رمان به نظر من جعل است. جعل تاریخ، جعل زمان و... شما در رمان به کمک جعل است که یک دنیای متفاوت میسازید... پدرم اگرچه نمازش را همیشه بهجا میآورد و حتی نماز شب هم میخواند، اما هیچگاه پیشانیاش پینه نبست!... پاورقیخوان قهاری میشود. امیرعشیری، منوچهر مطیعی، ارونقی کرمانی... بهرام صادقی را اصلا قبول ندارد و میگوید که اصفهانیها او را به ناحق برکشیدهاند. به نویسندگی آلاحمد اعتقادی ندارد و او را یک مقالهنویس سیاسی میداند
از شیراز تا اصفهان | آرمان ملی
مجموعه تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران، مجموعهای کمنظیر است برای بازخوانی ادبیات ایران در صدسال اخیر. یکی از مهمترین نویسندههای تاریخ صدساله ادبیات داسانی معاصر، ابوتراب خسروی(۱۳۳۵، فسا، شیراز) است؛ نویسندهای تراز اول، که از همان دوران دبیرستان در سالهای ۴۸ و ۴۹ که شاگرد هوشنگ گلشیری بوده، با حضور و تاثیر و تشویق او که بهقول خودش نهال نازک دستهای کودکیاش را با قلم پیوند زد، شروع کرد به نوشتن، و آثارش در طول این سالها گویای حضور جدی اوست در ادبیات داستانی معاصر. انتشار مجموعهداستانهای «هاویه»، «دیوان سومنات» در سالهای ۷۰ و ۷۷ و سپس انتشار سهگانه «اسفار کاتبان» (برنده جایزه مهرگان ادب بهعنوان بهترین رمان سال ۷۹)، «رود راوی» (بهترین رمان سال ۸۲ جایزه گلشیری) و «ملکان عذاب» در سال ۹۲ حضور او را تثبیت کرد. مجموعهداستان «کتاب ویران» (مجموعهداستان برگزیده سال ۸۸ جایزه گلشیری) و «آواز پر جبرئیل» و یک کتاب غیرداستانی با عنوان «حاشیهای بر مبانی داستان» از دیگر آثار ابوتراب خسروی است. آنچه میخوانید مروری بر مصاحبه ابوتراب خسروی با عبدالرحمن مجاهدنقی در کتاب تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران است.
در مدرسه راهنمایی شهید شیخ علی چوپان (در شیراز) مشغول رتقوفتق امور مربوط به نظامت بودم که درِ سنگینِ مدرسه باز شد و جوانی کوتاهقامت (مثل خودم) به درون آمد. از همان برخورد اول مهرش در دلم نشست. هرچه بیشتر حرف زد، بیشتر شایق دوستی با او شدم. داستانش را که خواندم دیدم سخت اهل است. کتاب زیاد خوانده و پیچوخمِ داستان را میشناسد. میتواند راجع به داستان بحث کند. حیف دیدم اهلِ فن او را نشناسند. هرجا که میرفتم برای شاگردی، او را هم همراه بردم. کمکم همان شد که استعدادش او را رهنمون میکرد. سری در سرها درآورد و توانست جایزههای ادبی را درو کند. و حالا کتاب مصاحبه تاریخ شفاهی که به او اختصاص یافته در پیش رویم است. از ابوتراب خسروی حرف میزنم.
فهرست مطالبِ کتاب نشان میدهد مصاحبهکننده ـ عبدالرحمن مجاهدنقی ـ با چه تیزبینی ِ خاصی در زندگی ادبی و خصوصی او وارد شده و بهاصطلاح، مصاحبهشونده ـ ابوتراب خسروی ـ را به حرف کشیده است. در این میان آنکه نفع میبرد خواننده است، چه کسانی که مشتاق مطالعه این گونه متون هستند و چه جوانهایی که در ابتدای راه داستاننویسی هستند.
مصاحبه به شدت هیجانآور است، تمام زوایای زندگی فردی و حرفهای خسروی را میکاوَد. اما هیچگاه مصاحبهکننده از جاده ادب دور نمیشود. حتی آنجا که مجاهدنقی با آراء و عقاید مصاحبهشونده بهنوعی مخالف است، این مخالفت را با نزاکتی خاص بیان میکند. برای نمونه آنجا که به حزب توده و مسایل آن حزب میپردازد، با آنکه دلایل مجاهدنقی بهنظر منطقی میآید، اما باز جانب انصاف را رعایت کرده و میگوید: «عمیقا معتقدم باید در این باره بحث جامع و مبسوط و مفصلی دربگیرد و قضاوتی که براساس آن از این آدمها بُت ساختهاند تغییر کند.»
طبق معمول این نوع مصاحبهها، گفتوگو از دوران کودکی شروع میشود. این باور در بین روانکاوان و روانشناسان هست که دوران کودکی است که دوران بزرگسالی را شکل میدهد. خسروی دوران کودکی پرشروشوری داشته است. بخش بزرگی از این ناآرامی و شروشور از طرف نزدیکترین کسان او یعنی پدر و مادر پدر و نامادری به او تحمیل شده. هرچند همین رفتارها از سویی دیگر از ابوتراب انسانی مقاوم ساخته است. انسانی که در برابر شداید تسلیم نمیشوند و در سختترین شرایط هم میتواند گلیم خود را از آب بیرون بکشد.
یکی از دلایل پیشرفت ابوتراب خسروی در کار نویسندگی، همان رقابت تنگاتنگی است که در همه ابعاد با دیگر نویسنده شیرازی -شهریار مندنیپور- داشته و در طول مصاحبه بارها به آن رقابتها و تأثیر بد آنها اشاره کرده است. این موضوع آنچنان بالا گرفته بود که حتی به محافل و جلسات خارج از شیراز نیز رسید. در تمام این جدلهای ادبی، تنها پای رقابت ادبی در میان بود. گویی موفقیت هر یک باعث تندتردویدن دیگری میشد؛ جوایزی که خسروی برای رمانها و داستانهایش گرفت، او را در جامعه ادبی ایران به نویسندهای موفق تبدیل کرد و مندنیپور نیز در بلاد غرب، به موفقیتهایی نائل گردید.
خسروی فرمگرا است. به جز قسمتهایی از رمان «ملکان عذاب» و چند داستان کوتاه دیگر، آنچه نگاشته، در هالهای از ابهام است. او سعی میکند شخصیتهای داستانی خود را از زیر خاکستر قرون و از میان فرقهها بیرون بکشد. او فرقهای را به نمایندگی از تمامی فرقهها برمیکشد، روابط درون فرقه را سامان میدهد و سخنان قهرمانان رمان و داستان خود را بر این اساس خلق میکند.
خسروی که یکی از زحمتکشترین نویسندگان ما به شمار میآید، بخشی از گفتوواگفتهای رمانهایش را با مطالعه عمیق و دقیق در متون کلاسیک ارائه کرده است. این را میدانیم که برای خلق رمانهایش با دقتی مثالزدنی بسیاری از آثار مربوط به علم هیأت (نجوم قدیم) را مطالعه کرده که آثار فرخندهاش را در این نوشتهها بهخوبی میتوان مشاهده کرد. بهطوریکه خواننده اهل، به هیچ وجه احساس نمیکند که این نوشتهها کپی آن آثار کلاسیک باشد.
سبکی که خسروی انتخاب کرده انعکاس دقیق واقعیتهای موجود نیست، او علنا به جعل بها میدهد. خود او در این مصاحبه میگوید: «یکی از کارهایی که نویسندگان انجام میدهند واقعنمایی است. رمان به نظر من جعل است. جعل تاریخ، جعل زمان و... شما در رمان به کمک جعل است که یک دنیای متفاوت میسازید.»
در این گفتوگو، گویی دو حریف روبهروی یکدیگر نشستهاند. هردو دارای پشتوانه قوی فرهنگی. مجاهدنقی با ذهنیتی مملو از مطالعه متون قدیم و جدید و خسروی، استاد در بهکاربردن آنها در رمان و داستانهای کوتاهش. میتوان گفت که هر دو سنگشکن یکدیگرند. فنهای یکدیگر را خیلی خوب میشناسند و هردو بدلکاران سریعی هستند. مجاهدنقی برای اینکه بتواند روبهروی خسروی بنشیند تمام راهها و شگردهای او را بازخوانی کرده است. میدانیم که او خود کتابی در زمینه اسطوره دارد با عنوان «جستارهایی در اسطوره» و هردو در احوال فرقههای مختلف غور و تفحص کردهاند. معلوم است که در چنین مواقعی ـ همانطور که گفته آمد ـ برنده اصلی خواننده است. خواننده با مطالعه فصلی که راجع به آثار خسروی است، به اکتشافات درخوری از ذهنیت یک نویسنده دست پیدا میکند که این یکی از اهداف این کتاب است.
ابوتراب خسروی در فصل کودکی و نقش پدر و مادر واقعیتهای عریانی را بیان میکند که شاید اگر کس دیگری جای او بود از این کار سر باز میزد. مجاهدنقی میپرسد: «از باورهای پدر بگویید.» و خسروی پاسخ میدهد: «پدرم بهشدت متشرّع بود. با آنکه نظامی بسیار خشنی بود، اما گرایشات دینی محکمی داشت و از طرفداران سرسخت آقا نورالدین حسینی الهاشمی بود. عکس بزرگی از ایشان را در اتاقش آویخته بود و حرمت خاصی برای ایشان قایل بود... پدر اعمال دینی را با تقیّد تمام بهجا میآورد و در این مورد نسبت به من و برادر بزرگم محمود خیلی سختگیر بود. اگرچه نمازش را همیشه بهجا میآورد و حتی نماز شب هم میخواند، اما هیچگاه پیشانیاش پینه نبست!»
واقعا زندگیکردن در فضایی که ابوتراب توصیف کرده دل شیر و طاقت ایوب میخواست. تهدید دائم و اظهار خشونت و القای ترس، آنهم از سوی افرادی مثل پدر و مادرِ پدر که قاعدتا باید مهربانترین باشند... همه اینها یعنی تلقین ناآرامی و اضطراب مطلق. آیا میتوانیم ادبیات را مفرّی برای گریز از واقعیات خشن زندگی خسروی قلمداد کنیم؟
خسروی از کلاس چهارم دبستان، پاورقیخوان قهاری میشود. امیرعشیری، منوچهر مطیعی، ارونقی کرمانی و... اینها بُتهای قابل احترام خسروی بودند. تا آنکه در کلاس نهم، در اصفهان، با معلمی واقعی روبهرو شد: هوشنگ گلشیری. با راهنماییهای گلشیری به کتابهای سنگینتر روی آورد. خسروی در پاسخ به این پرسش که چه کتابهایی را در آن دوره میخواندید، از سه کتاب ایگناتسیو سیلونه نام می برد: نان و شراب، فونتامارا و دانهای زیر برف.
دوره سربازی، دوره یافتن دوستان خوب است، دوره سختیها و خوشیهای توأمان، دورهای خاطرهانگیز. محل خدمت او در نزدیکی کهنوج بود، محلی بنام هورپاسفید. این برهه از زمان را به همراه دو تن از دوستانش که از دوره دبیرستان باهم بودند طی میکند. اگرچه خاطرات آن دوره برایش شیرین و جذاب هستند، اما در آثارش از این خاطرات سود نجسته است. در بخش یاد بعضی نفرات، مجاهدنقی از او میپرسد: «هرچند شاید قیاس معالفارق بهنظر برسد، اما با توجه به اینکه هم شما و هم امین فقیری دوره سپاهی دانش را طی کردهاید و هردو نیز در منطقه جیرفت سپاهی دانش بودهاید (تقریبا به فاصله ده ـ دوازده سال) چرا برخلاف آثار امین فقیری که کاملا تاثیر جغرافیا را در آثارش میبینیم، در داستانهای شما چنین نیست؟»
خسروی پاسخ می دهد: «طبیعتا وقتی آدمی ساکن یک منطقه میشود برای هرکس جلوههای خاصی از جذابیت را دارد. برای امین فقیری دادوستد و روابط اجتماعی میان مردم مهم بوده، اما برای من آن وجه ناپیدای زندگی مردم مهم بود. برای من مهم این بود که چرا رعایا مرعوب هستند؟ بهطوریکه مالک به یک قدرت قاهر بدل میشود که حیات و ممات مردم را تعیین میکند...»
خب! این برمیگردد به تربیت ادبی هر یک از ما و آثاری که تورق کردهایم. خسروی تحتتأثیر مکتب داستاننویسی اصفهان و هوشنگ گلشیری قرار گرفت، اما من به علت وضع زندگی خاص حاصل از یک زندگی معلمی بخور و نمیر بهدنبال عدالت اجتماعی بودم. عدالت اجتماعی را برای رعیتهای فقیر هم میخواستم. دوره جوانیِ من و نسل من، متأثر از فضای جهانی، دوره رویکرد به ادبیات مردمی بود. حال آنکه تجربه تاریخی خسروی با رویگردانی اکثر افراد از ادبیات مردمی همراه بود. در دوره شکوفایی ابوتراب خسروی، بیشتر رویکرد نویسندگانی مانند گلشیری رواج پیدا کرد که بیش از هر چیز بهدنبال نحوه روایت داستان و بهدنبال فرم بودند. کارهای خسروی به هنر ناب نزدیکتر بودند، حال آنکه من سعی میکردم در هر داستان گوشهای از زوایای زندگی مردم فرودست را آشکار کنم. هرچند در این راه تلاش کردم بار گناهان آن حزب خاص را به دوش نکشم و مستقل باشم، درست همچون یک پرنده که به هر جا که میلش کشید پرواز میکند.
خوانندگان محترم باید نگارنده را ببخشند که پابرهنه وسط ماجرا دویدم. بگذریم. خسروی در بخش یاد بعضی نفرات، بدون هیچ پردهپوشی عقیده خود را درباره این و آن بیان کرده است. او بحثهای هر فصل را بهانهای قرار میدهد برای معرفی آن نوع از ادبیات که مورد توجه اوست. پرسشهای مربوط به نویسندگان بزرگ خارجی از داستایفسکی و پروست شروع میشود تا به جویس میرسد و به کتاب معروف «تریسترام شندی» اثر لارنس استرن. در مورد نویسندگان ایرانی خسروی به نقد برخی از آنها میپردازد. نسبت به بیژن نجدی نگاه موافقی ندارد، چراکه آوردن جملههای شعرگونه را در نثر کار عبث و بیهودهای میپندارد. از رمان «کوچه ابرهای گمشده» اثر کوروش اسدی که جایزه اول داستاننویسی شیراز را نصیب خود کرد یاد میکند و از اسدی میگوید، از کیهان خانجانی میگوید و محمد طلوعی و ندا کاووسی و صمد طاهری.
خسروی ده نفر از پیشکسوتان ادبیات داستانی ایران را اینگونه نام میبرد: هدایت، بزرگ علوی، چوبک، جمالزاده، گلستان، ساعدی، گلشیری، دولتآبادی، سیمین دانشور، محمدرضا صفدری و احمد محمود. او محمدعلی جمالزاده را در صدر انتخابهای خود قرار میدهد. برخلاف ساعدی، گلستان را نویسنده قَدَری نمیداند. هرچند اعتقاد دارد نثر ساعدی دارای اشکالاتی است. بهرام صادقی را اصلا قبول ندارد و میگوید که اصفهانیها او را به ناحق برکشیدهاند. به نویسندگی آلاحمد اعتقادی ندارد و او را یک مقالهنویس سیاسی میداند. خسروی درمورد نویسندگان زیادی صحبت کرده: جمال میرصادقی، فریدون تنکابنی، نسیم خاکسار، اسماعیل فصیح، احمد محمود، شهرنوش پارسیپور، عباس معروفی، شهریار مندنیپور، قاضی ربیحاوی، یارعلی پورمقدم. آثار دولتآبادی را خیلی دوست دارد و میگوید مجموعهداستانهای قبل از انقلاب او همه خوب هستند. بهترین رمان دولتآبادی را «جای خالی سلوچ» میداند، هرچند این را نیز درباره دولتآبادی میافزاید که: «حدود هشت ماه پیش که آمده بود شیراز، یکی از آخرین کارهایش را خواند که داستان نبود. به اعتقاد من نویسنده وقتی کار جدید به معنای واقعی ندارد، نباید کاری چاپ کند، چون مثل گلولای به پای آدم میچسبد.»
از دیگر نویسندگانی که مجاهدنقی نام آنها را برده و خسروی درباره آنها حرف زده، میتوان از اینها یاد کرد: امین فقیری، محمدرضا صفدری، شاپور بنیاد، مسعود طوفان، محمدرضا آلابراهیم، یوسف علیخانی، احمد آرام، محمد کشاورز، حسن میرعابدینی، منصور کوشان، سیروس رومی، شهلا پروینروح، مهناز عطارها (کریمی)، فریبا اسکندری، محمد بهمنبیگی، محمد طیبی.
در پایان این بخش راجع به ادبیت در ادبیات و پستمدرن پرسشهایی شده که خسروی با دقت به آنها پاسخ داده است. این پاسخها در نوع خود راهگشا هستند و اصولا قضاوت، شهامت و شجاعت طلب میکند؛ زیرا بسیاری از ترس یا یک نوع رودربایستی، عقیده خود را ابراز نمیکنند و همین امر باعث میشود بعضی اظهارنظرها، نوعی نان به نرخ روزخوردن تلقی شود.
در بخش تدریس در مدارس کودکان استثنایی به موارد جالبی برخورد میکنیم که تاکنون نشنیدهایم. دیدن روزانه کودکانی که از درصد پایین تا بالای معلولیت را دارا هستند طاقت و اعصاب قوی میخواهد. دوران خاص و پرتنش کودکی خسروی از او موجودی مقاوم ساخته بود و آستانه تحمل او را از انسانهای معمولی بالاتر برده بود.
یکی از اقدامات بسیار مثبت خسروی تشکیل کلاسهای داستاننویسی برای علاقهمندان داستان و رمان است. آنگونه که خسروی نقل کرده در ابتدا شهریار مندنیپور در یکی از اتاقهای فرهنگ و هنر سابق، بانی تشکیل اینگونه کلاسها بوده است. خسروی نیز در آموزشکده هنر و دانشگاه حافظ کلاسهای داستاننویسی را برگزار میکند. یکی از شاگردان او ـ فریبا اسکندری ـ همسر ایشان است.
در هنگام داوری دو سال در بندرعباس من نیز همراه ابوتراب خسروی بودم. با رضا میرعابدینی و محمدرضا صفدری و سحسین ناپور، من و او در یک اتاق شاید تا نیمههای شب رازهای سربسته خود را برای یکدیگر فاش میکردیم.
این کتاب را باید خواند. در این مختصر نمیشود تمام زوایای کتاب را بررسی کرد. همین را بگویم دوران کودکی و تحلیل آثار خسروی در این کتاب، شاهکاری از یک گفتوگوی ادبی است.