فرهادکریمی | سازندگی


روجا چمنکار (20 اردیبهشت 1360-) از فعال‌ترین و باثبات‌ترین شاعران معاصر است که از ابتدای دهه هشتاد کارش رو شروع کرد و تا امروز نُه مجموعه‌شعر منتشر کرده. از چمنکار دو مجموعه‌شعر هم به زبان فرانسه و انگلیسی منتشر شده. چمنکار در طول دو دهه شاعری‌اش، برگزیده‌ جایزه‌ شعر امروز ایران (کارنامه)، شعر زنان ایران (خورشید)، جایزه‌ کتاب سال شعر جوان (جایزه شعر قیصر امین‌پور) و جایزه‌ معتبر بین‌المللی شعر نیکوس گاتسوس شده. آنچه می‌خوانید گفت‌وگو با او به‌مناسبت انتشار «رمز عبور بر بال‌هایم» است که از سوی نشر نگاه منتشر شده.

روجا چمنکار رمز عبور بر بال‌هایم

«رمز عبور بر بال‌هایم» نهمین اثر شماست که به‌تازگی منتشر شده. کمی از آن بگویید؟
«رمز عبور بر بال‌هایم» مجموعه‌ای از شعرهای سه‌چهار سال اخیر من است. حتما بخش‌هایی از تجربه‌های زیسته‌‌ی فردی و اجتماعی و مطالعاتی من در این دوره که اتفاقا با فرازونشیب و شیب تندی همراه بوده به شکل تجربه‌های تازه‌ای در شعرهای این مجموعه بروز کرده. اینکه می‌گویم «تازه» هم نظر به فرم شعرها دارد و هم محتوایشان. درواقع، این شعرها حاصل مجموعه‌ای خودآگاه و ناخودآگاه از همه‌ این سال‌ها بوده‌اند.

تجربه‌های زیسته‌‌ فردی و اجتماعی و مطالعاتی که اشاره کردید مربوط به مهاجرت می‌شود؟ چون شعرهای این مجموعه در مقایسه با آثار قبلی شما چاشنی دلتنگی بیشتری دارد.
مهاجرت هم حتما بخش مهمی از این تجربه است. البته مهاجرت برای من مقوله‌ تازه‌ای نیست. از پایان جوانی به شیراز و بعدتر به تهران کوچ کردم و الان نزدیک یک دهه و نیم است که بین ایران و فرانسه و کانادا و آمریکا در رفت‌وآمد بوده‌ام. به‌نوعی بیشتر جهان‌وطن شده‌ام و البته که از سویی دیگر بیش و بیشتر دلمشغول و در فکر سرزمین مادری بوده و هستم. درهرحال، شکل و نامش را نوستالژی یا دلتنگی یا هرچه بنامید مهم این است که به شعر آمده باشد و تبدیل به چیزی فراتر از یک تعریف ساده‌‌ شخصی شده باشد.

مهم‌ترین تفاوت شعرهای این کتاب با کتاب‌های قبلیتان را می‌توان در نگاه و جهان‌بینی شعرها دید.
بعد از بیش از سی سال نوشتن فکر می‌کنم شعرهایم با من مسیری را طی کرده‌اند و هردو از چیزهایی عبور کرده‌ایم. جهانمان بزرگ‌تر شده؛ خودمان هم. شعرهای این کتاب به امروز من نزدیک‌ترند. زبانشان و نگاهشان. به تعریف دیگری از «منِ» فردی و جمعی رسیده‌اند. زبان شعرها هم قاعدتا بالغ‌تر و پخته‌تر باید شده باشد. شما به شعرهای هر شاعر دیگری که دوران کاری‌اش تداوم داشته اگر نگاه کنید، این بلوغ را به‌مثابه نوعی استخراجِ عصاره در کارهای متأخر شاعر می‌بینید. امیدوارم «رمز عبور بر بال‌هایم» تا حدی این مهم را بازتابانده باشد.

برخورد شما با زبانِ شعر به نگاه سوررئالیست‌ها نزدیک است.
شاید در مواردی به بخشی و دوره‌ای از نگاه آن‌ها نزدیک باشد اما در جاهای بسیاری هم این‌طور نیست. چون تاریخ سوررئالیسم در سینما و ادبیات به دوره‌های مختلف با ویژگی‌های زبانی، بیانی و دیدگاه‌های متفاوت در هر دوره همراه است. حتی مثلا مکتب سوررئالیسم در شعر معاصر ایران با نام سهراب سپهری یا در شکل دیگرش با نام هوشنگ ایرانی پیوند خورده. زبان شعر من اما در مسیر دیگری ا‌ست. با این مقدمه، آشنایی من با شعر جهان بیشتر از دریچه‌ شعر و به‌طور کلی ادبیات و سینمای فرانسه بوده. در شعر به‌طور ویژه آشنایی با ژاک پره‌ور و جریانهای سمبولیسم و سوررئالیسم و بعدتر هم رمبو، بودلر، ورلن، والری، برتون و بسیاری دیگر نقطه‌ پرتاب من به نگاه و جهان‌بینی دیگری در شعر شد.

تأکید شاعران سوررئال بر جهان ناخودآگاه و بروزش در جهان شعر برای من شگفت‌انگیز بود. تأثیرشان از روانکاوی فروید و اصولا از روانکاوی و روانشناسی، کشف و شهود، جنون، جرقه‌های شاعرانه، رؤیا و واقعیت، عشق و اروتیسم شاعرانه هنوز هم برایم بسیار جذاب است. نظریات برتون در جایی که می‌گوید «وضوح بزرگ‌ترین دشمن مکاشفه است» این‌ها همه در شعر منجر به آفرینش‌های بکر و بی‌بدیلی می‌شود. در دوره‌ای همه‌ این‌ها برای من تازگی داشت. اما در همان وقت هم در جاهایی جهان و زبان ایده‌آل من در شعر از نگاه سوررئالیست‌های به‌خصوص افراطی فاصله داشت. مثلا نگاهشان نسبت به انتزاع، وهم و مالیخولیا و حتی تأکید بیش از حد بر رفتن زبان به سمت نگارش خودکار و ناخودآگاهی مطلق با چشم‌انداز من از شعر فاصله دارد.

چقدر در حین نوشتن شعرها، به سانسور فکر می‌کنید؟ به بیانی دیگر، خودسانسوری می‌کنید؟
هرچند خودسانسوری ریشه‌ای فرهنگی دارد و تنها مربوط به این دوره از زندگی ما نمی‌شود اما محدودیت‌های مجوز نه‌تنها به آن دامن زده بلکه بیش از پیش این مقوله را همه‌گیر کرده و مرز خودآگاهی و ناخودآگاهی نسبت به این مقوله آنقدر در هم فرو رفته که خیلی وقت‌ها قابل تشخیص برای خود نویسنده هم نیست.

این خودسانسوری چقدر می‌تواند تولیدکننده متن را از گستردگی جهانِ متنی خود دور کند؟
خودسانسوری ریشه‌ای فرهنگی‌تاریخی دارد و در شعر هم مثل حوزه‌های دیگر به‌هرحال تأثیر مخربی داشته و دارد. شعر اگر می‌خواهد شعر باشد و بماند، شاعر باید مدام به خودش یادآوری کند که«شعر رهایی ا‌ست»، که شعر «آشکارکردن پنهان‌ترین لایه‌های زندگی ا‌ست». خودسانسوری شعر را بی‌هویت می‌کند و به سمت کلی‌گویی و سمبولیسم سانتی‌مانتال می‌برد.

وضعیت موجود شعر امروز ایران را چطور می‌بینید؟
هرچند در این سال‌ها کتاب شعر زیاد منتشر می‌شود و در فضاهای مجازی هم زیاد شعر خوانده می‌شود اما وضعیت حرفه‌ای و جدی شعر پیچیده و متفاوت است. به‌هرحال شعر واقعی در هر شرایطی و به دور از حاشیه بالاخره راه و مسیر خودش را پیدا می‌کند و در تاریخ می‌ماند اما عجالتا امکان بررسی وضعیت موجود شعر را همین دو مسأله‌ای که گفتم دشوار می‌کند. این‌که کتاب شعر فراوان منتشر و خوانده می‌شود عالی ا‌ست. اما فضای نشر و پخش کتاب شعر به‌شدت با استانداردهای تاریخ شعر فارسی و همچنین وضع نشر شعر در برخی کشورهای دیگر فاصله دارد. این‌که تعداد کتاب شعرها در حجم بالا با هزینه‌های شخصی هنگفت شاعران در تیراژهای صد و دویست نسخه منتشر می‌شود و به‌جای پخش به خودشان سپرده می‌شود امکان دیده‌شدن، قضاوت واقعی و قیاس را از بین می‌برد. مجموعه‌های خوب و متفاوت به‌خصوص از شاعران جوانی که تازه کارشان را منتشر کرده‌اند در این شلوغی و آشفتگی گم می‌شود.

این‌که فضاهای مجازی امکان ارائه‌ آثار کسانی را فراهم کرده که انواع فیلترها مانع از دیده‌شدن کارهایشان در محیط واقعی بوده عالی ا‌ست. اما وضعیت کاذبی هم به وجود آمده که ای بسا سلیقه‌ خوانندگان را به شعرهای دم‌دستی، کوتاه و شبیه به‌هم تنزل ‌دهد. شعر خوب در این آشفتگی گم می‌شود. به‌هرحال، ساختارهای فرهنگی، سیاسی، اجتماعی هم در این دوره مانند هر دوره دیگری بر شعر شاعران تأثیرگذار بوده و نمود این ساختارها را می‌توان در شعر این دوره دید. درنهایت این دوره نیز حتما شاعران واقعی خود را به ثبت خواهد رساند. در میانه‌ این انبوه شعرهای منتشرشده‌ کاغذی و غیرکاغذی و اسامی فراوان شاعران، تداوم است که باعث خواهد شد بتوان درباره شاعری به‌طور جدی صحبت کرد؛ تدوامی جدی، حرفه‌ای و به‌دور از هیاهوهای مقطعی.

پُل والری می‌گوید «شعر، هنر زبان است؛ چراکه زبانی پنهان و مرموز درون زبانِ عادی وجود دارد که کشف آن نیازمند کنجکاوی و تلاشی هنرمندانه است» و شما این زبان را هنرمندانه به کار می‌برید. همنشيني كلمات چگونه خلاقيت و نوآوري ایجاد می‌کند به‌گونه‌ای که از بازی‌های زبانی بی‌هدف هم دور ماند؟
این چیزی ا‌ست که من به آن باور دارم. شعر همزمان عریان‌ترین و پنهان‌ترین شیره‌ جان زبان است. عریان است؛ چراکه در ساده‌ترین و روزمره‌ترین واقعیت زندگی می‌توان آن را یافت. پنهان است چون باید از دل روزمره‌گی بیرونش کشید و خواننده را متوجه آن کرد. همان کشف یا جادوی کلمه که سوررئال‌ها می‌گویند و شما هم از پل والری نقل قول کردید. کافی ا‌ست شما به‌عنوان شاعر حساسیت خود را نسبت به شنیدن، دیدن و نفس‌کشیدنِ کلمات در زندگی روزمره بالا ببرید و در نوشتن با خودتان صادق و راحت باشید. آن‌وقت حقیقت زبان و زندگی چنان در حقیقتِ شعر و ذهن شما ادغام می‌شود که از هم‌پوشانی‌اش شگفت‌زده می‌شوید. چون از والری نام بردید شاید جالب باشد خاطره‌ام را از دیدار مقبره‌اش بگویم.

من بخت این را داشته‌ام که دوبار به دعوت فستیوال شعرِ شهر «سِت» در فرانسه به این بندرِ شعردوست بروم. پل والری در این شهر به دنیا آمد و مدتی زندگی و تحصیل کرد و مقبره او هم حالا در همین شهر است؛ در گورستانی رو به دریا که او کتابی هم به نامش دارد و بسیار در شعرهایش از آن نام برده: گورستان دریایی. و این شاید اشارتی دیگر به آن باشد که شعر قرار نیست فقط در سطح زبان و لفاظی بماند و بلکه باید حاوی حجم و وجه و روحی عمیق و چندلایه باشد. آن لحظه، بر مزار پل والری، ایستاده در باد و رو به دریا، احساس کردم هم زندگی و هم مرگ شاعر چقدر شبیه شعرهایش است. چقدر حقیقت شعر و مرگ و زبان و زندگی‌اش درهم فرورفته و تصویر سوررئالی از آن آفریده شده. من زبانی را برای شعر دوست دارم که برآمده از این جهان‌بینیِ عملی باشد.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تمایل به مبادله و خرید و فروش انگیزه‌های غریزی در انسان‌ها نیست، بلکه صرفاً پدیده‌ای متاخر است که از اروپای قرن 16 آغاز می‌شود... بحران جنگ جهانی اول، رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم نتیجه عدم تعادل بین آرمان بازار و رفاه اجتماعی و ناتوانی هرگونه ضدجنبش اجتماعی، نظیر سوسیالیزم و کمونیزم، برای کاهش تنش‌ها بود... تاریخ انگلیس، از جنبش حصارکشی در قرن شانزدهم تا لغو قانون حمایت از فقرا در 1834، تاریخ کالایی سازی جامعه و طبیعت است... نئولیبرال‌ها و فاشیست‌ها همچنان مشغول آرمانشهر بازارند! ...
سنت حشره‌شناسی در ایران به دانشکده‌های کشاورزی پیوند خورده و خب طبعا بیشتر پژوهشگران به مطالعه حشرات آفت می‌پردازند... جمله معروفی وجود دارد که می‌گوید: «ما فقط چیزهایی را حفاظت می‌کنیم که می‌شناسیم»... وقتی این ادراک در یک مدیر سازمانی ایجاد شود، بی‌شک برای اتخاذ تصمیمات مهمی مثل سم‌پاشی، درختکاری یا چرای دام، لختی درنگ می‌کند... دولت چین در سال‌های بعد، صدها هزار گنجشک از روسیه وارد کرد!... سازمان محیط زیست، مجوزهای نمونه‌برداری من در ایران را باطل کرد ...
چه باور کنید و چه نکنید، خروج از بحران‌های ملی نیز به همان نظم و انضباطی نیاز دارند که برای خروج از بحران‌های شخصی نیاز است... چه شما در بحران میانسالی یا در بحران شغلی گرفتار شده باشید و چه کشور شما با کودتا توسط نظامیان تصرف شده باشد؛ اصول برای یافتن راه‌حل خروج از بحران و حرکت روبه جلو یکسان است... ملت‌ها برای خروج از تمامی آن بحران‌ها مجبور بودند که ابتدا در مورد وضعیت کنونی‌شان صادق باشند، سپس مسئولیت‌ها را بپذیرند و در نهایت محدودیت‌های‌شان را کنار بزنند تا خود را نجات دهند ...
در ایران، شهروندان درجه یک و دو و سه داریم: شهرنشینان، روستانشینان و اقلیت‌ها؛ ما باید ملت بشویم... اگر روستاییان مشکل داشته باشند یا فقیر باشند؛ به شهر که می‌روند، همه مشکلات را با خود خواهند برد... رشدِ روستای من، رشدِ بخش ماست و رشدِ شهرستانِ ما رشد استان و کشور است... روستاییان رأی می‌دهند، اهمیت جدولی و آماری دارند اهمیت تولیدی ندارند! رأی هم که دادند بعدش با بسته‌های معیشتی کمکشان می‌کنیم ولی خودشان اگر بخواهند مولد باشند، کاری نمی‌شود کرد... اگر کسی در روستا بماند مفهوم باختن را متوجه ...
تراژدی روایت انسان‌هایی است که به خواسته‌هایشان نرسیده‌اند، اما داستان همه‌ی آنهایی که به خواسته‌هایشان نرسیده‌اند، تراژیک به نظر نمی‌آید... امکان دست نیافتن به خواسته‌هامان را همیشه چونان سایه‌ای، پشت سر خویش داریم... محرومیت ما را به تصور و خیال وا می‌دارد و ما بیشتر از آن که در مورد تجربیاتی که داشته‌ایم بدانیم از تجربیات نداشته‌ی خود می‌دانیم... دانای کل بودن، دشمن و تباه‌کننده‌ی رضایتمندی است ...