بازگشت به شهری که ما را در بر گرفته | اعتماد


1- اجرا

از روزی که تصمیم گرفتم درباره تجربه مواجهه با اجرا در سطح شهر بنویسم، تا امروز که خودم را جمع و جور کرده‌ و دست به ‌کار شدم، زمان زیادی می‌گذرد. حالا دیگر «جشنواره تئاتر تجربه» به خاطره‌ای در اوایل امسال بدل شده و دانشگاه و دانشجوی هنرهای نمایشی وضعیت متفاوتی پشت سر گذاشته‌اند. در جریان برپایی دوره اخیر این جشنواره مهم و جدی که از سال 1401 جان سالم به در برد، یک گروه تئاتری در سطح شهر تجربه‌ای کردند که حواس متفاوت مخاطب در «سطح خیابان» و قوه تصمیم‌گیری آنها را هدف می‌گرفت.

خلاصه کتاب معرفی اگر به خودم برگردم» [Sidewalks]  والریا لوئیزلی [Valeria Luiselli]

این دست تجارب ظرف سال‌های اخیر افزایش یافته و دانشجویان مستعد، دیگر برای حضور در سالن‌های به تکدی‌ افتاده دولتی تئاتر التماس نمی‌کنند. برای نمونه تصور کنید مشارکت‌کننده در اجرایی هستید که در فاصله نقطه x (اطراف دانشگاه تهران) تا رسیدن به محدوده پایانی، نقطه z (اطراف خیابان ویلا) شکل می‌گیرد. مسیر نسبتا زیاد است، هنگام راه رفتن تماس‌های تلفنی مشکوک گرفته می‌شود، سردرنمی‌آورید ماجرا چیست؟ حواس‌تان باید روی مسیریاب تلفن متمرکز باشد و به نقشه ارسالی توجه کنید. همزمان فضای پیرامونی را زیر نظر گرفته‌اید. رد کردن یک کوچه یا رفتن به آن‌ سوی دیگر خیابان شاید به خروج کامل شما از بازی منجر شود؛ شاید!حین طی مسیر امکان‌های متفاوت برای کنار کشیدن و بیرون زدن از این وضعیتِ گنگ در اختیارتان قرار می‌گیرد؛ با این وجود حس کنجکاوی اجازه نمی‌دهد تصمیم به ترک بگیرید، بنابراین به پیاده‌روی ادامه می‌دهید. نمی‌دانید قرار است با چه چیزی مواجه شوید؛ احتمالا به هر عابر پیاده که از کنارتان می‌گذرد، مشکوک شده‌اید. مغازه‌ها هم معنای متفاوتی پیدا کرده‌اند.

با اینکه راه رفتن در همین محدوده به ظاهر معمولی را بارها تجربه کرده‌اید، فضای متفاوتی حاکم است. قول می‌دهم مسیر دیگر شبیه آنچه قبلا می‌دانستید، نیست. من مشارکت‌کننده‌ای دیدم که نهایتا خود را محصور در محوطه‌ای شبیه پارکینگ یا زمین خالی آسفالت و فنس‌کشی شده پیدا می‌کرد. تنها مجرای ورودی - خروجی نیز بسته می‌شد و فرد نمی‌دانست در قفل است یا نه؛ حس گیر افتادن به او القا می‌شد. هیچ ‌کس برای کمک حضور نداشت. نکته اینجا بود که مشارکت‌کننده -بعضا- برای فهم اینکه واقعا زندانی شده‌ یا نه، تلاش نمی‌کرد. یعنی برای آزادی تلاش خاصی صورت نمی‌داد؛ می‌نشست منتظر. این چشم دوختن به زمانی‌ که کسی سر برسد و در را باز کند، پرسش جدی به وجود می‌آورد، چون معلوم نبود کلیددار قرار است چه زمانی برسد. این پرسش به وجود می‌آمد که افراد چرا خیلی قبل‌تر از بازی بیرون نرفتند یا دقیقا در همان مسیر قدم زدند که دیگری ناشناس برای‌شان طراحی کرده بود؟ آخر تجربه‌ای باقی می‌ماند که مشارکت‌کننده می‌توانست با دیگران به اشتراک بگذارد. فرآیندی که به بهانه گفت‌وگوهای شبانه ما با یکدیگر بدل می‌شد.

2- فلانور
اجرایی که مثال زدم از دل جستارهای روایی با محوریت گشت‌زنی فلنورگونه شهری بیرون آمد. برای نمونه می‌توانم به کتاب کوچک «اگر به خودم برگردم» نوشته والریا لوئیزلی با ترجمه کیوان سررشته اشاره کنم. اثری متشکل از مجموعه جستارهایی درباره شهرهای گوناگون و روایت نویسنده پرسه‌زن درباره مواجهه با مکان‌های ناآشنا.flâneur مفهومی است آمده از زبان فرانسه‌، به معنای قدم‌زنی. شارل بودلر، شاعر و نویسنده فرانسوی مفهومی دیگر از آن مشتق کرد به معنای فردی که در شهر قدم می‌زند تا آن را شخصا تجربه کند. به دلیل استفاده بودلر و اندیشمندان حوزه‌های مختلف اقتصاد و فرهنگ و ادب، پرسه‌زن به مفهومی مهم در پدیده‌های شهری و مدرنیته بدل شد. پرسه‌زنی تنها به قدم‌زنی در خیابان‌های شهر محدود نمی‌شود، بلکه می‌تواند شیوه‌ تفکر فلسفی توام با زیست معمول باشد. بودلر پرسه‌زنی را یک قدم‌زن با شخصیت در خیابان‌های شهر توصیف می‌کند که نقشی اساسی در درک و ترسیم فضای شهرهای مدرن دارد. مفهوم پرسه‌زن در بحث پدیده مدرنیته در محافل دانشگاهی مفهوم مهمی است.

همچنین این مفهوم دریچه‌ای از تفکر در زمینه‌های معماری و شهرسازی را باز کرده است. والتر بنیامین، فیلسوف و زیبایی‌شناس مارکسیست آلمانی، این مفهوم را ابزاری برای تحلیل و همچنین شیوه‌ای از زندگی می‌داند. در دیدگاه او، پرسه‌زنی مولود زندگی مدرن و انقلاب صنعتی است. خودش نیز به نمونه‌ای از پرسه‌زن تبدیل شد که خیابان‌های پاریس را مشاهده می‌کرد و به مطالعات اجتماعی و زیبایی‌شناختی می‌پرداخت. دیدگاه والتر بنیامین (متفکر بزرگ مکتب فرانکفورت) در باب خرید در کتاب «پروژه پاساژها» آمده است. او در این کتاب، درکی عمیق از زوایای زندگی سرمایه‌داری ارایه می‌دهد. آنچه امروزه در باب خرید به شکلی انتقادی گفته می‌شود در چنین پروژه‌ای هرچند ناتمام دنبال شده است. پاساژهای پاریسی شدیدا ذهن بنیامین را به خود مشغول کرده بود. او قبل از این در سال ۱۹۲۵ مقاله‌ای به همراه آسیه لاسیس با عنوان «ناپل» نوشته بود.

پاساژ ویکتور امانوئل در ناپل از بزرگ‌ترین پاساژهایی بود که تا آن زمان ساخته شده بود. بنیامین در پاساژ، الگوی نخستین معماری فروشگاه‌های بزرگ را دید. به نظر بنیامین این شکل جدید از زندگی عمومی برای کالاشدگی به خدمت گرفته شده بود. اما تجربه پاساژهای پاریسی هنگامی که بنیامین از چشم فردی بیگانه به آن می‌نگریست، آموختنی‌های بسیاری داشت. ایده نوشتن درباره پاساژها را در سال ۱۹۲۶ وقتی که با دوستش «فرانتس هسل» قدم می‌زد به دست آورد. این مجموعه نوشتارها که تا هنگام مرگش ادامه یافت به پروژه پاساژهای پاریس شهرت یافت. مترجم کتاب «اگر به خودم برگردم» [Sidewalks] به درستی ترسیم می‌کند که بنیامین فلانور را نمونه اعلای تماشاگر شهرهای مدرن می‌دانست؛ کارآگاه و محققی که شهر موضوع تحقیق او است. فلانور کسی است که در خیابان و میان جمعیت پرسه می‌زند - نمی‌ایستد - و رفت و آمدهای شهر را تماشا می‌کند.

اگر به خودم برگردم» [Sidewalks]

3- باید به خودم برگردم
والریا لوئیزلی [Valeria Luiselli] اما برخلاف آثار نظری، زبان خشک و عصا قورت داده‌ برای کتاب خود انتخاب نمی‌کند. این نویسنده جوان اهل مکزیک افکار و عقاید شخصی‌اش را به راحتی وارد نوشتار کرده و بی‌پرده با خواننده به گفت‌وگو می‌نشیند. والریا به دلیل شغل پدرش (دیپلمات) زندگی در آفریقای جنوبی، کاستاریکا، امریکا، کره جنوبی، هند، اسپانیا و فرانسه را تجربه کرده است. سال 2014 جایزه «پنج زیر سی‌وپنج» نهاد ملی کتاب امریکا به او تعلق گرفت.

«یک اتاق و نصفی» پیرامون گشت‌وگذاری در یک قبرستان و جست‌وجوی قبر جوزف برودسکی، شاعر و جستارنویس روس برنده جایزه نوبل ادبیات در سال 1987، «پرواز به خانه» سفر هوایی بر فراز اقیانوس اطلس برای بازگشت به مکزیک، «مسیرهای جایگزین»، «شهرهای پرلکنت»، «بلیت برگشت»، «اقامتگاه دایمی» و «مانیفست دوچرخه» درباره تجربه دوچرخه‌سواری در شهر، عناوین این مجموعه جستارها را تشکیل داده‌اند. برای مثال او در نمونه آخر می‌نویسد: «طرفداران پیاده‌روی راه رفتن را تا حد فعالیتی ادبی بالا برده‌اند. از فیلسوفان مشایی گرفته تا فلانورهای مدرن، آهسته قدم زدن تبدیل شده به بوطیقای تفکر، مقدمه نوشتن و محلی برای مشورت با الهه‌های الهام. شاید واقعا، آن‌طور که روسو در یکی از تاملاتش تعریف می‌کند، زمانی بزرگ‌ترین خطر موقع پیاده‌روی این بوده که سگی به آدم حمله کند. ولی واقعیت این است که عابران این روزها دیگر نمی‌توانند وقت آمدن به خیابان همان روحیه لاابالی و عشق مدرنیستی‌ای را داشته باشند که رابرت ولزر، نویسنده سوییسی، ابتدای رمان کوتاهش، «پیاده‌روی» توصیف می‌کند:

«یک روز صبح هوس پیاده‌روی به سرم افتاد و کلاهم را سر کردم. از اتاق تحریر، یا همان اتاق اشباح بیرون آمدم و از پله‌ها دویدم پایین تا سریع بزنم به خیابان.» عابر شهری امروز باید قدم‌هایش را با ضرب‌آهنگ شهرش هماهنگ کند و مثل باقی عابران هدفمند و مصمم قدم بردارد. هرگونه نوسان سرعت باعث می‌شود به او مشکوک شوند. کسی که زیادی آهسته راه می‌رود ممکن است نقشه جنایت در سر داشته باشد یا -حتی بدتر از آن- تروریست باشد.» لوئیزلی سال 2019 متن کوتاهی برای روزنامه گاردین نوشت و در آن به چند پرسش کوتاه پاسخ گفت. این نویسنده ژوئن 2020 در گفت‌وگو با روزنامه گاردین درباره رابطه‌اش با کشور مادری‌اش یعنی مکزیک گفت: «پیچیده است منظورم این است که نصف قلبم آنجاست. اگر کسی از من بپرسد اهل کجا هستم، همیشه می‌گویم مکزیک، اما بیش از 11 سال است که آنجا زندگی نکرده‌ام و هرگز بیش از یکی، دو سال آنجا زندگی نکرده‌ام؛ با این حال، قطعا احساس می‌کنم که یک ارتباط عمیق دارم. احساس تعلق پیچیده‌ای دارم، خانواده‌ام آنجا هستند، دوستان بسیار صمیمی‌ام آنجا هستند، یعنی از دور با نگرانی و با درد و با عشق می‌بینم و فکر می‌کنم بالاخره یک زمانی به آنجا برمی‌گردم.» این روحیه و تجربه‌های لوئیزلی مبنی بر سفرهای متعدد به اقصی نقاط جهان، همزمان جست‌وجوی گمشده‌ای به ‌نام مکزیک در نهایت نگارش آثاری را به دنبال آورده که پیشنهادهای قابل توجهی برای اجراهای محیطی و شهری به دست می‌دهند.

پیش‌نیاز چنین اجراهایی وجود روحیه فلانورگونه و چرخیدن‌های جست‌وجوگرانه و تیزبینانه در سطح شهر است. چنانکه مترجم کتاب نیز خیلی درست به گفت‌وگوی نویسنده ارجاع می‌دهد: «می‌خواستم خودم را در شهر بنویسم. راهم با نوشتن به شهرها باز کنم. ولی اوضاع آن‌طوری پیش نرفت که فکر می‌کردم، چون آخرش شد کتابی درباره چند شهر و به‌طور خاص غیرممکن بودن نوشتن درباره مکزیکوسیتی. درواقع وقتی کتاب را تمام کردم، مکزیک را ترک کردم و برای زندگی به نیویورک رفتم.» او در حقیقت قصد داشت درباره کشورش بنویسد، ولی به خوبی درباره دیگر کشورها نوشت. دست از گشت و گذار با دقت برنداشت؛ برایش تفاوت نمی‌کرد از داخل هواپیما به جهان نگاه کند یا از واگن قطار، روی دوچرخه باشد یا پای پیاده، جلوی پنچره‌ای در طبقه هفتم آپارتمانش در نیویورک ایستاده باشد یا زیر درختی نشسته باشد در قبرستان سن‌میکله ونیز. وجود رویکرد مدنظر را حتی می‌توانیم بین کتاب‌های مورد علاقه یا گوشه‌ کنار علایق او نیز مشاهده کنیم. والریا لوئیزلی نه فقط بین کشورها و سطح شهرها مشغول قدم زدن و خوب دیدن بوده، همان‌طور که با ادبیات و کتاب‌ها نیز چنین برخوردی کرده‌ است. مردم، مکان‌ها، خودرو‌ها، کوچه‌ها و غیره همه فضاهایی در اختیار هنرمندان قرار می‌دهند که وقتش رسیده بیش از پیش به آنها توجه کنیم. آثار نویسنده جوان اهل مکزیک که هم‌اینک در امریکا زندگی می‌کند، می‌تواند به مثابه نمونه‌ای باشد برای تمرین نوشتن و فکر به خودمان در ایران. وضعیت این روزهای حاکم بر جامعه و هنرهای نمایشی به‌طور ویژه فراخوان فاصله گرفتن از سالن‌های تاریک تئاتری و زندگی بیشتر بین مردم سر می‌د‌هد. باید به خودمان برگردیم!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...