شوالیه‌‎ای با کلاهِ شاپو | الف


بیلی وایلدر می‌گفت: از میان کسانی که با آن‌ها کار کرده‌ام، دو نفرند که هرکسی به من می‌رسد، درباره آن‌ها می‌پرسد: مرلین مونرو و ریموند چندلر. تکلیف مرلین مونرو مشخص است: بازیگر خوش‌چهره سینمای هالیوود که مرگ مرموز و زودهنگامش در اوج شهرت، از او یک افسانه ساخت و هنوز که هنوز است، محبوبیتش پابرجا و کنجکاوی درباره او بسیار است. اما نویسنده‌ی گَندِ دماغی که کمتر کسی می‌توانست با اخلاق عجیب و غریب او کنار بیاید، این وسط چه‌کار می‌کند؟

قاتل در باران» [ ریموند چندلر [Raymond Chandler] Killer in the rain

خود وایلدر در چند ماه همکاری نزدیک با او (برای نوشتن فیلم‌نامه‌ی غرامت مضاعف)، مجبور بود همه‌جوره مبادی‌آداب باشد، مبادا که به تریج‌قبای آقای چندلر بربخورد! تنها نویسنده‌ای که در پیاده‌روی مشاهیر هالیوود، ستاره‌ای هم به‌افتخار او، در کنار دیگر مشاهیر این کارخانه‌ی رویا‌سازی قرار داده شده (یعنی ریموند چندلر به‌اندازه‌ی دیگر مشاهیر هالیوود، معروف و محبوب است)؛ نویسنده‌ی کج‌خلقی که ازقضا از هالیوود و مناسبات آن و حتی خود سینما نفرت داشت!

نه ستاره سینما بود و نه حتی در زمان حیاتش، چهره‌ی موردعلاقه‌ای برای رسانه‌ها به شمار می‌آمد. بااین‌حال امروز از او به‌عنوان «چندلر کبیر» یاد می‌کنند و هرچه زمان می‌گذرد بر اعتبار و محبوبیتش افزوده می‌شود.

چندلر مصداق بارز کسی‌ست که شهرتش را مدیون اهمیت، جذابیت و بالأخص جادوی آثارش بوده. مگر می‌توان کسی که آثاری چنین درخشان نوشته، دوست نداشت؟ شکی نیست چندلر کار خود را بسیار جدی گرفته بود، با این‌که بعید می‌دانست دیگران آن را خیلی مهم تصور کنند. شاید هم پیش‌بینی می‌کرد روزی خواهد آمد که اهمیت کارش روشن شود؛ و به همین‌خاطر وقتی نویسنده‌ای به او گفت: تو که این‌قدر عالی می‌نویسی، چرا وقتت را صرف نوشتن داستان‌های پلیسی می‌کنی؟! جواب داد: برای من نوشتن داستان پلیسی جدی ترین نوع نوشتن است. (نقل به مضمون) و اگر این‌گونه نمی‌اندیشید، نمی‌توانست یکی از انگشت‌شمار کسانی باشد که با آثارش، ادبیات پلیسی را از جایگاه یک گونه‌ی صرفاً سرگرمی‌سازی و عامه‌پسند، به سبکی ادبی (همان‌قدر که دیگر سبک‌ها می‌توانند جدی باشند) ارتقاء دهد. پس جای تعجب نیست برخلاف دیگر نویسندگان آثار پلیسی جنایی که اغلب بسیار پرکار بودند، او گزیده کار بود و با وسواس می‌نوشت.

چندلر درعین‌حال یکی از معروف‎ترین و محبوب‎ترین و البته شریف‎ترین کارآگاهان ادبیات پلیسی جنایی را به نام فیلیپ مارلو خلق کرد؛ مردی کَلبی‌مَسلک، تلخ‌اندیش و تنها، که در موقع لزوم بسیار حاضرجواب می‌شد. حاضر جوابی‌اش جذاب و توأم با ظرافت و طنزی تلخ بود و اغلب چون شهسواری برای نجات دختران در حال سقوط از راه می‌رسید؛ شوالیه‌ای با کلاهِ شاپو!

از همه این‌ها که بگذریم مهم‌ترین ویژگی چندلر، سبکِ جادویی او در نوشتن بود، با نثری تقلیدناپذیر و منحصر به‌فرد؛ افزون بر این، دیالوگ‌نویسی قهار و استاد توصیفاتی تأثیرگذار و به‌یادماندنی بود.

ریموند چندلر [Raymond Chandler]، به سال ۱۸۸۸ در شیکاگو آمریکا متولد شد، پس از جدایی پدر مادرش، در کودکی به انگلستان رفت و تا جوانی در آنجا ماند. این دوره تأثیری عمیق بر او گذاشت به خصوص به‌عنوان فردی مبادی‌آداب که تربیت جنتلمن‌مآب انگلیسی داشت.

هنگام ازدواج، زنی را برگزید که هجده سال از خودش بزرگتر بود، همراهی با زنی که جای خواهر بزرگ‌ترش بود، در مجامع مختلف، او را اذیت می‌کرد؛ با این‌حال همسرش را بسیار دوست داشت؛ آن‌قدر که پس از مرگ او، دست به خودکشی زد، اما نجات پیدا کرد. سرانجام، پنج سال بعد از مرگ همسرش، ریموند چندلر در ۱۹۵۹ به دلیل ابتلا به التهاب ریه‌، با تنی رنجور روی تخت بیمارستان چشم از جهان فروبست. در حالی که هنوز نوشتن نیمی از رمانی به نام Poodle Spring باقی‌مانده بود که بعدها توسط نویسنده‌ای دیگر کامل شد.

ریموند چندلر دیر داستان‌نویسی را شروع کرد، اولین داستانش «حق السکوت بگیرها آدم نمی‌کشند» در سال ۱۹۳۳، وقتی چهل و پنج ساله بود، در مجله‌ی «بلک ماسک» (نقاب سیاه) منتشر شد. با این حساب تنها بیست و پنج سال را به داستان‌نویسی گذراند. در قیاس با دیگر نویسندگان آثار پلیسی،در همین بیست و پنج سال نیز چهره‌ای کم‌کار بود. تنها هفت رمان و بیست و سه داستان کوتاه و بلند از او منتشر شد، که هشت تای آن‌ها را خودش کنار گذاشت.

«قاتل در باران» [Killer in the rain] یکی از این هشت‌ داستان بود که چندلر در زمان حیاتش راضی نشد در قالب کتاب منتشر کند. نه این‌که به نظرش داستان‌های بدردنخوری بودند؛ نه. او از این هشت داستان، بعدها به‌عنوان پشتوانه‌ی نوشتن سه تا از رمان‌های خودش استفاده کرده بود. و تنها علتی که چندلر در زمان حیات خود راضی به نشر دوباره این هشت داستان در قالب کتاب نشد، این بود که احساس خوبی از منتشر کردن داستانی که برای نوشتن اثر دیگری از آن استفاده کرده بود، نداشت.

«قاتل در باران» چهارمین داستانی‌ست که به قلم چندلر در ۱۹۳۵ (در بلک ماسک) منتشر شد. چند سال بعد، او از این داستان نیمه بلند برای نوشتن فصل‌های چهارم، ششم تا دهم و دوازدهم تا شانزدهمِ اولین و معروف‌ترین رمانش «خواب بزرگ» استفاده کرد. فصول دیگر رمان نیز با استفاده از دو داستان کوتاه «پرده» و «سنگ یَشم ماندارین» نوشته شده‌است.

همین‌که یک نویسنده بتواند از سه داستان کوتاه مستقل خود، رمانی عالی و برخوردار از پیرنگ حساب‌شده بنویسد، حاصل چیزی جز نبوغ نمی‌توانست باشد.
اما آن‌چه گفته شد، بدین معنا نیست که «قاتل در باران» به‌عنوان اثری مستقل، قابل‌ ارائه نیست. این داستان نیمه بلند، اثری‌ست کامل که ویژگی‌های سبکی آثار چندلر را نیز در خود دارد.

در رمان «خواب بزرگ» برای نخستین بار شاهد حضور فیلیپ مارلو، هستیم، کارآگاه ثابت رمان‌های چندلر که در داستان‌های کوتاه چندلر، وجوه گوناگون شخصیت او، در قالب کارآگاه‌هایی با نام‌هایی دیگر، اتود زده شده و سرانجام برای نخستین‌بار در خواب بزرگ، از مارلو رونمایی می‌شود. کارآگاهی که به‌عنوان یکی از محبوب‌ترین شمایل‌های برخاسته از ادبیات، برای همیشه ماندگار شد.

آثار چندلر، شاخصِ گونه‌ای مدرن از ادبیات پلیسی هستند که خاستگاهش مجله «بلک ماسک» (مجله‌ای پالپ و مختص داستان‌های پلیسی) بود و نویسندگان معروف آن همانند دشیل همت، ریموندچندلر، ارل استنلی گاردنر، هوراس مک‌کوی و... با آثارشان نقطه‌ی پایانی بر دوران طلایی ادبیات پلیسی جناییِ سنتی گذاشتند. آثار پلیسی‌ای که از قراردادهای کیشه‌ای این گونه پیروی می‌کردند و نویسندگان شاخص آن، همانند آگاتا کریستی، دروتی ال‌سایرس و... در اروپا متمرکز بودند. داستان‌های آن‌ها اغلب در فضاهای محدود به خانه‌های اشرافی و با شخصیت‌های متعلق به طبقات مرفه می‌گذشت. اما چندلر و همتایانش، این داستان‌ها را به دل اجتماع بردند و از زبان توده‌ی مردم نیز برای نوشتن آثارشان بهره‌گرفتند. بنابراین به عنوان ادبیات پلیسی رئالیستی که به جرم جنایت در لایه‌های درونی جامعه می‌پرداختند، معروف شدند.

فرق کارآگاهی چون فیلیپ مارلو که از دل اجتماع برخاسته بود، با هرکول پوارو که سوژه‌هایش را در نشست و برخاست با طبقه مرفه پیدا می‌کرد، در این بود که مارلو نه برای اثبات توانمندی و قدرت سلول‌های خاکستری مغزش (نکته‌ای که پوارو همیشه به آن می‌نازید) و نه حتی صرفا برای اجرای قانون، که به دلیل ضرورتی ورای این‌ها و برای پیشگیری یا مبارزه با انحراف و نجات انسان‌های بی‌گناه و قربانی از سقوطِ کامل، وارد گود می‌شد، حتی اگر برای او نفع مالی هم نداشت.

نثر چندلر، به دلیل سبک خاص او در توصیف‌های موجز و خاصه نوع دیالوگ‌نویسی‌اش، در برگردان فارسی، مَحکی جدی برای هر مترجمی‌ست. مترجمی که هم باید ظرایف زبانی، ریتم و ایجاز این نثر را از کار آورد و هم دیالوگ‌های چند پهلوی او را به فارسی معادل‌سازی کرده و هم اینکه طنازی‌های موجود در آن را به‌عنوان یکی از عوامل جذابیتش حفظ کند. چنان که اهل‌فن بر این باورند که باوجود ترجمه‌های گوناگون از آثار چندلر و چهره‌های بعضا شناخته شده‌ای که به سراغ این آثار رفته‌اند، هنوز جای آن ترجمه‌ها که حق مطلب را در مورد آثار او ارائه کنند، خالی‌ست. بااین‌حال با فروکاهیدن از سطح توقع خود، فعلاً به آنچه در اختیار داریم بسنده می‌کنیم و آن‌ها را غنیمت می‌شمریم!

«قاتل در باران» با ترجمه سیما زائر رفیعی به همت نشر روزگار نو، در قالب کتابی مستقل، منتشر شده است. این داستان پیش‌ازاین نیز دو بار به فارسی در آمده، یکبار توسط کاظم اسماعیلی و دیگر بار توسط امید نیک فرجام. مترجمان قبلی با توجه به کم و کیف آثار چندلر و سبک خاص او، زبانی نزدیک‌تر به زبان محاوره‌ای را برگزیده بودند، اما سیما زائر رفیعی ترجیح داده نثری غیر محاوره‌ای و ادبی‌تر انتخاب کند. بااین‌حال کماکان تجربه‌ی خواندن اثری از چندلر، در این کتاب نیز جذابیت خود را حفظ کرده است.

این کتاب سی و چهارمین جلد از مجموعه‌ی «داستان‌های مدرن کلاسیک» است که نشر روزگار نو در چند سال اخیر تمرکز خود را روی انتشار آن‌ها گذشته و تاکنون بیش از چهل و پنج جلد آن منتشرشده است.

«داستان‌های مدرن کلاسیک» با حفظ جذابیت و تنوع، مجموعه‌ای از آثار کوتاه و بلند نویسندگان مدرن قرن بیستم را در دستور کار خود قرار داده، کاری که فی‌النفسه بسیار ارزنده محسوب می‌شود. البته جای نوشته‌ای در معرفی هر اثر و نویسنده‌ی آن در ابتدای این کتاب‌ها خالی‌ست. مخصوصا که برخی از این نویسندگان و آثارشان بعضا در میان خوانندگانِ فارسی زبان، کمتر شناخته شده هستند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...