محمد صابری | آرمان ملی


سابقه فرهنگی و تاریخی ایران نشان می‌دهد که طنز و شوخ‌طبعی نقش بسزایی در شئونات اجتماعی و البته آثار ادبی ادیبان بزرگ داشته است؛ تا جایی که نمی‌توان رد و نشانه‌های واضح طنز را در آثار شاعران برجسته‌ای چون حافظ، سعدی، مولانا و حتی خیام نادیده گرفت. شاید دلیلش این باشد که طنز و طنازی یکی از زیرویژگی‌های «رندی» و حتی تیزهوشی بوده از این قسم تعاریف که می‌توان نمودهای متعددی از آن را در ابیات شاعران بزرگ -هرکدام با درصدی کم و بیش- یافت. این درحالی است که در دوره معاصر، عمدتا ادبیات طنز به مطبوعات با گرایش‌ سیاسی تقلیل یافته و کمتر نویسنده‌ای در حوزه ادبیات داستانی به ژانر و زیرژانرهای گسترده طنز به شکل تخصصی نظر دارد.



علی خزائی‌فر که اخیرا 20 داستان طنز از نویسندگان مشهور جهان را ترجمه و در قالب کتابی با عنوان «وای ددم وای» از سوی نشر نیلوفر روانه بازار کرده؛ معتقد است طنز در کشورمان در سال‌های اخیر، عمدتا سر از سیاست درآورده و امکان رشد و تداوم نیافته است. او بر این باور است که «در حوزه‌ گفتار، ایرانی‌ها مردم شوخ‌طبعی هستند ولی در حوزه‌ نوشتار، طنز بروز و جلوه‌ آشکار و گسترده‌ای ندارد. بسیاری از نویسندگان ما طنزآگاه نیستند و انگار کاربرد طنز را به حوزه‌ خاص طنز محدود می‌دانند.» ادامه این گفت‌وگو را دنبال کنید:

دوستداران ترجمه، شما را بیشتر در مقام سردبیر فصلنامه مترجم و مدرس ترجمه می‌شناسند. چطور شد که به ترجمه روی آوردید و چه شد که «وای ددم وای» را ترجمه کردید؟

از 4 سال پیش که بازنشسته شدم و وقت بیشتری پیدا کردم، به ترجمه روی آوردم. ترجمه، عشق همیشگی من بوده است و در این مدت چندین کتاب ترجمه کردم. البته پژوهشگر و به‌خصوص معلم ترجمه لازم است که خودش هم ترجمه کند تا بتواند درکی واقع‌گرایانه‌تر از ماهیت ترجمه داشته باشد. «وای ددم وای» مجموعه‌ 20 داستان طنز از نویسندگان سرشناس عمدتاً غربی است و دلیل انتخاب و ترجمه‌ آنها صرفاً عشقی است که به خواندن و نوشتن طنز دارم. بااینکه در ایران تقریباً همه چیز را ترجمه می‌کنند، ولی ناشران و مترجمان از طنز ادبی چنان‌که باید و شاید استقبال نکرده‌اند. اگر شما به هر کتابفروشی یا هر کتابخانه‌ای بروید، قفسه‌ای مخصوص کتاب‌های طنز نمی‌بینید، حال‌آنکه در غرب، طنز، ژانر بسیار پررونق و پرخواننده و پولسازی است و برای خودش بازاری دارد.

دلیل این بی‌توجهی به آثار طنز به نظر شما چیست؟

دلایل زیادی دارد. شاید مهم‌ترین دلیل این است که بسیاری از طنزهای غربی یا به دلایل زبانی یا به دلایل فرهنگی یا هر دو در ترجمه از دست می‌روند. برای مثال اگر بخواهیم سریال «فرندز» را به فارسی ترجمه کنیم، بخش زیادی از طنز این سریال به دلایل زبانی و فرهنگی از دست می‌رود. دلیل دیگر این است که هر ملتی سلیقه‌ خاصی در طنز دارد. من خودم برای اینکه 20 داستان انتخاب کنم، 200 داستان را رد کردم چون فکر می‌کردم خواننده‌ ایرانی نوعاً طنزی در آن داستان‌ها نمی‌بیند.

به اختلافات فرهنگی در مساله‌ طنز اشاره کردید. ایرانی‌ها را در مقایسه با غربی‌ها از جهت توجه به طنز چگونه ارزیابی می‌کنید؟

به‌نظر می‌رسد در فرهنگ غرب -چه در گفتار چه در نوشتار- شوخ‌طبعی نوعی فضیلت به‌حساب می‌آید. در حوزه‌ نوشتار، طنز ازجمله ابزارهای معمول نویسندگی است و نویسندگان نوعاً طنزآگاه هستند و شیوه‌های طنز را می‌شناسند و هر کجا که بتوانند در لابه‌لای نوشته‌های خود در هر ژانری و در هر حوزه‌ای از طنز استفاده می‌کنند، ضمن اینکه ژانر طنز هم در غرب چنان‌که گفتم ژانر بسیار پررونقی است. در ایران، در حوزه‌ گفتار، ایرانی‌ها به گمان من مردم شوخ‌طبعی هستند ولی در حوزه‌ نوشتار، طنز بروز و جلوه‌ آشکار و گسترده‌ای ندارد. بسیاری از نویسندگان ما طنزآگاه نیستند و انگار کاربرد طنز را به حوزه‌ خاص طنز محدود می‌دانند. یک بار از من خواسته بودند مطلبی در بزرگداشت نویسنده‌ای بنویسم که اتفاقاً به شوخ طبعی معروف است. وقتی مجموعه مقالاتی را که درباره‌ شخصیت این فرد نوشته بودند می‌خواندم، دیدم در یادنامه‌ قطور ایشان مقاله من تنها مقاله‌ای است که لحن طنز دارد. ژانر طنز هم در ایران طبعاً فرصت چندانی برای رشد پیدا نمی‌کند؛ چون این ژانر گرچه به سیاست محدود نمی‌شود ولی در ایران سر از سیاست درمی‌آورد و امکان تداوم نمی‌یاید.

گفتید طنز ممکن است در ترجمه از دست برود. چرا این اتفاق می‌افتد؟

گاه طنز در موقعیتی نهفته است که نویسنده خلق می‌کند. این نوع طنز طبعاً وابستگی‌اش به زبان کمتر است و راحت‌تر منتقل و درک می‌شود.ولی گاه طنز به زبان وابسته است؛ یعنی برای گرفتن طنز باید به آن زبان مسلط بود و کلمات و روابط میان کلمات در آن زبان را شناخت و درک کرد. طنزهایی را که به زبان وابسته است، دشوارتر می‌توان ترجمه کرد؛ چون در اینجا زبان صرفاً نقش انتقال مضمون ندارد؛ بلکه خود زبان هم جزوی از طنز است و لذا مترجم طبعاً باید اختیارات بیشتری برای خود قائل باشد و خلاقیت بیشتری نشان بدهد و در بعضی جاها طنزی جدید جایگزین کند.

عنوان کتاب، «وای ددم وای» نام یکی از داستان‌های مجموعه است. بفرمایید چطور شد این نام را برای کتاب انتخاب کردید؟

بعد از اینکه تبلیغ انتشار کتاب در سایت ناشر و در اینستاگرام پخش شد، استقبال زیادی از آن شد و عموم بازدیدکنندگان نام کتاب را دوست داشتند. برخی هم که تعجب کرده بودند، شاید توجه نکرده بودند که کتاب، گلچینی از داستان‌های طنز است و مجموعه داستان‌های جدی نیست. من در دو-سه مورد، نام داستان‌ها را عوض کردم، ازجمله درمورد همین داستان خانم دورتی پارکر که نام اصلی آن بود: «رفتارتان هیچ ایرادی نداشت». عنوان «وای ددم وای» که ناشر هم آن را خیلی پسندید کاملاً با فضای داستان هماهنگی دارد. از اینها گذشته، من شخصاً گرچه ترک نیستم، ولی ‌ ترکی را دوست دارم و از آن بیشتر، ترکی در فارسی را دوست دارم و این‌گونه عاریت گرفتن از زبانی که به خانواده‌ گسترده‌ ایرانی تعلق دارد را کاری مؤثر می‌دانم.

گونه‌ای از طنز است که صاحب‌نظران طنز آن را روی دیگر تراژدی می‌دانند و از آن به‌عنوان طنز تلخ و یا سیاه نام می‌برند. تحلیل شما از این‌گونه طنزها چیست و آیا در این گلچین نمونه‌ای از طنز تلخ هم دیده می‌شود؟

طنز تلخ یا طنز سیاه معمولاً به لحنی کمیک یا تمسخرآمیز به موضوعات بسیار جدی و حساس و تابو می‌پردازد و معیارهای پذیرفته شده جامعه را به چالش می‌کشد و از همجواری لحن تمسخرآمیز با موضوعات جدی و تراژیک و ناخوشایند، خنده می‌گیرد. برخی از داستان‌های «وای ‌ددم ‌وای» معمولاً جزو طنز تلخ دسته‌بندی می‌شوند، مثل داستان «آلت جرم» نوشته‌ رولد دال، «طرحی از سیاه و سفید» نوشته‌ دورتی پارکر و «فرهنگ لغت» نوشته‌ ماشادو د آسیس. در انتخاب داستان‌ها گرچه ذوق خواننده‌ متوسط ایرانی را در نظر داشتم، ولی اکثر داستان‌ها اگر طنز تلخ هم نیستند، حاوی نوعی طنز تند اجتماعی هستند، یعنی هدفشان صرفاً خنداندن نیست.

در ایران به‌نظر می‌رسد تعداد خوانندگان ادبیات ترجمه‌شده بیش از تعداد خوانندگان ادبیات تألیفی است. آیا چنین وضعیتی را زنگ خطری برای تولید ادبی در ایران نمی‌‌بینید؟

در این مورد متأسفانه من آمار دقیقی ندارم و بسیار نیاز است که تحقیق گسترده‌ای در این زمینه صورت بگیرد، ولی آمارهایی که از گذشته موجود است این نکته را تأیید می‌کند. آنها که بیشتر در کار تألیف ادبی هستند، طبعاً باید بیشتر به این موضوع حساسیت نشان بدهند؛ بلکه بتوانند بازار را به دست بگیرند و عرصه را به ترجمه وانگذارند. به نظر من برای اینکه بازار را به دست بگیرند، باید نخست راهی به سوی بازار جهانی پیدا کنند؛ نظیر آنچه کم‌وبیش در حوزه‌ فیلم شاهد هستیم. ولی من در زمینه‌ ترجمه هم نگران هستم، چون می‌بینم تیراژ ترجمه‌ها به طرز بسیار هشداردهنده‌ای پایین آمده است (هفتصد نسخه در چاپ اول برای جمعیتی 90 میلیونی!). به گمان من کیفیت ترجمه‌ها در جذب مخاطب بی‌تأثیر نیست و اگر همین جامعه‌ کوچک ترجمه‌خوان هم سرخورده شود، جامعه‌ کتابخوان ما به‌کلی ناپدید می‌شود.

در همه‌ انواع ادبی -از شعر و داستان و نمایشنامه گرفته تا ترجمه- زبان نقشی تعیین‌کننده در استقبال مخاطبان دارد. تحلیل شما از کارکرد زبان در ترجمه چیست خصوصاً در ترجمه‌ طنز؟

به نکته‌ خوب و درستی اشاره کردید. زبانی جزئی جداناپذیر از هر اثر ادبی است. در ترجمه، درآوردن درست زبان نیاز به کوششی مضاعف دارد، چون مترجم هم باید سخن نویسنده را درست منتقل کند و هم آن را به زبانی منتقل کند که خواننده به‌راحتی آن را درک کند. مشکل اصلی اینجاست که چنین زبانی با انتقال کلمه‌به‌کلمه‌ متن نویسنده درنمی‌آید، بلکه باید چنین زبانی خلق شود و برخی یا به بازآفرینی اعتقاد ندارند یا توانایی این کار را ندارند. ترجمه‌ طنز حتی بیش از سایر متون ادبی نیاز به بازآفرینی دارد چون در غیراین‌صورت زبان ترجمه کارکرد طنز نخواهد داشت.

منظورتان از اینکه برخی به بازآفرینی زبان نویسنده اعتقاد ندارند چیست؟

ببینید؛ وقتی متنی تحت‌اللفظی ترجمه می‌شود، بسیاری از ویژگی‌های متن ازجمله معنی و سبک آسیب می‌بیند و ترجمه هم متن خوش‌خوانی نمی‌شود. پس مترجم باید دخالت کند و دست به خلاقیت زبانی بزند و در زبانی دیگر متن دیگری شبیه متن اصلی برای خواننده‌‌‌ای دیگر خلق کند. بعضی‌ها معتقدند مترجم باید کمترین میزان ممکن دخالت را در ترجمه انجام دهد. این‌گونه دخالت حداقلی هم کار را برای مترجم ساده می‌کند و هم ناشر می‌تواند به خیال خودش با مقایسه‌ ترجمه با متن اصلی درستی ترجمه را ارزیابی کند. در این میان فقط خواننده بیچاره است که مغبون می‌شود. اخیراً یک کارگاه آموزش ترجمه برگزار کرده بودم. دانشجویان کارگاه نوعاً افرادی بودند که تازه در راه ترجمه قدم گذاشته‌اند. شکایت غالب آنها این بود که اگر تحت‌اللفظی ترجمه نکنیم، ناشر به ما ایراد می‌گیرد. حالا مشکل ما دو تا شده است. هم مترجمانی که مقدمات را نیاموخته، دست به ترجمه‌ آثار دشوار می‌زنند و هم ناشرانی که مترجمان را خواسته یا ناخواسته به‌سمت ترجمه‌ تحت‌اللفظی سوق می‌دهند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...