نادیا حقدوست | آرمان ملی
سال ۱۹۹۵ برای آندره مکین [Andreï Makine] مهمترین سال زندگیاش بود. کتاب «وصیتنامه فرانسوی»اش منتشر شد و در همان سال جایزه گنکور رمان، گنکور دبیرستانیها و جایزه مدیسی را از آن خود کرد. این کتاب در سال ۲۰۰۳ از سوی آکادمی هنر و ادبیات فرانسه، جایزه برجستهترین رمان پنج دهه قرن فرانسه را نیز دریافت کرد. از سال ۱۹۹۵ تا به امروز، مکین ۱۳ رمان دیگر منتشر کرده که دو تا از مهمترینهایش «زنی که منتظر بود» و «موسیقی یک زندگی» نام دارد. هر سه این آثار را ساسان تبسمی به فارسی ترجمه و نشر ثالث و مروارید نیز منتشر کردهاند. مجموعهداستان «عشقهای زودگذر ماندگار» دیگر اثر مکین را اسدالله امرایی از سوی نشر چشمه منتشر کرده. آندره مکین متولد ۱۹۵۷ در روسیه است. در ۳۰ سالگی به فرانسه مهاجرت و داستانهایش را به فرانسه منتشر کرد. آنچه میخوانید گفتوگو با آندره مکین درباره آثارش، زبان روسی و فرانسوی و ادبیات، سینما و موسیقی است.
چرا به نوشتن روی آوردید؟
استعدادی ذاتی درون ماست. احتمالا بعضی چیزها از بدو تولد با ما میخوابند و با ما از خواب بیدار میشوند، شاید حتی قبل از اینکه زبان باز کنیم. برای همین است که کلام و قدرت حرفزدن بسیار اهمیت دارد. به کمک آن نگرشی جدید متولد میشود؛ چراکه نوشتن تنها مربوط به کلمات، سبک یا حتی توالی و زنجیره جملات نیست: بیش از هر چیز یک نگرش است. ما با بینش و نگرشمان به دنیاست که مینویسیم نه با قلم. با قلم میشود رمانهای زیبا نوشت، جملات زیبا سر هم کرد، اما این جملات الزاما دید و نگرش جدیدی ارائه نخواهند کرد. مثلا در مورد داستایفسکی سبک اغلب وجود ندارد؛ زیرا او خیلی سریع فقط مینوشت و شاید ساختار جملاتش تکراری بود. مترجمان فرانسوی و غیرفرانسوی به متون او قوام بخشیدند. با وجود این، داستایفسکی نویسنده بزرگی است؛ چراکه همیشه نگرش عمیق و نبوغ فوق طبیعی او در آثارش پایدار باقی مانده است.
در دوران تحصیل با کدام نویسندگان احساس نزدیکی کردهاید؟
به سبک ادبی خاصی علاقهمند نبوده و نیستم. حتی اگر رمانهای نویسندهای به نظرم بسیار متوسط باشد ممکن است کاری از او توجهم را جلب کند. به عنوان مثال «داستان یک بچه» پیر لوتی را دوست داشتم. این کتاب، چندان شناختهشده نیست. از دید من میتوان آن را رمانی پیشاپروستی دانست. آثار شاتو بریان هم بسیار ارزشمندند. سلیقه ادبی من با سلیقه ادبی جامعه فرانسوی چندان جور نیست، اساسا در وهله اول به ادبیاتی علاقهمندم که اندیشهای فلسفی ارائه کند، احساسات در درجه بعدی قرار میگیرند... البته همیشه خواندن از احساسات، لذتبخشتر است تا خواندن گزینگویهها و قیاسهای منطقی مثل نوشتههای ولتر و عصر روشنگری.
دو جایزه بزرگ را همزمان در سال 1995 برای رمان «وصیتنامه فرانسوی» به دست آوردید، آیا بخشی از این موفقیت را مدیون بستر سیاسیفرهنگی آن زمان بودید؟
نه. آثار من بعد از رویدادهایی که میگویید به چاپ رسیدند، پس تاثیر چندانی در موفقیت من نداشتند. قاعدتا در سال 1995، وقایع مرتبط با گورباچف، مخالفان و اصلاحات اقتصادی (پرسترویکا) دیگر نمیتوانستند تأثیرگذار باشند. علاوه بر این به دلایلی، این رمان در ابتدای سپتامبر منتشر شد. این موقع از سال لیست آثار منتخب جوایز ادبی تقریبا کامل بود. میخواهم بگویم از زمان ثبتنام گذشته بود. ناشر مردد بود «وصیتنامه فرانسوی» را در ماه سپتامبر چاپ کند یا دسامبر. تصمیم را به عهده خودم گذاشت. من هم گفتم متن آماده است پس سپتامبر چاپش کنیم. طی چند روز این رمان که قرار نبود وارد لیست جوایز ادبی شود به آن پیوست. همه تصمیمات در آخرین لحظه گرفته شد. بنابراین اعتقاد ندارم که دریافت جایزه گنکور ناشی از تأمل در محتوای ایدئولوژیک کتاب از طرف هیات دوران باشد.
شما در روسیه متولد شدهاید اما به زبان فرانسه مینویسید. آیا فکر میکنید نوشتن آثار ادبی به زبانی غیر از زبان مادری مزیتی است که اجازه میدهد در زبان کندوکاو کنیم؟
من آثار سارتر را اصلا دوست ندارم اما به نظر من ایده بسیار صحیحی در مورد این مساله داشت. به عقیده او، درست است که هر کس به زبان مادریاش حرف میزند، اما در مورد نوشتن، همه ما به یک زبان خارجی مینویسیم. حتی در مورد همین سوالاتی که شما به صورت کتبی تنظیم کردهاید، اگر قرار بود آنها را به صورت شفاهی و بدون کاغذ بپرسید از کلماتی مثل «چه»، «بله»، «اما» و مواردی از این دست استفاده میکردید. چنین جملات شستهرفتهای مختص سوالات مصاحبه است و نشان میدهد از قبل برای نوشتنشان وقت صرف شده است. این زبان معمول شما نیست. از پیش، روی آن فکر و تلطیف شده است. خب حالا فرض کنید که میخواستید رمانی درمورد مثلا جولیوس سزار بنویسید: قاعدتا سعی میکردید سبکی عالی خلق کنید. آنطور که حتی خودتان را در این رمان نمیشناختید. در مورد «وصیتنامه فرانسوی» هم دقیقا همین است. من از زبانی استفاده میکنم که فقط به لحاظ دستوری، واژگانی و صرفی، یک زبان خارجی است. پس از این دید در زبان روسی هم مثل زبان فرانسه انواع متفاوتی از زبان مثل پروستی، بالزاکی و فلوبری وجود دارد و هر یک به نوبه خود استانداردهای زبانی خاصی دارند. شما یک زبان را میفهمید اما الزاما نمیتوانید به آن زبان بنویسید.
با توجه به اینکه شیفته فرهنگ کلاسیک هستید، فکر میکنید رسانه اینترنتی میتواند جایگاهی در ادبیات فردا داشته باشد؟
اینترنت پرگویی بینالمللی را تبلیغ میکند. هر کس میتواند خود را ابراز کند. اما درنهایت این یک ایراد محسوب میشود یا یک حُسن؟ شاید کسانی که تا به امروز صدایشان شنیده نمیشد به لطف اینترنت شنیده میشوند و این فوقالعاده است. من ذاتا آرام و تودار هستم. رسانهها به دنبال من میآیند. روزنامهنگاران زیادی با من مصاحبه میکنند. اما یک جوان خلاق را تصور کنید. نمیتواند ایدههایش را بیان کند؛ چراکه مثلا اثری از او منتشر نشده. به کمک اینترنت او درنهایت قادر خواهد بود با دیگران ارتباط برقرار کند. خب طبیعتا هرگز نباید از نقش اینترنت چشم پوشید و به این صداها بیاعتنا بود؛ بهخصوص که بعضی صداها جز اینترنت مجالی برای شنیدهشدن ندارند.
در رمانهایتان تصاویری از فیلمهای مختلف ارائه شدهاند، آیا اینها از فیلمهای واقعی نشات میگیرند یا صرفا خیالی هستند؟
درواقع هر دو. درست است که گاهی خالق تصاویر، خودم بودم، ولی همواره ساختارهای ذهنیام بر اساس کلیشهها و فیلمهایی که واقعا موجود بودند شکل گرفتند. بعضی سوژهها را بازسازی کردم و - من هیچ تخصصی در زمینه سینما ندارم- قطعا مواردی که ساخته و پرداخته ذهن من بود میتوانستند در فیلمها هم موجود باشد یا حداقل شانس بسیاری داشتند که بعدها سوژه یک فیلم باشند.
نظرتان در مورد سینما چیست؟
یک جنبه آمرانه در این هنر وجود دارد که توام با جبرگرایی، مشاهده تصویر خاصی از شخصیتها و مناظر و... را به ما تحمیل میکند. مثلا در ادبیات اگر بگوییم «زنی فلانساله که چشمهای آبی داشت» خواننده آزاد است بر اساس تصاویر ذهنی خاص خودش این شخصیت را تجسم کند. اما در سینما مجبور هستیم همان تصویر ارائهشده را بپذیریم. در ذهن من «مادام بوواری» زنی زیبا با موهای تیره است درحالیکه در سینما او را با موهای بلوند دیدم. سینما هنری است که طرحریزی شخصیتها و موقعیتها را آسان میکند و شاید بتوان گفت از طریق سینما راحتتر از نوشتن یک کتاب میتوانید ذهنیات خود را ارائه کنید. اگر نسبت به نویسنده از تجربیات غنیتری برخوردار باشید تصویر و برداشتتان از اثر او به مراتب قویتر از آن چیزی است که قصد ارائهاش را داشته. درواقع نوشتن همیشه ارائه یک طرح است. من یک داستان برای شما تعریف میکنم، دیگر با شماست که چه از آن برداشت کنید و چه تصویری از آن بسازید. به عنوان مثال شخصیت زن در رمان «زنی که منتظر بود» تنها یک زن نیست و به تعداد خوانندگان زن کتاب، این شخصیت بارها و بارها خلق میشود. از همه مهمتر ممکن است برخی از خانمها این شخصیت را بسیار پیچیدهتر از آنی بیابند که مدنظر من بوده و توصیف کردهام.
در ادامه بحث پیرامون هنر به موسیقی بپردازیم، هنری که بخشی از آثارتان به آن اختصاص دارد. تقریبا میتوان گفت سبک نوشتن شما به نوعی آهنگین است، طنینی باورنکردنی در زبان نوشتاری شما وجود دارد. موسیقی برای شما به چه معناست؟
موسیقی راهی برای فرار از ریتمی است که همواره به انسان تحمیل شده است. - کاملا مستبدانه- به ما تحمیل میشود و باید بپذیریم که: «در این زمین، یک روز 24 ساعت طول میکشد.» اما آزمایشات نشان دادهاند که اگر انسانی در فضایی بسته و بدون نور تنها بماند تمایل دارد که حدود 16 ساعت بخوابد و 24ر ساعت بیدار بماند. درعینحال ما با قیدوبندهای انسانی زیادی احاطه شدهایم. با گوشدادن به یک سونات شوپن یا خواندن یک غزل شکسپیر، وارد ریتمی دیگر میشوید که شما را از این محدودیتها آزاد میکند. ناخودآگاه دیگر از ریتم سلولهایی که در هر ثانیه میلیاردها از آن ناپدید میشوند پیروی نمیکنید. ریتم زندگی دیگر 24 ساعته نیست، بلکه وزن یک غزل یا ریتم یک سونات است. موسیقی این امکان را به شما میدهد تا ریتمی فراتر از این جهان تجربه کنید.
در چندین شخصیت از داستانهای شما خنده و گریه مرز مشخصی ندارند. مثلا راوی رمان «موسیقی یک زندگی» در اولین مواجهه با پیانیست یا با الگا فکر میکند با صدای خندهای از خواب بیدار شده، ولی بعد میفهمد صدای گریه بوده است. مفهوم گریههایی که تا این حد به خنده نزدیکاند و درنتیجه باهم اشتباه گرفته میشوند چیست؟
فکر میکنم این دو صدا به لحاظ آوایی بسیار به هم شبیهاند. بارها برایم پیش آمده که باهم اشتباه گرفتمشان. این سردرگمی برای من همچنین نمادی است از عدم شناخت دیگری. ما از فرازونشیب زندگی یکدیگر بیخبریم چراکه همگی چهرهمان را با نقاب میپوشانیم و پشت این نقاب نقشمان را بسیار خوب بازی میکنیم. تقریبا همیشه برخلاف آنچه احساس میکنیم بازی میکنیم. پس هرگز خودمان را بروز نمیدهیم؛ درحالیکه وقتی این دو احساس متضاد به هم بپیوندند راز سر به مهر «دیگری» را فاش خواهند کرد.
«وصیتنامه فرانسوی» عنوان این کتاب بهظاهر بسیار ساده است، اما حرفهای بسیاری برای گفتن دارد. کمی از این کتاب بگویید؟
این کتاب درواقع انتقال شناخت و آگاهی از طریق گذرگاهی فرهنگی است. یک زن - مادربزرگم، شارلوت - فرهنگ و کشوری متفاوت را همچون میراث برای نوهاش باقی میگذارد. و آن کشور فرانسه است. این میراث جنبه مادی ندارد، بلکه وصیتنامهای روشنفکرانه است.
فکر میکنید همه میتوانند نویسنده شوند؟ این سوال را در رابطه با کارگاههای داستاننویسی میپرسم که روزبهروز به تعدادشان اضافه میشود.
بهدستآوردن مهارت نوشتن ذاتا بد نیست؛ چراکه نه؟ ولی باید تعریف درستی از نویسنده داشته باشیم. آیا قادر است مسائل مختلف که در ذهن سوال میسازد به طور عینی و ملموس شرح دهد؟ مسائلی از قبیل عشق، مرگ، لذت، گذر عمر، خیر، شر. آیا واقعا حرفی برای گفتن دارد؟ باید دید خوانند چه احساسی از خواندن یک نویسنده دارد؛ احساس رضایت جزئی یا شاید کسالت یا اصلا به آنچه خوانده بیتفاوت است. آیا خواندن چنین کتابی واقعا لازم است؟ این دست کتابها معمولا منتشر میشوند تا به نویسنده نشان دهند چرا نباید دست به قلم ببرد. در ضمن امروزه ادبیاتی که صرفا جنبه سرگرمی و تفریح داشته باشد جایگاه خود را از دست داده؛ چراکه سرگرمیهای کارآمدتری مثل تلویزیون، فیلم و اینترنت پا به میدان گذاشتهاند. پس بهتر است به نوشتن فقط بهعنوان سرگرمی نگاه نکنیم و به شعر و ادبیات واقعی مجال بروز بدهیم و از آنها بهره ببریم. پس مساله اصلی این است: کتابی ارزش خواندن دارد که راهی به سوی رشد و تعالی نشان دهد.
در یکی از رمانهایتان قهرمان داستان میگوید: «برای یک تبعیدی، میهنی جز ادبیات میهنش وجود ندارد.» آیا نظر خودتان همین است؟
البته و باید اضافه کنم: برای دفاع از یک زبان هیچچیز بهتر از نوشتن یک داستان خوب نیست. کتابهای من گواه روشنی بر عشقم به زبان فرانسه است. قبلا گفتهام خیلی وقتها یادمان میرود که باید به زبان عشق بورزیم، بهخصوص امروز که در دنیا ادبیات روزبهروز به ورطه سقوط میرود و واژگان باارزش جای خود را به کلماتی عامیانه میدهند که حتی در تلویزیون هم جا باز کردهاند. حفظ موسیقیِ کلام و به کارگیری صحیح زبان فرانسه در این نابهنجاری زبانی جهانی، به مبارزه من تبدیل شده است. و به نظرم تنها راه نجات زبان، بدون شک رویآوردن به نثر شاعرانه است.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............