فرصتی برای خندیدن | شهرآرا


«طنز» یکی از گونه‌ها یا همان ژانرهای مهم ادبی است که تاکنون در قالب‌های گوناگونی چون طنز داستانی، طنز غیرداستانی، طنز مطبوعاتی، شعر طنز، طنز سیاه و... سبب خلق آثار ماندگاری در نقاط مختلف جهان شده است. دراین میان، داستان کوتاه طنز یکی از گونه‌های خواندنی و پرمخاطب ادبی است که می‌توان آن را در یک نشست و در مدتی کوتاه خواند و از آن طرف، ضمن لذت بردن از فضای شوخ وشنگ داستان و شخصیت‌های معمولا بامزه آن، درگیر زبان شوخ و همچنین، نقد و طعن‌های اجتماعی و گاه فردی داستان نیز شد.

وای ددم وای

با وجود این ویژگی‌های جذاب، به مجموعه داستان‌های طنز خارجی و ترجمه آن‌ها به زبان فارسی که اتفاقا سنت جاافتاده‌ای در زمینه طنزنویسی دارد (با آثار بزرگانی چون عبید زاکانی، سعدی و در سال‌های اخیر، ایرج پزشکزاد و کیومرث صابری فومنی) کمتر پرداخته شده است. کتاب «وای ددم وای» تلاش می‌کند جای خالی این گونه ادبی را در حوزه ادبیات ترجمه شده با گزینش و ترجمه داستان‌هایی که بسیاری از آن‌ها را می‌توان داستان‌های کلاسیک طنز نامید، پر کند.

این کتاب مجموعه‌ای است شامل بیست داستان کوتاه طنز از شانزده نویسنده معروف قرن بیستم و اواخر قرن نوزدهم؛ از نویسندگان سرشناس و برنده جایزه ادبی نوبل، مانند هاینریش بل آلمانی و تاگور هندی گرفته است تا نویسندگان کمترشناخته شده‌ای (البته برای خوانندگان فارسی زبان) مانند وودهوس بریتانیایی (1881ـ1975) که «می گویند هیچ طنزنویسی در جهان، آثارش به اندازه آثار وودهوس خواننده نداشته است (ص13)» و دوروتی پارکر آمریکایی که عنوان کتاب برگرفته از داستانی به قلم اوست.

افزون بر تنوع نویسندگان، موضوع‌ها و شخصیت‌های داستان‌ها نیز متنوع اند؛ از داستان مردی که پیش از این افسر پلیس بوده و حالا مجبور است به دلیل بیکاری، در ستون مشاوره یک روزنامه، با نامی مستعار و زنانه به سؤالات و نامه‌های بانوان پاسخ دهد (داستان «سنگ صبور» از فونِسکای برزیلی) گرفته است تا داستان یک کارمند ساده و پایبندی افراطی و بیمارگونه او به ضوابط بوروکراتیک (داستان «خوک خوک است» از باتلر آمریکایی). در ادامه، ضمن پرداختن به یکی از داستان‌های کتاب، به نکته‌ای درباره ترجمه داستان‌ها اشاره خواهیم کرد.داستان درخشان «ماجرای کوگلماس»، نوشته وودی آلن که ایده اساسی آن یادآور فیلم معروف «نیمه شب در پاریس» به کارگردانی خود اوست، ماجرای یک استاد میان سال دانشگاه در آمریکا با نام «کوگلماس» است که از ازدواج دومش نیز رضایتی ندارد و در جست وجوی عشقی هیجان انگیز و تازه است. در این میان، او با شعبده بازی با نام «پرسکی» آشنا می‌شود که می‌تواند با استفاده از جعبه‌ای جادویی، کار خارق العاده‌ای انجام دهد.

کوگلماس به سراغ شعبده باز می‌رود و متوجه می‌شود که باید داخل جعبه برود. او از زبان پرسکی چنین می‌شنود: «طرز کار این صندوق این طوریه که من یه رمان می‌ندازم توش، بعد درشو می‌بندم و سه تا ضربه می‌زنم به در، اون وقت تو می‌ری توی کتاب (ص33) [...] می‌تونی با هر زنی که بزرگ ترین نویسندگان دنیا خلق کردن آشنا بشی. هر زنی که توی خیالت بوده. [...] هر وقت هم دلتو زد، کافیه داد بکشی؛ در چشم به هم زدن برت می‌گردونم همین جا (ص34).» کوگلماس، پس از ردکردن چند پیشنهاد شعبده باز (شخصیت‌های زن موجود در آثار شکسپیر، فاکنر، هاثورن و تولستوی) تصمیم می‌گیرد که به سراغ «اِما بوواری» برود. پرسکی یک جلد رمان گوستاو فلوبر را می‌اندازد داخل صندوقی که کوگلماس درون آن است. پس از زدن سه ضربه، شعبده باز در صندوق را باز می‌کند: «کوگلماس غیبش زده بود، اما در همان لحظه از توی خانه اِما بوواری سردرآورده بود. اِما پشت به او ایستاده بود و داشت پارچه‌ای نخی را تا می‌کرد. [...] با همان انگلیسی روانی صحبت می‌کرد که در ترجمه کتاب آمده بود (ص35).» بهتر است ادامه این ماجرای بامزه را خودتان پی بگیرید.

در پایان، اشاره به نکته‌ای درباره زبان به کاررفته در ترجمه داستان‌ها خالی از لطف نیست. مترجم محترم در مقدمه اش بر پیشانی کتاب، ضمن معرفی گذرای نویسندگان داستان‌ها و ارائه تحلیل مختصری از هر داستان که انصافا راهگشاست، چنین آورده است: «در این داستان‌ها زبان عمدا و آشکارا کارکردی شوخ طبعانه دارد. یعنی زبان از خود طنز جدا نیست، بلکه بخش مهم آن است. اگر مترجم از زبانی رسمی یا ترجمه‌ای یا فاقد شوخ طبعی استفاده کند، بخش مهمی از طنز ترجمه از دست می‌رود (ص7).» بر این اساس، مترجم تلاش کرده است زبانی خلق کند که مثل متن اصلی «شوخ» باشد و «خواندن متن را به یک تجربه لذت بخش زبانی تبدیل کند (ص8).» نمونه‌ای از این زبان شوخ را می‌توان در عنوان کتاب که برگرفته از نام داستان دوازدهم آن است، مشاهده کرد. عنوان اصلی این داستان که تماما گفت وگویی است بین یک دختر و پسر جوان درباره مهمانی شب گذشته که هر دو در آن حضور داشته اند، عبارت است از «You were perfectly fine!» که در واقع، جمله همدلانه و تسکین بخشی است که طرف مؤنث داستان، در پاسخ به یک عبارت پرتکرار طرف مذکر ماجرا به کار می‌بَرَد. این عبارت پرتکرار که پسر جوان، تقریبا پس از یادآوری هر یک از آبروریزی هایش در این مهمانی بر زبان می‌آوَرَد، چیزی نیست به جز «Oh, dear, oh, dear! Oh!» که مترجم محترم برابرنهاد مطایبه آمیز «وای! دَدَم وای!» را برای آن برگزیده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...