کتاب «پای‌کوب» به روایت زندگی شهید مدافع حرم شیخ محمد رضایی به عنوان اولین روحانی شهید فاطمیون می‌پردازد.

پای‌کوب شیخ محمد رضایی

به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایبنا، بعضی آدم‌ها را نمی‌شود با خواندن چند صفحه کتاب و یا با دیدن چند مستند شناخت. برای فهمیدن و شناخت بعضی‌ها باید با آنها زندگی کرد و قدم به قدم همراه شد ولی صد افسوس که همیشه زود دیر می‌شود، شهید محمد رضایی یکی از همان آدم‌هایی بود که خیلی زود از بین ما رفت. کتاب «پای کوب» حاصل ساعت‌های زیادی کار و تحقیق در مورد زندگی این شهید است.

تولدش با صدای اذان همراه شد و مادر با شنیدن «محمد رسول‌الله» اسمش را انتخاب کرد و بعد خودش لباس روحانیت و لباس پیامبر را پوشید و دست به زانو گرفت و بلند شد و اسلحه در دست گرفت و پای‌کوبِ جامعه روحانیت در مبارزه و جنگ با دشمن زمانه خود شد و شد اولین شهید روحانیِ فاطمیون.

توقع نداریم که با خواندن این کتاب شیخ رضایی را بشناسید چون خود ما نیز که ساعت‌های زیادی پای مصاحبه با دوستان همرزمش بوده‌ایم و فیلم‌ها و دست‌نوشته‌هایش را خوانده‌ایم هنوز نمی‌توانیم به جرأت بگوییم که او را شناخته‌ایم!

«پای‌کوب» را یاسر محمدی‌نژاد به رشته تحریر درآورده است، حامد امامی صفحه‌آرایی و نشر ستاره‌ها آن را در 160 صفحه قطع رقعی در هزار نسخه منتشر کرد.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:
ماشین که حرکت کرد، بعد یک ساعت تک تیرانداز ماشین را زد. گلوله اول از پشت ماشین رد شد. چند دقیقه بعد گلوله دوم آمد. شیخ پشت سر راننده نشسته بود. گلوله از شیشه رد شد و خورد به عمامه شیخ. بعد به شیشه بعدی گیر کرد و رد نشد. بچه‌ها گفتند: شیخ، حالت خوبه چیزیت نشد؟
- حالم خوبه. اونا قصد کردن راننده رو بزنن. اگر راننده رو بزنن ما هم رفتیم هوا.
بچه‌ها پرده‌ جلوی راننده را کشیدند تا تیک تیرانداز نبیندش. به راننده گفتیم: با بالاترین سرعت برو!
راننده سرعتش را بیشتر کرد و دیگر تک تیرانداز نزد. من که عقب ماشین بودم واقعاً ترسیده بودم. بیرون را که نگاه می‌کردم کلا شهر تخریب شده بود. شهر ارواح بود، سوت و کور.
وقتی به خط رسیدیم، بچه‌های خط گفتند: ما خبردار شدیم توی مسیر شما رو زدن.
ما گفتیم: چیزی نشد فقط عمامه شیخ سوارخ شد.
شیخ که عمامه‌اش را نشان داد، عراقی‌ها عمامه را گرفتند و برای تبرک تکه‌تکه کردند و بردند. شیخ فقط توانست یک تکه‌اش را بردارد. آن یک تکه را هم نمی‌دانم چه کار کرد.

................ هر روز با کتاب ...............

زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...