه مهم‌تر فارسی را آموخته بوده است. تقریبا همه پژوهشگران متفقند که یکی از آن چهار زبان، فارسی بوده، ‌حتی کوردیر، در یادداشت‌هایش بر سفرنامه مارکوپولو (مکمل چاپ یول/کوردیر از سفرنامه)، احتمال داده که از میان زبان‌های شرقی او فقط زبان فارسی را می‌دانسته و نه هیچ زبان دیگری را.

چرا باید مارکوپولو از زبان فارسی برای ارتباط‌برقرارکردن با دیگران و تجارت در سرزمین‌های تحت تسلط مغول‌ها استفاده می‌کرده؟ پاسخ این است که زبان دیگری نمی‌توانسته نقش زبان میانجی را در آن روزگار ایفا کند. اگرچه در تاریخ ما مغول‌ها، به‌درستی، به ویرانگری و قتل‌عام مشهور شده‌اند اما کشت‌وکشتار تنها کاری نبوده که مغول‌ها در طول حکومتشان کرده بودند. جدای از نبوغ نظامی چنگیزخان، باید توجه کرد که او و فرزندانش برای تجارت اهمیت ویژه‌ای قائل بودند. آنها تجارت را مثل خونی می‌پنداشتند که در رگ‌های حکومت جاری می‌شود و به آن قدرت می‌بخشد. آنها سرزمین‌های وسیعی را فتح کردند؛ به‌طوری‌که در اوج حکومتشان بر یک‌چهارم خشکی‌های زمین حکم می‌راندند، سرزمین‌هایی که شامل کشور‌های امروزی چین، روسیه، اوکراین، مغولستان، قزاقستان، افغانستان، ترکمنستان، ایران و بخش‌هایی از هند، پاکستان، عراق، ترکیه، سوریه، بلاروس و لهستان می‌شد. در این سرزمین‌ها زبان‌های متعددی رواج داشت و درنتیجه اقوام مختلف سخن یکدیگر را نمی‌فهمیدند. تجارت بدون اینکه زبانی خاص بتواند میان آن اقوام ارتباط برقرار کند ممکن نبود، اما چه زبانی قابلیت این را داشت که در چنین محدوده وسیعی نقش زبان میانجی و زبان ارتباطی را ایفا کند؟

زبان فارسی پیش از حمله مغول‌ها، با ترکتازی سلطان محمود غزنوی به هند و پاکستان راه یافته بود و زبان رسمی بخش‌هایی از آن سرزمین‌ها شده بود. در آسیای مرکزی هنوز هم فارسی‌زبانان در ازبکستان و تاجیکستان زندگی می‌کنند و در آن روزگاران فارسی قدرتمندترین زبان در آسیای مرکزی بود. در آن دوره سلجوقیان روم بر ترکیه حکم می‌راندند و آنها بیش از هر شاخه دیگری از سلجوقیان به زبان فارسی بها می‌دادند. برای مسلمانان غرب چین (منطقه سین‌کیانگ) زبان فارسی به‌عنوان زبان دین شناخته می‌شد و تاجران فارسی‌زبان مدت‌ها بود که به بنادر شرق چین سفر کرده بودند و در بخش‌هایی از شرق و جنوب شرق چین زبان فارسی را جا انداخته بودند، حتی بعضی از این تاجران فارسی‌زبان به مناصب دولتی هم دست یافته بودند. بعد از حمله مغول‌ها فارسی‌زبانان بیشتری به چین مهاجرت کردند و در آنجا ساکن شدند. فارسی آن‌قدر نقش مهمی در دربار سلسله مغولی یوآن (حاکمان مغولی چین) پیدا کرد که یکی از سه زبان رسمی آن حکومت شد.

با این اوصاف، این زبان فارسی بود که زبان تجارت و ارتباط در سراسر سرزمین‌های تحت تصرف مغول شد. پنجاه سال پیش محیط‌طباطبایی به این نقش زبان فارسی در حکومت مغول‌ها و دیگر حکومت‌های زردپوستان و ترکان اشاره کرد بود (از مقاله تأثیر اسلام در ادبیات فارسی): «زبان فارسی به یاری خاقان‌های احفاد [= نوادگان] چنگیز در چین زبان مذهبی مسلمانان چین شد، همان‌طور که این زبان در دشت قبچاق [روسیه امروزی] و سواحل رود ولگا تا دامنه جبال اورال [در شمال دریای کاسپین] زیر حمایت شعبه دیگری از اولاد چنگیز، زبان ادب و تعلیم و تربیت عمومی قرار گرفت و در هندوستان به مساعی [= تلاش‌های] فرزندزادگان تیمور همان مرتبه‌ای را یافت که در قلمرو امپراتوری عثمانی هم به مساعی احفاد عثمان و پیش از آن‌ها، سلجوق و چغری‌بیک، پیدا کرده بود.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...