سیاه و سفیدِ لندن | آرمان ملی


اغلب گفته می‌شود که راز یک کتاب موفق، دختری زیبا و پایانی خوش است. خب، در کتاب «لندنی‌های تنها» [The lonely Londoners] از ساموئل سلون [Samuel Selvon] دختران زیبایی وجود ندارد. تانتی، برجسته‌ترین شخصیت زن کتاب، سرپرستار پیر و فضولی است که سرگرمی مورد علاقه‌اش بحث در مورد مشاغل دیگران با صدای بلند در مغازه‌ها است، گویی که مغازه برای او همانند خانه است. و در پایان- خب، واقعا پایانی وجود ندارد؛ به جای پایانی قطعی، خواننده با احساسی مبهم و دلگیر مستمری باقی می‌ماند، زیرا قهرمان داستان موسی آلوتا در مقابل تیمز ایستاده و به مه که مشخصه لندن است خیره شده و به آینده خود فکر می‌کند که انگیزه اصلی داستان است.

لندنی‌های تنها» [The lonely Londoners] از ساموئل سلون [Samuel Selvon]

این رمان که در سال 1956 منتشر شد، لندنِ دهه 1950 را به تصویر می‌کشد و درمورد گروهی از مهاجران کارائیب معروف به نسل «ویندراش» است که در سال 1948 سوار بر کشتی اس. اس. ویندراش شدند. بسیاری از آنها در جنگ جهانی دوم برای بریتانیا جنگیده بودند و با درکِ این موضوع که نمی‌توانند به جوامع کوچک خود برگردند، تصمیم گرفتند که در «کشور مادر» در جست‌وجوی فرصت‌های بهتری باشند. در ابتدا برای منبع نیروی کار ارزان در انگلیس از آنها استقبال شد، در اواخر دهه 50 با افزایش تعدادشان هدف نفرت نژادی، بیگانه‌هراسی و حتی هدف قوانین شتابزده ضدمهاجرت در پارلمان قرار گرفتند.

سلون درواقع کتاب را به زبان انگلیسی متداول آغاز کرد. خوشبختانه او نظر خود را تغییر داد، زیرا هیچ زبان انگلیسی استانداردی نمی‌تواند سادگی، مردمی‌بودن و اعتقاد شخصیت‌ها را به تصویر بکشد. به‌راستی نقطه قوت اصلی کتاب به تصویرکشیدن شخصیت آن است. سلون این مهاجران را صمیمانه می‌شناخت: او یکی از آنها بود که عضوی از گروه نویسندگان کارائیب به شمار می‌رفت- از جمله وی. اس. نایپل، جورج لمینگ، اندرو سالکی، درک والکات- که در دهه 50 به لندن آمدند.

اما سلون بیش از دیگران در بیان داستان شخصیت‌های سیاه‌پوست طبقه کارگر و تجربه تبعیض آنها در شهر بزرگ تخصص داشت. برخی منتقدان کتاب «لندنی‌های تنها» را چیزی جز مجموعه‌ای از زندگی‌نامه‌های کوتاه توصیف نمی‌کنند، گروهی از زندگی‌نامه‌ها که با یکدیگر تعامل دارند. اما آنچه این مجموعه را متمایز می‌کند این است که نویسنده چقدر با زحمت آنها را ترسیم کرده است؛ سلون راهی برای دربرگرفتن ریزتزین و بی‌اهمیت‌ترین جزئیات با جهان پرمعنی دارد.

شخصیت‌های او قدیس نیستند؛ آنها زنان کتک‌کار، متقلب، سیگاری علف و مردهای هوس‌باز هستند. اما با استفاده جسورانه از کلیشه‌هایی که جامعه سفیدپوست در اطراف جامعه سیاه‌پوست ایجاد می‌کند، سلون از آن شخصیت‌ها فراتر می‌رود تا شخصیت‌هایی واقعی و چندبعدی خلق کند. ما خیلی زود رذایل آنها را از یاد می‌بریم؛ چون آنها اساسا افراد عادی هستند که سعی می‌کنند در جامعه‌ای خشن و خارجی که قصد سرکوب آنها را دارند زنده بمانند. ما در غم و اندوه، نگرانی‌ها، ناامیدی‌ها و شادی آنها شریک هستیم. مهمتر از همه، ما شجاعت آنها را تحسین می‌کنیم، زیرا آنها از خیابان‌هایی عبور می‌کنند که روی پنجره‌های خیابان تابلوی «آب را سیاه نکنید» دیده می‌شود.

اما این رمان فقط درمورد نژاد و بقا نیست، بلکه رمانی درباره شهر نیز هست. توصیف‌های سلون از لندن پس از جنگ به قدری قدرتمند و مهیج است که فرد خود را زنده تصور می‌کند و در همین خیابان‌ها حضور دارد. او فرومایه‌ای طبقه کارگر خیابان‌های پشتی خیابان هرو و ناتینگ‌هیل و شکاف به‌ظاهر شکست‌ناپدیر بین آنها و محله‌های ثروتمند بلگراویا، نایتسبریج، همپستد را به زندگی می‌آورد. او نشان می‌دهد که لندن تنها یک شهر نیست، بلکه مجموعه‌ای مختصر از بسیاری از شهرهای کوچک است: «در لندن افرادی زندگی می‌کنند که نمی‌دانند در اتاق کناری آن‌ها چه می‌گذرد، چه برسد به خیابان‌ها یا اینکه مردم دیگر چگونه زندگی می‌کنند. لندن همچین مکانی است. لندن به دنیاهای کوچکی تقسیم می‌شود و شما در دنیایی که متعلق به شما است می‌مانید و از آنچه به دیگران می‌گذرد جز آنچه در روزنامه‌ها می‌خوانید چیزی نمی‌دانید.»

پیام رمان «لندنی‌های تنها» حتی امروزه نسبت به بریتانیای دهه 50 بسیار مهمتر است: اینکه، اگرچه ما در جوامعی زندگی می‌کنیم که بیش از بیش در راستای خطوط نژادی، ایدئولوژیکی و مذهبی تقسیم شده‌اند، اما ما باید آنچه را که هنوز در آن مشترک هستیم- انسانیت- به‌خاطر بسپاریم. همانطور که در رمان آمده است: «همه تا زمان مرگ، زندگی می‌کنند، مهم نیست در طول زندگی خود چه می‌کنند، درنهایت همه مرده‌اند.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...