زنی در آفریقا، بهعنوان خلبانی ممتاز و ماجراجو... رکورد پرواز روی دریای آتلانتیک از شرق به غرب و برعکس... مردانی در دورههای مختلف وارد زندگی او شده بودند که اهلنوشتن و ادبیات بودند... استقبال از کتاب ناامیدکننده بود... عجیب نیست که همینگوی با روح بسیار ماجراجویش، از خواندن کتاب بریل مرکام کیفور شده باشد
وقتی یک نامه سرنوشت آدم را دگرگون می کند | الف
آن سالها که در غرب (آمریکا و اروپا) هنوز زنان خیلی از آزادیهای امروزین خود را نداشتند و به تأسی از مناسبات حاکم بر جوامع خودشان، زنان در حاشیه و زیر سایه مردان قرار داشتند؛ زنی در برهوت امکانات آفریقا، بهعنوان خلبانی ممتاز و ماجراجو شناخته میشد. بریل مرکام [Beryl Markham] با چنین تواناییهایی نه تنها در مرکز توجه دیگران قرار داشت، بلکه سمبل بسیاری از چیزها میتوانست باشد.
او نمادی از اراده و توانایی محسوب میشد کسی که رکورد پرواز روی دریای آتلانتیک را داشت و از شرق به غرب و برعکس بر فراز آفریقا پرواز کرده بود. پروازهایی که به دلایل مختلفی انجام میشد؛ گاه برای نجات یک بیمار بود و گاه برای انتقال آنچه بهضرورت بدان نیاز بود و باید بهسرعت به گوشهای دیگر از این دیار بکر و دستنخورده میرسید. زندگی یک زن با این ویژگیها و تواناییها از یکسو و گذران عمر در چنین دیاری که به دلایل گوناگون بهویژه طبیعت بکر، حیاتوحش و قبایل بدوی آن رویهمرفته آنقدر تجربیات ریزودرشت برای بریل مرکام به همراه داشت که اگر تصمیم میگرفت، خاطرات و تجربیاتش را مکتوب کند آنهم به زبان داستان، اثری ویژه و پروپیمان را پیش روی خوانندگان میگذاشت.
بریل مرکام نهایتا چنین تصمیمی را گرفت، بهویژه آنکه مردانی در دورههای مختلف وارد زندگی او شده بودند که اهلنوشتن و ادبیات هم بودند. شاخصترین آنها هم خلبان دیگری بود که به نوشتن داستانهایی در حال و هوای پرواز و دلدادگی انسان و هواپیما و آسمان بیکران مشهور بود. آنتوان دو سنت اگزوپری باوجود داستانهای گوناگونی که بر اساس تجربیاتش نوشت با اثری [شازده کوچولو] جاودان شد که یکسره از تخیل او سرچشمه گرفته بود.
بریل مرکام سرانجام وسوسه شد تا خاطرات و تجربیات فراوان خود را با زبانی داستان مکتوب کند. حاصل تلاش او برای نوشتن ماجراجوییهایش همین کتابی است که با عنوان «شب در مسیر غرب» [West with the night] توسط احسان نوروزی به فارسی درآمده و به همت نشر چشمه منتشرشده است.
اما این اثر به زباناصلی خود در سال ۱۹۴۲ به چاپ رسید. باوجود شهرتی که بریل مرکام بهعنوان زنی رکورددار عالم پرواز از آن برخوردار بود؛ استقبال از کتاب ناامیدکننده بود. این کتاب چنان با ناکامی و بیتوجهی روبهرو شد که چندی بعد اثری کاملاً فراموششده بهحساب میآمد؛ همانند صاحبش که حالا او نیز پا به سن گذاشته و از یادها رفته بود و در فقر روزگار میگذراند. سالها بعد بود که بریل مرکام به تشویق دوستانش تلاشی دوباره برای نوشتن انجام داد، داستانهایی که اینبار نوشت حتی کیفیت اثر قبلی را نیز با شبهه مواجه ساخت؛ چنانکه سردبیر نشریهای که او نوشتههایش را برای آن فرستاده بود این تردید را مطرح کرد که آیا واقعاً کتاب «شب در مسیر غرب» به قلم خود مرکام بوده یا دیگران نیز در نوشتن آن دست داشتهاند؟!
گویا در آن ایام، روزگار قصد نداشت روی خوب خود را به بریل مرکام نشان دهد. او هرچه سن و سالش بالا میرفت، بیشتر پا پس میکشید تا اینکه سرانجام در ایام پیری، تنها دلمشغولی او پرورش اسب شد، کاری که پدرش به ارث برده و از بچگی بدان خو گرفته بود.
اما اینهمهی ماجرا نبود؛ کسی چه میداند تقدیر چه سرانجامی برای آدم رقم خواهد زد؟ گویی تنها یک تلنگر لازم بود تا بریل مرکام و کتاب «شب در مسیر غرب» بهعنوان اثری ارزشمند غبار زمان از خود بروبد و دوباره قد علم کند.
هر چند که این اتفاق زمانی رخ داد که او نه مجالی برای نوشتن و کارهای دیگر داشت و نه حتی فرصت چندانی برای ادامه زندگی. درست چهل سال بعد از نوشتن کتاب «شب در مسیر غرب» در سال ۱۹۸۲ نامهای قدیمی از ارنست همینگوی پیدا شد. این عجیب نیست که همینگوی با روح بسیار ماجراجویش، از خواندن کتاب بریل مرکام کیفور شده باشد و بهخصوص اینکه خود نویسنده را نیز در زمان اقامت در آفریقا از دور و نزدیک میشناخت یا آشنایی داشت. همینگوی در این نامه قدیمی که خطاب به مسکول پرکنیز نوشته بود از این کتاب ستایش فراوان کرد:
«کتاب بریل مرکام، شب در مسیر غرب را خواندهای؟ وقتی آفریقا بودم نسبتا خوب میشناختمش و هیچوقت گمان نمیکردم بتواند و بخواهد که دست به قلم ببرد، مگر برای نوشتن دفترچهی پروازش. از قرار معلوم، خیلی هم خوب نوشته، به شکل اعجابانگیزی خوب، آنقدر که من از خودم بهعنوان یک نویسنده شرمنده شدم. حس کردم صرفاً یک نجار کلمات هستم، هر چه را در کار صیقلخورده باشد برمیدارم و به هم میخشان میکنم و بعضی وقتها یک خوکدانی معمولی میسازم. ولی او (بریل مرکام) فاتحهی همهی ما که خودمان را نویسنده میدانیم خوانده است. آن بخشهایی را که شخصاً اطلاع دارم، که یا خودم آنجا بودم یا در روایات مردم شنیدهام، کاملاً حقیقت دارند... امیدوارم این کتاب را بگیری و بخوانیاش، چون واقعاً کتاب محشری است.»
انتشار این نامه همانند جرقهای بود که در روشنایی آن، ارزش واقعی کتاب در مسیر غرب دیده شد. چنین ستایشنامهای از ارنست همینگوی سختگیر که معتقد بود اگر نتوانی بنویسی راهحلی جز دارزدن خود نداری و یا کسی که صفحه آخر رمان معروف «وداع با اسلحه» را سی و هفت بار بازنویسی کرده بود مینویسد از خواندن این کتاب پیش خود احساس شرمندگی کرده و فاتحه همه ما که خود را نویسنده میدانیم خوانده است. همینگوی نزدیک به سی سال پیش از انتشار این نامه خودکشی کرده بود، بنابراین نوشتن آن به بیش از سی سال قبل برمیگشت. سی سالی که میتوانست برای بریل مرکام که به سختی و فقر روزگار میگذراند یک فرصت باشد.»
بعد از کشف این نامه ورق برگشت، بریل مرکام در مرکز توجه قرار گرفت. ناشران او را یافتند. هشتادساله شده بود، پیر و درهمشکسته با اوضاع مالی خراب که شغل پدرش را در پیشگرفته بود. حقالتالیف انتشار مجدد کتاب «شب در مسیر غرب» توانست سر و سامانی به زندگی او بدهد. این شهرت و کشف ارزشهای مغفول مانده کتاب او، هدیهای استثنایی بود از طرف ارنست همینگوی؛ اگر چه بسیار دیر هنگام چرا که اندک زمانی بعد بریل مرکام در «نایروبی» مرد.
«شب در مسیر غرب» در ایران پیش از این نیز (با ترجمه ابراهیم یونسی [با شب به سوی غرب]) به فارسی منتشر شده بود؛ جالب اینکه در آن زمان هم کتاب چندان دیده نشد! اما این بار ماجرا به شکل دیگری رقم خورده است و ترجمه تازه آن به واسطه حضور ناشری باسابقه و معتبر، زمینهای برای توجه به کتاب را به وجود آورده است.
«شب در مسیر غرب» کتابی ست جذاب؛ خاستگاه این جذابیت کششی نیست که حاصل برخورداری از ساختار روایی پیچیده و یا صناعات داستان نویسی متفاوت بکار گرفته شده در آن باشد؛ بلکه این جذابیت از محتوای پرملاط آن و نقش قریحه و غریزه بریل مرکام در درک بیواسطهاش از زندگی و روایت غریزی اما پر احساس و غنی او مایه میگیرد. بریل مرکام که از کودکی در آفریقا زندگی کرده، طبیعت بکر و زندگی جاری در این سرزمین را با تصاویری زنده در کتاب خود تصویر کرده است.
...
بریل مرکام انگلیسیتبار بود و در سال ۱۹۰۲ در بریتانیا به دنیا آمد. پدرش همانند پارهای از اروپاییان راهی قاره آفریقا شده بود و در آنجا مزرعهای برای اسب خریداری کرده بود. مادر بریل مرکام ماندن در آفریقا را تاب نیاورد؛ دختر و شوهر را تنها گذاشت و به انگلستان بازگشت. دختری که کودکیاش را با پدر و تربیتی مردانه و همچنین با همزیستی در کنار بومیان آفریقایی و پرورش اسب گذراند به دختری جسور و ماجراجو بدل شد که سوارکاری و پرواز مهمترین علایق زندگی او را تشکیل میدادند.