نام کوچک من بلقیس است

29 اردیبهشت 1398

کتاب «نام کوچک من بلقیس» نوشته بلقیس سلیمانی توسط نشر ققنوس منتشر شد.

به گزارش مهر، نوشته‌ها یا داستان‌های کوتاه چاپ‌شده در این کتاب، پیش‌تر در مجله همشهری داستان، مجله اندیشه پویا، زنان امروز، و مجله سینما و ادبیات چاپ شده‌اند. تعداد اندکی از نوشته‌های کتاب هم پیش‌تر چاپ نشده و برای اولین‌بار است منتشر می‌شوند.

سلیمانی، کتاب را این‌گونه شروع می‌کند: «نامم را در سال ۱۳۴۶ گذاشتند بلقیس. چهار سال بعد از تولدم صاحب شناسنامه شدم. آن‌طور که بزرگ‌ترها گفته‌اند و می‌گویند، آن چهار سال بدون سجل و هویت مرا «بلقیسو» صدا می‌کردند و، تا همین حالا هم که در سراشیب عمر قرار دارم، هنوز هم برخی اهالی روستا و قوم و خویش‌هایم همان «بلقیسو» صدایم می‌کنند. حکایت آن چهار سال بی‌هویتی را در داستانکی در مجموعه پسری که مرا دوست داشت آورده‌ام.» این بخش، چندسطر ابتدایی یادداشت «نام کوچک من بلقیس» است که پیش‌تر در شماره ۴۶ مجله «همشهری داستان» به چاپ رسیده است.

سلیمانی در این کتاب چکیده سال‌های عمر و تجربیات ادبی و فرهنگی خود را گردآوری کرده است. او از عطر برنج و روغن حیوانی آشپزخانه مادرش در روستا تا فعالیت‌های انقلابی‌اش را روایت کرده است. همچنین از کلاس‌های فلسفه در دانشگاه تهران یا الگوهای دوران جوانی‌اش در کنار اولین رمانش که آن را از بین برد، گفته است.

عناوین نوشته‌های این کتاب به‌ترتیب عبارت‌اند از:

نام کوچک من بلقیس، آن سال‌ها آن سال‌های دور، کلمات من، بانو، میعاد مقدس، نوروز، تکنولوژی، از اودیسه به پنلوپه، من و حکومت اسلامی، زمین بنه است، آن عشق‌ها، مرگ بر پول و زنده‌باد پول، عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد، تهران آن سال‌ها، تهران و ما داستان‌نویس‌ها، من زنی پیشامدرنم!، فعالیت مطبوعاتی من، پاسداشت بدن، زیر سلطه شاهِ حواس، پیش به سوی تاریخ فردی، تغذیه از بیرون، درباره فیلم زنان قرن بیستم، خیانت جسم به روان، وقتی بازی‌های پست‌مدرنیستی نجات‌بخش می‌شوند، رمان خاله‌بازی.

در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم:

در همان سال‌ها بود که روستا پر شد از ابوذرها، یاسرها، سمیه‌ها و روح‌الله‌ها که قدم روی چشم ما و خاک روستا گذاشتند. این بچه‌ها بعدها در غیاب من بزرگ شدند. همه آن‌ها در کودکی‌شان به تهران آمدند و با مف‌های آویزان، بوی تند شاش، و چشم‌های قی‌کرده‌شان تا همیشه با من ماندند.
الگوهای شریعتی به من جسارت و جرئت زندگی و مبارزه دادند. می‌شد برای علی، فاطمه، زینب و حسین شریعتی هم گریه کرد کما این‌که می‌کردم، اما آن‌ها من را آماده می‌کردند تا سرم را بالا بگیرم و با تاسی به آن‌ها بگویم من کی‌ام و چه می‌خواهم. با وجود این، شریعتی به‌تنهایی کافی نبود.
باید به اصل برمی‌گشتیم، به قرآن، به نهج‌البلاغه.
برادرم قرآن می‌خواند و معنی می‌کرد و من، شاگرد برجسته کلاسش و تنها شاگردش، همه‌چیز را مخصوصاً جهت‌گیری‌های عدالت‌خواهانه قرآن را می‌بلعیدم.
ما خوش‌نشین بودیم و کشاورز، نه زمینی از آن خود داشتیم، نه میراثی معنوی که بتوان به مدد آن سرپا ایستاد و چشم در چشم مالکان آن روستای کوچک گفت من و ما که هستیم. حالا آنچه از قرآن، نهج‌البلاغه، نهج‌الفصاحه و صحیفه سجادیه و آثار دکتر شریعتی می‌خواستیم هویتی بود که ما را به تاریخ و متافیزیک وصل کند و هویتی استوار و اصیل و سترگ به ما ببخشد.
آنچه از آن متن‌خوانی‌ها با من ماند نامه امام علی (ع) به مالک اشتر است. حکومت عدل علی فقط حکومت مبتنی بر قسط و عدالت نبود. حکومتی دموکراتیک هم بود. مگر نه این‌که در جای‌جای نامه‌اش به مالک دستور می‌دهد حقوق مردم را رعایت کند و از مردم می‌خواهد بر حاکمانشان نظارت کنند.

این کتاب با ۲۲۴ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۲۵ هزار تومان منتشر شده است.

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...