ترجمه ستار جلیل‌زاده | آرمان امروز


طلعت سقیرق (۲۰۱۱-۱۹۵۳) داستان‌نویس، شاعر، رمان‌نویس و روزنامه‌نگار فقید فلسطینی بود که عضو کانون نویسندگان و روزنامه‌نگاران فلسطینی و عضو کانون نویسندگان عرب نیز بود. داستان «رازهای کوچک» از آثار اوست.

داستان «رازهای کوچک

او را بازرسی بدنی کردند. همه‌ خانه را گشتند. فکر می‌کردند که آن را جایی مخفی کرده تا آن‌ها دست‌شان به آن نرسد. همه‌جای خانه را زیرورو کردند. اما چیزی پیدا نکردند. او هم هیچ حرفی به آن‌ها نزد. مثل آدمی مرده ساکت ماند. شاید هم داشت خودش را برای مردن آماده می‌کرد. آن‌ها از جست‌وجو که خسته شدند از خانه‌اش بیرون زدند. اما کمی بعد برگشتند. دوباره بازرسی را از سرگرفتند.

اورا بازرسی بدنی کردند. همه‌ خانه را گشتند. فکر می‌کردند که آن را جایی مخفی کرده تا آن‌ها دست‌شان به آن نرسد. لحظاتی چند احساس خواب می‌کرد، حتی خواب هم مثل وطن مصادره شده بود. یک‌بار وقتی داشتند به گشتن ادامه می‌دادند، چشمانش را بست. اما آن‌ها مثل گرگ‌های گرسنه به او حمله کردند. لرزید و با چشمانی باز رؤیای خوابیدن را می‌دید.

این منظره او را شگفت‌زده کرد. چرا مردم رؤیای خوابیدن را می‌بینند. معمولا اول می‌خوابند، بعد رؤیا می‌بینند. اما درست یا غلط، او داشت رؤیای خوابیدن را می‌دید. داشت خواب می‌دید که سربازان اشغالگر کمی دور شده‌اند تا او اندکی بخوابد.

می‌خواست با صدایی بلند فریاد بزند: «خسته شدم، حرام‌زاده‌ها.» اما ترجیح داد سکوت کند. تصمیم گرفت مثل علامت سوال روبه‌روی آن‌ها بایستد تا هر کاری که می‌خواهند انجام دهند.

هرچند که او را شکنجه و عذاب می‌دادند و از او بازجویی می‌کردند. همسرش شیما، پیش از مرگش به او توصیه کرده بود که آن را در جای امنی مخفی کند و خوب از آن نگهداری کند. بارها او را قسم داده بود، به همه‌ مقدسات، به جان پدرش، تا از آن محافظت کند و تا آخرین نفس دفاع کند. گفته بود: «آن را به هیچ‌کس به‌جز فرزندمان تسلیم نکن ابوعبدله. قسم بخور.» اکنون او دارد از قسمش محافظت می‌کند. اکنون او سال‌هاست از آن دفاع می‌کند. هشتادسال است که دارد دفاع می‌کند.

می‌داند به‌رغم پیری و خم‌شدن کمرش از آن‌ها قوی‌تر است؛ زیرا او مالک خانه و خیابان، و حتی مالک هوایی است که نفس می‌کشد، فریاد زد: «همه‌چیز مرا غصب کردید، حرام‌زاده‌ها! دیگر چه می‌خواهید؟ حتی درخت لیمویی را که من دوستش داشتم و آن درخت مرا دوست داشت. از دست شما نجات نیافت حرامزاده‌ها. شما چیزی جز سرقت و کشتار و تخریب نمی‌شناسید.»

زن نیز در رؤیای مرد خندید و گفت: «حتی اگر این کار را هم بکنند، آن را پیدا نمی‌کنند. ابوعبداله، مهم این است که آن را پیدا نکنند. چیزهای بسیار زیادی است که چشم‌ها آن‌ها را نمی‌بیند. آن‌ها عاجزتر از این‌اند! بگذار همه‌ دنیا را زیرورو کنند، چیزی جز شکست پیدا نمی‌کنند.»

مرد در رؤیا خندید و گفت: «وقتی که عبداله برگردد آن را پیدا خواهد کرد. حتی اگر من مرده باشم. پس بهتر است که او آن را پیدا کند. اما این حرام‌زاده‌های دیوانه‌ با اسلحه‌هاشان چیزی پیدا نخواهند کرد!» زن بیرون از رؤیای مرد که بر اثر شکنجه خون از چشمانش فرومی‌ریخت گفت: «جنون آن‌ها گُل کرده ابوعبدالله. باید حرفی نزنی. باید تسلیم نشوی.» مرد سرش را تکان داد و گفت: «سخت است اما مردان تسلیم نمی‌شوند.» آن‌ها گفتند: «چه داری با خودت می‌گویی گوسفند!» خونِ چشمانش را پاک کرد و از خلال پرده‌ای قرمز به یک‌یک آن‌ها خیره شد. چهره‌ها برایش غریبه بودند، لبخند‌ها، حرکت‌ها، کلمه‌ها، قدم‌ها، حتی شیوه‌های بازجویی. یکی از آن‌ها مسخره‌کنان فریاد زد: «الساعه خواهی گفت که آن کجاست!» خون از سمت راست چشمش روان بود و درد داشت تمام بدنش را منفجر می‌کرد. گفت: «نمی‌گویم. و شما هرگز نخواهید فهمید!» به‌یک‌باره همگی بر سرش ریختند.

با قنداق تفنگ همه‌ بدنش را خُرد کردند. حلقه‌های خون بیش‌تر و بیش‌تر شد. مرد با خونسردی گفت: «اکنون به شما خواهم گفت!» همگی دست از زدن برداشتند، گوش‌ها را تیز کردند.

هشتاد بهار از عمر جلوی چشمان ابوعبداله ظاهر شد. لبخندی زد. چشمانش را بست و ایستاده مُرد. به‌رغم مرگ شگفت‌انگیزش، او مثل درخت بخشنده ایستاده ماند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...