یک تک‌نگاری از تالش پیش از برآمدن رضاشاه | مرور


«کتاب تالش» از جدیدترین کتاب‌های چاپ شده در حوزه‌ی تاریخ و فرهنگ گیلان و توالش است که منبعی دست اول از تاریخ تالش پیش از برآمدن رضاشاه و در اواخر عهد قاجار است؛ در روزهایی که جنبش جنگل به دلیل پیشروی نیروهای ارتش سرخ به قفقاز به سوی قدرتمند شدن و نزدیک شدن به تشکیل جمهوری انقلابی گام برداشته است. این اثر همراه با تصویر نسخه‌ی اصلی‌اش به کوشش گوئل کهن در نشر نامک چاپ شده است. نویسنده‌ی گزارش مشخص نیست، اما آن‌چه پیداست این است که در 17 ژانویه 1920 میلادی به «ماژور اموندیس، رییس سیاسی دولت فخیمه‌ی انگلیس مقیم قزوین» تقدیم شده است.

گوئل کهن

نویسنده مشخصاً تالشی نیست و گزارشی از حضور دوساله‌ی خود را از آن سرزمین ارائه کرده است. به عقیده‌ی گوئل کهن استاد بازنشسته‌ی دانشگاه امپریال کالج لندن که خود از محققان نام‌آشنای حوزه‌ی مدیریت و سیستم‌های توسعه و همچنین تاریخ و ارتباطات جمعی و سانسور است و آثار مهمی چون «تاریخ سانسور در مطبوعات ایران»، «Technology Transfer: Strategic Management in Developing Countries» دارد و ویرایش‌ها و ترجمه‌های ارزشمندی نیز انجام داده است، همزمانی تهیه و تدوین این رساله با صدارت وثوق‌الدوله و نگاه تحسین-انگیزی که نویسنده به او دارد و نحوه‌ی ارائه این گزارش به مقامات انگلیسی در گرماگرم پایان جنگ جهانی اول و برگزاری «کنفرانس صلح پاریس»، می‌تواند ما را به این فرضیه برساند که چه بسا کتاب تالش به دستور و خواست وثوق‌الدوله برای نوشتن گزارشی جامع و آگاهانه از جامعه‌ی تالش و کسب حمایت از انگلستان برای بازگرداندن بخشی از تالش که از ایران جدا شده بود، نگاشته شده است؛ هرچند که هیأت ایرانی هرگز به آن کنفرانس راه نیافت.

نویسنده‌ی گزارش هم به‌نظر او انگلوفیلی آگاه بوده است که در کل نگاه اصلاح‌گرایانه و مترقیانه داشته و از دو استبداد سیاسی-فئودالی و دینی رنج می‌برده و سعی کرده است با نگاهی انتقادی به وضعیت تالش در روزگار احمدشاه، اهل تالش را از خمودی درآورد و اهالی پایتخت را به آن‌چه یادگار فراعنه و چنگیز می‌نامد، مطلع سازد.

آنچه که در گزارش بیش از همه بر آن تأکید شده، تاریخ به ‌شدت طبقاتی و ظلمی است که خوانین تالش که با نام رؤسا معرفی می‌شوند، بر مردمان تالش روا داشته‌اند. نویسنده‌ی گزارش پس از توصیف تالش و جغرافیای آن و ذکر انواع و اقسام درختان، حیوانات و طیور به این رؤسا می‌پردازد که به گمان او عادات وحشیانه‌ای دارند که هرکس را متعجب می‌سازد!

«در طالش هرکس از حیث طایفه و تفنگ نسبت به سایرین برتری داشته و از اشرار داخلی و از فراری‌های اشرار شاهسون چند خانوار آورده و آن‌ها را در نزد خود نگه داشته و مسلح کرده است، یک بلوک از بلوکات خمسه‌ی طوالش و یا یک سهم از یک بلوک را به تحت اقتدار خود درآورده و مالک جان و مال و ناموس اهالی شده است، او را رییس می‌نامند».

البته او در ادامه می‌نویسد: «رؤسای مزبور در املاکات رعایا مالکیت ندارند که مثل مالکین گیلان سیورسات (اصطلاحی ترکی به معنای ارزاق یا توشه، خواربار و علوفه است که به زور از روستاهای سر راه برای پذیرایی از سپاهیان عبوری یا موکب خان جمع‌آوری می‌شود) را جزو اجاره‌نامه قرار داده باشند، رعیت را در عدم تأدیه، از خانواده‌ی چندین ساله‌ی خود خارج نموده و رعیت دیگر به جای آن بنشانند. خانه و اساس زندگانی از خود رعیت است و اکثر رعایا به قدر کارکرد خود مالک هستند و محل خانگاه مختص خود رعیت می‌باشد».

در ادامه او درباره‌ی عروسی در تالش و جرح و تعدیل یا نسخ احکام شرع، اطلاعات مفیدی به خواننده می‌دهد و عروسی در آن‌جا را به انواع و اقسام ملاحظات و اجازه از رییس وابسته می‌داند که زحمات و خسارات بسیاری نصیب رعایای بیچاره می‌کند.

اوضاع زمین‌ها و املاک از این هم بدتر شرح داده می‌شود و نویسنده‌ی نویسنده‌ی گزارش می‌گوید: « مالکین در طوالش مجبورند املاک خود را به خود رییس یا بنی‌اعمامش اجاره دهند و مال‌الاجاره را به طوری تعیین نمایند که با مستأجر اقلاً نصف باشند تا نصف دیگر را به دست بیاورند. معلوم است در این صورت اکثر مالکین به فروختن املاک خود به نصف قیمت راضی خواهند شد و غیر از رییس، نه کسی استطاعت خریداری دارد و نه قادر به خرید خواهد بود؛ ناچار قباله‌ی ملک را به رییس تقدیم داشته و خود را از تملقات و از دیدن رؤیت نجسش مستخلص خواهد ساخت». او سپس پیش‌بینی می‌کند که «اگر چند سال بدین منوال بگذرد، تمام املاک خمسه‌ی طوالش منتقل و منحصر به هشت نفر از رؤسا خواهد بود».

او در ادامه به موضوع سلب امنیت از این سرزمین پرداخته و می‌گوید: «خطه‌ی طالش طوری دزد بازار و هرج و مرج است که رعایا روزها گاوهای کاری را به مزرعه برده و شب‌ها از خوف سرقت آن‌ها را آورده در منزل‌خواب خود بُخو (حلقه یا زنجیری که دست و پای چارپایان را به آن می‌بندند) زده، نگه می‌دارند. هرکس یک مادیان جنس و یا یک گاو شیرده خوب داشته باشد، اگر از دست دزدها مستخلص سازد، از شر رؤسا مصون نخواهد ماند».

البته قطعاً می‌توان متصور شد در هر متنی ما با آفت مبالغه‌آمیز سخن‌گفتن روبرو باشیم؛ اما به نظر می‌رسد شرایط تالش آن روزگار، خیلی دور از تصویر سیاهی که نویسنده ترسیم کرده، نبوده است. او در بخش پایانی شرحی از تاریخ مختصری می‌دهد که به جنبش جنگل و حوادث آن اشاره دارد؛ درواقع «کمیته‌ی اتحاد طوالش» و برخورد رؤسای تالش با جنبش جنگل را شرح می‌دهد. نویسنده معتقد است: «خداوند شاهد و عالم است که اظهارات و دعوی اطاعت این رؤسای طوالش نسبت به دولت از روی صمیمیت نیست و تعهدات و قسم و سندشان را محل اعتبار نباید شمرد. باز خدا را شاهد می‌گیرم که این اقدامات و اظهارات که تا امروز نموده و جمعی را مسلح به طرف جنگل فرستاده‌اند، محض از برای استفاده‌های بزرگ از حیث وسعت منطقه‌ی حکمرانی و گرفتن القاب و مناصب و ازدیاد قوه‌ی ناریه و نفوذ و تکمیل سیاست خودشان در طوالش که احدی را قدرت و یارای آن نباشد که در آتیه نسبت به آن‌ها تمرد نموده و یا جالب توجه اولیای دولت به سمت طوالش باشند، چیز دیگر نیست.

چون حیات خود را در انقلاب مملکت دیده‌اند، می‌توانم به جرئت عرض کنم که با اشرار جنگلی هم مراودات مخفی دارند و راضی به قلع ماده‌ی آن‌ها نیستند. شب را که سر به بستر خواب می‌گذارند تا صبح بلند شوند تمام اعماق فکریّه و متخیّله‌شان، مصروف بر این است که به هر شکلی باشد دولت، همیشه دچار محظور شده و از پس پرده، نمایش‌های دیگر برآید که آن‌ها در آتیه به همان فعّال مایشائانه‌ی خود باقی و پایدار بمانند شاید به این زودی مورد توجه دولت واقع نگردند».

این کتاب که توسط نشر نامک چاپ شده است، منبعی دست اول و مهم برای تاریخ اجتماعی، نظامی و محیط‌زیستی تالش است که در پرتو نگاه محققانه‌ی نویسنده شکل گرفته است. کتاب حاوی متنی ارزشمند از لحاظ‌ زبانی نیز هست که هم کلمات تالشی و هم کلمات غربی وارد‌شده به زبان آن دوره را نشان می‌دهد. این کتاب می‌تواند برای پژوهش‌های جنگل نیز کمک‌کننده باشد و نقش توالش در جنبش و سرکوبی آن را بهتر نشان دهد. از همه مهم‌تر این کتاب متعلق به قومی است که کمتر در مورد آن صحبت می‌شود؛ حتی در خود گیلان ما؛ به عبارتی سرنوشت و مقاومت تاریخی مردمان «غرب غم‌زده‌ی» گیلان برای زندگی.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...