آن وقتی که مهدی سلیمانیه‌ی عزیز با ایده‌ی نوشتن کتابی در مورد گنجور با من تماس گرفت به او گفتم که به نظرم بهتر است وقتش را برای موضوع بهتر و مهم‌تری صرف بکند. این حرفها را چه در گروه‌های خودمانی و چه در برابر جمع‌های غریبه زده‌ام که گنجور بر روی زحمات دیگران بنا شده و اگر پیش از گنجور دیگرانی که برای دیجیتال کردن ادبیات فارسی سرمایه‌گذاری کردند نبودند؛ گنجور دست کم به این شکلش وجود نمی‌داشت.

 گنجور:  قدرت بی‌نهایت کوچک‌ها شناخت اجتماعی وبسایت گنجور مهدی سلیمانیه

بعد از شکل‌گیری گنجور هم کسان زیادی بودند که با آن که معلوم بود نام و زحمتشان در سایه‌ی گنجور چندان به چشم نخواهد آمد و کارشان به نام گنجور و به کام من در میان انبوه کارهای دیگر همجنس کم‌فروغ خواهد ماند ایثارگرانه بی چشمداشت دیگری به گسترش و غنای آن کمک کردند (من خودم شخصاً هیچ‌گاه اینقدر بزرگوار نبوده‌ام که بخواهم به تناورتر شدن حاصل کاری که به نام دیگری تمام خواهد شد کمک کنم و از درک بزرگواری این عزیزان عاجزم). غیر از این، آن زمان به این فکر می‌کردم و می‌کنم (و این را به مهدی عزیز نگفتم) که اگر گنجور و به واسطه‌ی آن من به سبب این کتاب زیر ذره‌بین قرار بگیریم شاید آسایشی را که هم‌اکنون دارم دیگر نداشته باشم و از این نظرگاه، استثنائاً بزرگواری کردم که گذاشتم او راجع به گنجور و من تحقیق کند و حرف بزند (جمله‌ی آخر را تو را به خدا شوخی فرض کنید و به حساب تفرعنی و خودکس‌پنداریی که البته به آن مبتلا هستم نگذارید).

از جانب دیگر وقتی که به عنوان ناظر بیرونی به گنجور نگاه می‌کنم، از نگاه کسی که کاربر و مصرف‌کننده‌ی محصولات گنجور است می‌توانم اهمیت آن را فارغ از این که در اصل چه کسی پشت آن است درک کنم. خصوصاً که مهدی عزیز جامعه‌شناس است و دغدغه‌اش درک شکل‌گیری حرکت‌ها موجودیت‌های جامعه‌شناختی است. از این جهت، فکر می‌کنم خودم اگر بیرون گنجور و کاربر آن بودم دوست داشتم بیشتر در مورد آن و چگونگی شکل‌گیری آن بدانم. غیر از آن، این که شخصی با تألیفات چاپ شده‌ی متعدد و نام و پایه‌ی علمی شناخته شده در حد دکتر مهدی سلیمانیه، بی هیچ چشمداشتی بخواهد در مورد تو ماه‌ها وقت بگذارد و بنویسد، نوشتنی که خودت هم می‌دانی کار بسیار سختی است، رشوه‌ای است که حتی اگر در رده‌ی ساده‌ترین و پاک‌ترین آدم‌های زمین قرار بگیری برای پذیرفتنش وسوسه می‌شوی چه برسد به من.

این شد که با مهدی همراه شدم و آنچه را که به ذهنم می‌آمد برایش در قالب روایت‌های خاطره‌گونه از زندگی خودم و از گنجور مطابق با طرحی که او دنبال می‌کرد تعریف کردم. در این تعریف کردن‌ها چندان حساب‌شده عمل نکردم، خیلی چیزهایی را که شاید باید می‌گفتم از قلم انداختم و شاید چیزهایی را که نباید می‌گفتم گفتم. نام‌های بسیاری بود که باید می‌آوردم و فراموش کردم و نام‌هایی هم بود که نباید می‌آوردم و فراموش می‌کردم که از هر دو گروه خواهشمندم به بزرگواری خودشان ناسپاسی من را ببخشند. با این حال بعد از خواندن نتیجه‌ی کار نه از گفته‌ها شرمسارم و نه از نگفته‌ها احساس غبن می‌کنم. در روایت وقایع صادق بوده‌ام در حدی که مهدی بر اساس آن من را آدمی فروتن و متواضع و نقدپذیر یافته و البته تا آنجا که در متن کتاب چشم گردانده‌ام تلاش کرده از زهر صداقت من در بازگویی ماجراها کم کند.

حمیدرضا محمدی موسس سایت گنجور

مهدی عزیز هم البته از روایت‌های زندگینامه‌گونه‌ی من یک نقل داستانی ساخته که با هماهنگی قبلی گاهی در آن تغییراتی از جنس خیال‌پردازی داده. این گسترش‌ها زیاد نیست (شاید در حد چند جمله در حد این که گفته باشد من کتابی را خوانده‌ام که نخوانده‌ام و مانند آن) و اگر چه در واقعیت اتفاق نیفتاده من در بازخوانی پیش‌نویس مهدی با توجه به هماهنگی قبلی نیاز ندیدم که خیلی در روایت او دخالت کنم. بخش داستانی کار مهدی را خواندنی و صمیمانه یافتم خصوصاً که به قول خودش قهرمان داستان دست کم در آغاز بیش از آن که من باشم پدرم بوده است. اگر چه من خودم را درآن به گونه‌ای الیور توییست قصه می‌یابم و می‌دانم که این نبوده و من به نسبت به یمن بزرگ‌منشی و بزرگواری پدرم، از قریب به اتفاق دیگر ایرانیان زندگی آسوده‌تر و مرفه‌تری داشته‌ام.

بخش اصلی کار مهدی هم تحلیل جامعه‌شناسانه‌ی ماجرای گنجور به زبانی ساده و شیرین است در حدی که همچون منی که مطالعه‌ای در آن زمینه نداشته‌ام را سرگرم کرد و دوستش داشتم.

کتاب مهدی سلیمانیه‌ی عزیز هم‌اکنون چاپ شده و در دسترس است. اگر درباره‌ی گنجور و پشت پرده‌های آن کنجکاوید آن را بخوانید.

[این یادداشت در وبلاگ سایت گنجور منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...