رضا دستجردی | ایبنا


«لنین: ۲۰۱۷؛ یادآوری، تکرار و حل‌وفصل» [Lenin 2017 : remembering, repeating, and working through] با گردآوری و مقدمه اسلاووی ژیژک و ترجمه روژان مظفری، از جمله آثار موسسه انتشارات نگاه است. کتاب، مجموعه جستارها، یادداشت‌ها و نامه‌هایی است به انتخاب ژیژک و مقدمه او از دو سال آخر زندگی فعال لنین و تلاش او در غلبه بر مشکلاتی که دولت شوروی در پایان جنگ داخلی با آنها مواجه بود: مبارزه برای یافتن راه‌هایی جدید برای سازمان‌دهی زندگی روزمره در دولت نوپا؛ مشکلات وفادار ماندن به بینش کمونیستی و در عین‌حال اجتناب از دو تله فرصت‌طلبی غیراصولی و سازش‌ناپذیری جزمی؛ نیاز به ترکیب انضباط نظامی با دموکراسی پرولتری؛ تهدید شوونیسم روسی و …

«لنین :2017؛ یادآوری، تکرار و حل و فصل» [Lenin 2017 : remembering, repeating, and working through]

ژیژک پیش از ورود به نوشته‌ها، در مقدمه روشنگرش بر کتاب، انقلاب اکتبر و مسائل بعد از آن را با سه مفهوم روانکاوی فرویدی، یادآوری و تکرار و حل‌وفصل، بررسی و خواننده را در خواندن این متون به رویکردی خاص مجهز می‌کند. ژیژک فیلسوف، روان‌کاو، نظریه‌پرداز، جامعه‌شناس، منتقد فرهنگی و سیاست‌مدار اسلوونیایی صاحب آثاری چند همچون «ما و مانیفست کمونیست»، «کژ نگریستن»، «اسپینوزا، کانت، هگل»، «زندگی سه‌باره آنتیگونه»، «فلسفه در عصر حاضر» و نظایر آن است. از روژان مظفری جامعه‌شناس و کارشناس امور فرهنگی و هنری نیز که با ایبنا به گفت‌وگو نشسته، ترجمه آثاری چون «گلوله‌های واشینگتن»، «آلزایمر»، «سوسیالیسم قرن بیست‌ویکم»، «روان‌شناسی و سرمایه‌داری»، «تاریخ مارکسیستی سرمایه‌داری» و غیره به چاپ رسیده است:

چه شد که ژیژک در سال ۲۰۱۷ - صد سال پس از انقلاب اکتبر- به سراغ لنین رفت؟

چند دلیل داشت: ژیژک معتقد بود بحران مالی سال ۲۰۰۸، شکست ساختاری و ذاتی سرمایه‌داری لیبرال را آشکار کرد. او مشاهده کرد که سیستم قادر به ارائه راه‌حل‌های ریشه‌ای نیست و تنها با تزریق پول به بخش مالی، بحران را به تعویق می‌اندازد. این وضعیت، نیاز به یک بدیل رادیکال را بیش از هر زمان دیگری آشکار می‌کرد.

از نگاه او، لنین نه به‌عنوان یک نماد تاریخی، بلکه به‌مثابه متفکری که جسارت تصور یک آلترناتیو کامل را داشت، می‌توانست الهام‌بخش باشد. ژیژک از نحوه واکنش چپ به این بحران ناامید بود. از دید او، بسیاری از جنبش‌های چپ معاصر (مانند «ضدسرمایه‌داری» های نمادین یا مبارزات هویتی محض) در دام یک «رادیکالیسم نمایشی» افتاده‌اند که فاقد هرگونه برنامه انقلابی جدی برای واژگونی واقعی نظام است. به نظر او، چپ جهانی بیش از حد به اصلاحات لیبرالی یا کنش‌های پراکنده فرهنگی بسنده کرده و توانایی تغییر رادیکال را از دست داده است. به‌عبارت دیگر، آن‌ها به جای حمله به قلب سیستم، به حاشیه‌ها می‌پردازند. درس لنین برای ژیژک این بود: تمرکز بر کسب واقعی قدرت سیاسی و نه فقط اعتراض به آن. همزمان با ضعف چپ، ژیژک شاهد ظهور پوپولیسم راست‌گرا (مانند ترامپیسم در آمریکا و احزاب ناسیونالیست در اروپا) بود که خشم و نارضایتی توده‌ها را به شیوه‌ای خطرناک مهار می‌کرد. او استدلال می‌کند که تنها راه مقابله با این پوپولیسم، ارائه یک آلترناتیو چپ رادیکال است که بتواند همان انرژی و خشم مردمی را در مسیری کاملاً متفاوت و انقلابی هدایت کند. لنین در اینجا به‌عنوان کسی که توانست اراده انقلابی را سامان دهد، مورد توجه ژیژک قرار می‌گیرد. هدف ژیژک احیای لنین به عنوان یک «متفکر امر سیاسی» بود؛ متفکری که نظریه را به عمل رادیکال پیوند زد. مسئله برای ژیژک نه تقلید از اقدامات لنین در سال ۱۹۱۷، بلکه احیای روحیه لنینیستی است، یعنی جسارت عمل کردن در «لحظه حساس» تاریخی. عدم ترس از کسب قدرت و ایجاد یک نظم کاملاً جدید، تفکر استراتژیک برای تغییر واقعی، به‌جای اعتراضات صرفاً نمادین.

ژیژک با این کتاب می‌خواهد این پرسش بزرگ را مطرح کند: در جهانی که به نظر می‌رسد «تاریخ به پایان رسیده» و هیچ آلترناتیوی برای سرمایه‌داری لیبرال متصور نیست، آیا می‌توان دوباره امکان یک عمل سیاسی اصیل و بنیادین را تصور کرد؟ لنین برای او نماد کسی است که در شرایطی مشابه (امپراتوری روسیه که به نظر تغییرناپذیر می‌رسید) جرأت کرد این امکان را به واقعیت تبدیل کند.

به نظر شما کدام جنبه‌های اندیشه و عمل لنین امروز بیشترین ظرفیت را برای «تکرار» دارند؟

پرسش بسیار خوبی است. وقتی ژیژک از «تکرار» لنین صحبت می‌کند، منظورش نه تقلید کورکورانه از تاکتیک‌های خاص او (مانند تشکیل حزب پیشاهنگ به سبک بلشویکی) بلکه احیای روحیه و روش او در مواجهه با بحران‌های پیش‌رو است. از نگاه ژیژک، تکرار لنین، به معنای تکرار یک آلترناتیو رادیکال است. کسی که در اوج قدرت امپراتوری تزاری و هنگامی که مارکسیسم ارتدکس معتقد بود روسیه باید مراحل توسعه بورژوایی را طی کند، جسارت تصور یک انقلاب سوسیالیستی را داشت. او به «ناممکن» فکر کرد.

علاوه بر آن لنین به‌جای پرداختن به مسائل حاشیه‌ای، مستقیماً به قلب سیستم حمله کرد: مسئله دولت و قدرت. اثر معروف او «دولت و انقلاب» نشان می‌دهد که تمرکز او بر تصرف دستگاه دولتی و دگرگونی آن بود. اما امروز بسیاری از جنبش‌های اعتراضی معاصر در دام «سیاست هویت» یا اعتراضات پراکنده و فاقد یک استراتژی مرکزی برای به دست‌گیری قدرت می‌افتند. درس لنین تمرکز بر نقاط اهرمی سیستم جهانی سرمایه‌داری (مانند مؤسسات مالی جهانی، روابط مالکیت، فناوری) و ارائه یک برنامه استراتژیک برای تغییر آن‌هاست.

لنین یک ایدئولوگ خشک‌مغز نبود. او به کرات تاکتیک‌های خود را در پاسخ به شرایط تغییر داد (مثلاً قبول کردن «سیاست اقتصادی نو» (NEP) پس از جنگ داخلی). اما این انعطاف هرگز به معنای سازش در اهداف اصلی نبود. اما درس لنین برای چپ امروز این است که باید بدون ترس، عملگرا باشد. باید برای ائتلاف با نیروهای مختلف، آزمایش با اشکال مختلف سازمان‌دهی و استفاده از ابزارهای موجود (حتی پارلمان در برخی مراحل) برنامه داشته باشد، اما این را که هدف نهایی ایجاد تغییر بنیادی است، فراموش نکند.

لنین تسلط شگفت‌انگیزی در تشخیص «لحظه حساس» برای عمل قاطع داشت. او در آوریل ۱۹۱۷ دریافت که شرایط برای انقلاب فراهم است و علیه منتظران و محافظه‌کاران درون حزب خودش موضع گرفت. امروز هم جهان مملو از «لحظات» بالقوه است: بحران‌های مالی متوالی، همه‌گیری کووید -که نابرابری را آشکار کرد- بحران اقلیمی آب‌وهوا. درس لنین برای امروز آماده بودن برای عمل قاطع در چنین لحظات شکننده‌ای است، زمانی که ساختارهای موجود ضعیف می‌شوند و امکان تغییرات بزرگ فراهم می‌شود.

نزد لنین، سیاست عرصه نبرد برای هژمونی طبقاتی بود. او هرگز سیاست را به یک بازی پارلمانی یا فرهنگی تقلیل نداد. و اما امروز در عصری که سیاست اغلب به «مدیریت» و «کارشناسی» تقلیل یافته، درس لنین بازگرداندن بعد «مبارزه» و «تقابل» با مرکز سیاست است. این به معنای نادیده گرفتن مبارزات دیگر مانند ضدنژادپرستی، فمینیستی و… نیست، بلکه به معنای پیوند دادن آن‌ها به یک نقد کلی از سیستم سرمایه‌داری و مبارزه برای هژمونی آلترناتیو است.

مولف در این کتاب، لنین را نه قدیس و دیکتاتور، بلکه یک «پرسش زنده» معرفی می‌کند. منظور او از این تعبیر چیست؟

ژیژک از دوگانگی سنتی (قدیس / شیطان، قهرمان / جلاد) فراتر می‌رود و موضعی کاملاً متفاوت و انتقادی اتخاذ کند. شاید بپرسید موضع او چیست؟ او لنین را به‌مثابه چالشی برای ایدئولوژی مسلط امروز می‌بیند. در زمانه‌ای که ما را به این باور رسانده که «هیچ آلترناتیوی وجود ندارد»، لنین یک «پرسش زنده» است، زیرا او ثابت کرد که می‌توان یک نظام به‌ظاهر جاودان (امپراتوری تزاری) را واژگون کرد و نظمی کاملاً جدید را شکل داد. بنابراین، لنین به یک پرسش همیشگی تبدیل می‌شود: «اگر او توانست، چرا ما نمی‌توانیم به یک آلترناتیو فکر کنیم؟»

«پرسش زنده» پرسشی است که شما نمی‌توانید در برابر آن بی‌تفاوت بمانید؛ شما را ناچار به موضع‌گیری می‌کند. ژیژک معتقد است لنین همین کار را با ما می‌کند. او ما را با این پرسش اساسی روبرو می‌کند: «در برابر بی‌عدالتی‌های سیستم کنونی چه می‌کنی؟ آیا جرأت عمل رادیکال را داری؟ یا به اصلاحات تدریجی و ناکارآمد بسنده می‌کنی؟»

لنین نماد یک تصمیم‌گیری رادیکال در یک لحظه تاریخی است. او یک «پرسش زنده» است زیرا ما را وادار می‌کند تا موقعیت خودمان را در قبال مسئله عمل و تغییر تعریف کنیم.

آیا ژیژک معتقد است که شکست تجربه شوروی، به معنای پایان اندیشه لنین نیست؟

نه به هیچ وجه، شکست اتحاد شوروی نه‌تنها به‌معنای پایان اندیشه لنین نیست، بلکه حتی بر ضرورت بازگشت به لنین تأکید می‌کند. شاید آنچه باید یاد بگیریم از نظر ژیژک تمایز قائل شدن میان لنین و استالین و کل پروژه شوروی است. آنچه پس از لنین اتفاق افتاد سیر طبیعی پروژه لنین نبود، بلکه انحراف و تحریف در آن بود. شکست شوروی در واقع نشان‌دهنده این بود که آن مدل خاص (دولت‌محوری بوروکراتیک، نادیده گرفتن دموکراسی شورایی، درگیر شدن در رقابت با سرمایه‌داری در عرصه تکنولوژی و مصرف) یک آلترناتیو ناقص و ناکافی بود. این شکست، ضرورت جست‌وجوی شکل‌های کاملاً جدید سازمان سیاسی و اقتصادی را که هم رادیکال‌تر و هم دموکراتیک‌تر باشند، آشکار می‌کند.

روژان مظفری

در واقع، برای ژیژک، شکست شوروی پایان داستان نیست، بلکه یک «درس بزرگ تاریخی» است. این شکست به ما می‌آموزد که چه کارهایی را نباید انجام داد. اما از دل این شکست، پرسش لنینی «چه باید کرد؟» با شدت و فوریتی حتی بیشتر سر برمی‌آورد. بنابراین، وظیفه امروز ما نه دور ریختن لنین به‌خاطر شکست شوروی، بلکه نجات ایده انقلابی رهایی‌بخش از مدل بوروکراتیک شوروی است.

ژیژک سرمایه‌داری متأخر را مبتلا به بحران‌های ساختاری می‌داند. فکر می‌کنید لنین چه پاسخی برای بحران‌های امروز، مانند تغییرات اقلیمی یا مهاجرت‌های گسترده می‌تواند داشته باشد؟

پرسش بسیار جالبی است که دقیقاً به هسته پروژه فکری ژیژک اشاره دارد. ژیژک نمی‌گوید که لنین «پاسخ‌های آماده» برای مسائل امروز دارد، بلکه معتقد است «روش لنینی» تحلیل و عمل است که می‌تواند راه‌گشا باشد.

خب پاسخ لنین به چگونگی حل بحران‌ها در جامعه‌شناسی احتمالاً این‌گونه است که او هیچ بحرانی را به‌صورت مجزا و جدا از سیستم اقتصادی حاکم تحلیل نمی‌کرد. او «مشکل زیست‌محیطی» را یک «مشکل سیاسی-اقتصادی» می‌دید که ناشی از منطق سودآوری بی‌پایان و رشد نامحدود سرمایه‌داری است. او استدلال می‌کرد که تا زمانی که تصمیمات کلان (مانند تولید انرژی، حمل‌ونقل، کشاورزی) بر اساس سود شرکت‌ها گرفته می‌شود، نه بر اساس نیازهای جمعی و بلندمدت جامعه، راه‌حلی اساسی ممکن نیست. و برای حل این مشکل باید مالکیت بر صنایع کلیدی (انرژی، حمل‌ونقل، …) ملغی شود و تولید بر اساس نیازهای اجتماعی و اکولوژیکی سامان یابد نه بر اساس منطق سود. این به معنای بسیج کامل منابع جامعه برای گذار به انرژی‌های پاک و بازسازی زیرساخت‌هاست. و اما در مورد مسئله مهاجرت، لنین آن را حاصل امپریالیسم مدرن می‌دانست و عقیده داشت سرمایه‌داری پیشرفته با بی‌ثبات کردن کشورهای پیرامونی (از طریق جنگ، تحریم، استثمار منابع و ایجاد نابرابری ساختاری) شرایطی را ایجاد می‌کند که چاره‌ای جز مهاجرت برای افراد نمی‌گذارد و تنها راه حل این مسئله، بازتعریف رادیکال مفهوم «مرز» و «شهروندی» است. و باید خواهان یک انترناسیونالیسم بود: یعنی ایجاد یک جنبش جهانی که به‌جای ساختن دیوار، برای سرنگونی روابط امپریالیستی و ایجاد توسعه‌ای متوازن و عادلانه در سطح جهان مبارزه کند. ایده این است که شرایط زندگی مناسب باید برای همه مردم در سرزمین خودشان فراهم باشد.

اگر بخواهم پاسخ لنین به این مشکلات را در یک جمله خلاصه کنم، آن جمله این است: «تغییر بنیادین سیستم سرمایه‌داری و از بین بردن آن»، چرا که با حذف منطق سود می‌توان منابع کره زمین را به‌طور عقلانی و برای منافع همگان مدیریت کرد و تنها با از بین بردن امپریالیسم می‌توان شرایطی ایجاد کرد که مهاجرت یک انتخاب باشد، نه یک اجبار.

در شرایطی که جنبش‌های اجتماعی معاصر (مانند جنبش‌های زیست‌محیطی یا برابری‌خواهانه) اغلب از زبان دموکراسی مستقیم استفاده می‌کنند، آیا بازگشت به لنین هنوز معنادار است؟

به نظر می‌رسد که بین تمرکزگرایی انقلابی لنین و فرهنگ‌گرایی و دموکراسی مستقیم در جنبش‌های معاصر تناقض وجود دارد. اما دقیقاً همین‌جاست که استدلال ژیژک جالب می‌شود. او معتقد است که بازگشت به لنین نه‌تنها معنادار، بلکه ضروری است، اما این بازگشت باید یک «بازگشت انتقادی» باشد.

ژیژک عقیده دارد در زبان دموکراسی امروزی، استراتژی برای کسب قدرت وجود ندارد؛ این جنبش‌ها در اعتراض و ایجاد «فضای ضدهژمونیک» عالی هستند، اما اغلب فاقد یک برنامه روشن برای تبدیل اعتراض به قدرت سیاسی ملموس هستند. آنها از «دستگاه دولت» می‌ترسند یا آن را نادیده می‌گیرند، در نتیجه نمی‌توانند تغییرات ساختاری پایداری ایجاد کنند. از طرفی جنبش‌های کاملاً افقی به‌دلیل فقدان ساختار رهبری و تصمیم‌گیری متمرکز، اغلب در برابر سرکوب آسیب‌پذیر هستند یا به‌تدریج محو می‌شوند. و اینجاست که بازگشت به لنین معنا دارد. او به ما یادآوری می‌کند که تمرکز و انضباط سازمانی شرط لازم برای مقابله با یک دشمن متمرکز و سازمان‌یافته (یعنی سرمایه‌دار جهانی و دولت‌هایش) است. نکته این نیست که دموکراسی مستقیم را کنار بگذاریم، اما برای پیروزی، به یک استراتژی متمرکز و جهانی برای به‌دست‌گیری قدرت نیاز است.

ژیژک از ضرورت «جهش رادیکال» سخن می‌گوید. این جهش در قرن بیست‌ویکم چگونه ممکن است بدون تکرار تراژدی‌های قرن بیستم رخ دهد؟

ایده «جهش رادیکال» بدین معناست که چگونه می‌توان دست به «کنشی بنیادین زد بدون آنکه به دیکتاتوری و فجایع قرن بیستم برگردیم». اول از همه نقد از خود و عبور از استالینیسم؛ این یعنی «جهش رادیکال» فقط وقتی ممکن است که با نقد ریشه‌ایِ تجربه شوروی همراه باشد. بدون این نقد، هر جهش تازه‌ای خطر تکرار همان تراژدی‌ها را دارد. دوم سازمان‌دهی نوین، نه حزب بلشویکی کلاسیک و سوم امید رادیکال به‌جای جبر تاریخی؛ مارکسیسم سنتی اغلب می‌گفت انقلاب «ضرورت تاریخی» است. ژیژک این را رد می‌کند و می‌گوید تاریخ هیچ تضمینی ندارد. جهش رادیکال باید بر امید رادیکال تکیه کند: باور به اینکه حتی در بن‌بست‌ها می‌توان افقی نو گشود، نه اینکه «حتماً» چنین چیزی رخ خواهد داد. و سرانجام اینکه جهش رادیکال یک امر جهانی است نه محلی و ملی.

هگل، لاکان و فروید چگونه به ژیژک در بازخوانی لنین کمک کردند؟

ژیژک از این سه نفر و سه دستگاه فکری به‌مثابه ابزار مفهومی استفاده می‌کند. اول از همه هگل؛ هگل به ژیژک می‌آموزد که تاریخ روندی خطی و پیش‌بینی‌پذیر ندارد. در تاریخ تضادها و شکست‌ها به نقطه بحرانی می‌رسند و امکان یک جهش کیفی پدید می‌آید. ژیژک با این ابزار، انقلاب اکتبر و لنین را نمونه یک «جهش دیالکتیکی» می‌بیند: لحظه‌ای که امر ناممکن به ممکن بدل شد. پس هگل به او کمک می‌کند لنین را نه به‌عنوان ادامه روند تاریخی «اجتناب‌ناپذیر»، بلکه به‌عنوان کنش‌گری در لحظه بحران بفهمد. دوم فروید با سه مرحله کار روانکاوی یادآوری، تکرار، حل‌وفصل. یادآوری به معنای بازگرداندن گذشته به آگاهی. تکرار؛ تجربه دوباره همان الگوها و حل‌وفصل؛ عبور و پردازش شکست‌ها.

ژیژک این امر را به سیاست تعمیم می‌دهد: ما باید لنین را یادآوری کنیم، اما نه با نوستالژی؛ باید او را «تکرار» کنیم، اما خلاقانه؛ و در نهایت شکست‌هایش (استالینیسم، بوروکراسی، سرکوب) را حل‌وفصل کنیم تا دوباره بازتولید نشوند و در نهایت ژیژک از لاکان، مفهوم امر ناممکن و «لحظه کنش» را می‌گیرد. سوژه حقیقی وقتی پدید می‌آید که با امر ناممکن مواجه شود و تصمیم بگیرد. ژیژک لنین را دقیقاً در چنین موقعیتی می‌بیند: در ۱۹۱۷ همه می‌گفتند انقلاب ناممکن است، اما او تصمیمش را گرفت. همچنین لاکان به ژیژک ابزار فهم ایدئولوژی را می‌دهد: ایدئولوژی فقط مجموعه‌ای از باورها نیست، بلکه ساختار ناخودآگاه اجتماعی است. عمل لنین این ساختار را شکافت.

به این ترتیب، ژیژک با این سه منبع می‌تواند لنین را نه به‌عنوان یک شخصیت تمام‌شده، بلکه به‌عنوان ابزاری نظری برای اندیشیدن به سیاست رادیکال امروز بازخوانی کند.

آیا به نظر نمی‌رسد که ژیژک بیش از حد نظریه‌پردازی می‌کند و از واقعیت‌های عینی فاصله دارد؟

یکی از نقدهای رایج به ژیژک این است که بیشتر به بازی‌های مفهومی، ارجاع به هگل و لاکان، و مثال‌های فرهنگی مشغول است. به‌زعم این منتقدان، ژیژک یک «رادیکال نظری» است که در سطح تحلیل باقی می‌ماند و وارد میدان سازمان‌دهی یا سیاست عملی نمی‌شود. ژیژک در پاسخ به این انتقاد صریحاً می‌گوید وظیفه او نوشتن برنامه حزبی یا طراحی سیاست روزمره نیست. او خودش را فیلسوف و نظریه‌پردازی می‌داند که باید محدودیت‌های وضع موجود را آشکار کند. به نظر او، کار روشنفکر این است که «افق تخیل سیاسی» را باز کند و نشان دهد چرا سیاست‌های کنونی (اصلاحات تدریجی، لیبرالیسم نرم) پاسخ‌گوی بحران‌های امروز نیستند. ژیژک تأکید دارد که نظریه صرفاً تفسیر جهان نیست، بلکه خود نوعی عمل سیاسی است. وقتی او می‌گوید باید دوباره به لنین اندیشید، یا دشمن اصلی امروز سرمایه‌داری مالی و بحران اقلیمی است، این نام‌گذاری‌ها به‌خودی‌خود مداخله‌ای سیاسی هستند. یعنی نظریه می‌تواند به جنبش‌ها جهت و زبان تازه بدهد حتی اگر خودش وارد سازمان‌دهی نشود. ژیژک خودش را در امتداد روشنفکرانی مثل گرامشی می‌بیند: کسی که شاید حزب نسازد، اما با مداخله نظری و فرهنگی می‌تواند زمینه یک تغییر عملی را آماده کند.

بنابراین، بازگشت او به لنین بیشتر شبیه «بازکردن میدان امکان» است تا ارائه یک نقشه عملی. ژیژک حتی اگر بیش از حد نظریه‌پردازی کند، بازگشتش به لنین برای او ضرورتی عملی دارد: نظریه را به‌مثابه عمل می‌فهمد، پرسش‌های رادیکال را دوباره زنده می‌کند، از فراموشی شکست‌ها جلوگیری می‌کند، و تخیل سیاسی را به سمت امکان‌های تازه سوق می‌دهد. به بیان خودش: «وظیفه ما امروز نه بازگشت به لنینِ تاریخی، بلکه بازگشت به لحظه لنینی است: جایی که تصمیمی غیرممکن تاریخ را تغییر می‌دهد».

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...
فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...