مغولان، ایلغار یا نوزایش | اعتماد


روند شکل‌گیری و بسط و گسترش مشهورات تاریخی پیچیده و تودرتو است. مشهورات تاریخی باورها و عقایدی رایج و قالبی (کلیشه‌ای) در مورد وقایع، رویدادها، جریان‌ها، روندها و شخصیت‌های تاریخی هستند و ربطی هم به اینجا و اکنون ندارند. در همه جای دنیا و در همه زمان‌ها، بعضی دیدگاه‌ها تبدیل به باور رایج می‌شوند و تصحیح یا تنقید آنها بسیار دشوار و از برخی جهات غیرممکن است. اظهارنظر خلاف این باورهای رایج یا همان مشهورات تاریخی نیز به همین میزان دشوار است و کسی که خطر کند و بخواهد علیه آنها سخن بگوید، پیشاپیش پیه این را به تن خود مالیده است که از هر سو مورد حمله و هجمه واقع شود.

جورج لین [George Lane] ایران در اوایل عهد ایلخانان» [Early Mongol Rule in Thirteenth-Century Iran: A Persian Renaissance]

واقعیت اما آن است که تاریخ‌نگاری انتقادی و مبتنی بر مشاهده روش‌مند و نقادانه اسناد و مدارک دقیقا همین کار را باید بکند؛ یعنی باید بکوشد علیه اعتقاد عمومی به مشهورات تاریخی ایستادگی کند و با نگاهی ریزبینانه و بدون تعارف و مجامله و با بهره گرفتن از استدلال و استناد نگرشی واقع‌بینانه نسبت به موضوع مورد بحث ارایه کند. کار دیگر مورخ جدی آن است که خود موضوع مشهورات و فرآیند تکوین و تحول آنها را مورد مطالعه قرار دهد و نشان دهد که چرا و چگونه، یک نگرش خاص به تاریخ، در میان عموم شکل می‌گیرد و مورد اقبال قرار می‌گیرد و چگونه همین باور به تدریج یا به یکباره، دچار دگردیسی صوری یا محتوایی یا هر دو می‌شود.

در غیاب این شیوه از تاریخ‌نگاری آنچه ذهنیت عمومی درباره تاریخش را شکل می‌دهد، عقایدی نسنجیده و در اکثر مواقع دروغین و پرغلط است که به جای روشنگری، به جهل مرکب می‌انجامد و ‌ای بسا همین نادانی مضاعف، پیامدهایی ناگوار و تلخ را پدید آورد. در حالی که ذهنیت نقاد، به دلیل پویایی به هر باور صلب و جزمی (دگم) به دیده تردید نگاه می‌کند و همواره برای نگاه خودش نیز ذره‌ای امکان خطاکاری را در نظر می‌گیرد. کوچک‌ترین فضیلت این عدم قطعیت نیندیشیده نیز پرهیز از تصلب و جزم‌اندیشی و انحصارگرایی فکری است.

تا جایی که به تاریخ سده‌های میانه ایران باز می‌گردد، یکی از این باورهای جزمی و در نتیجه غیرانتقادی، این عقیده است که مغولان اقوامی وحشی و بی‌بهره از هرگونه فکر و اندیشه‌ای بودند که صرفا به هدف قتل و غارت پا به نجد ایران گذاشتند و نتیجه یورش بی‌امان‌شان نیز چیزی جز زمین سوخته و خاک به توبره کشیده شده نیست. شیوع و رواج این فکر آنچنان است که لفظ مغول برای عموم فارسی‌زبانان چیزی جز خشونت و بی‌رحمی را به ذهن متبادر نمی‌کند. اما در واقعیت تاریخی قصه طور دیگری است. شاید شگفت‌انگیز باشد که جورج لین، استاد ارشد تاریخ خاورمیانه و آسیای مرکزی دانشگاه سواس، اوایل عهد ایلخانان مغول را «رنسانس ایرانی» می‌خواند و از گونه‌ای نوزایش و تجدید حیات فرهنگی ایران در این دوره یاد می‌کند. البته نباید فراموش کرد که منظور او به طور مشخص، میان ایلغار اولیه مغول (از 616 تا 656 ه. ق.) یعنی حدود 40 سال و دوران حاکمیت ایلخانان که با ورود هولاکوخان (نواده چنگیز) در حدود 656 ه. ق. همراه بود، تمایز می‌گذارد.

اما به هر حال جورج لین [George Lane]، در کتاب «ایران در اوایل عهد ایلخانان» [Early Mongol Rule in Thirteenth-Century Iran: A Persian Renaissance] که سید ابوالفضل رضوی، استادیار دانشگاه لرستان آن را ترجمه کرده است، نشان می‌دهد که– اگرچه ورود هولاکو چنان که مترجم در مقدمه متذکر می‌شود، چندان مسالمت‌جویانه نبود- در پرتو نظم و امنیت نسبی که حکومت ایلخانی به وجود آورد، زمینه برای احیای فکر و فرهنگ ایرانی- اسلامی هموار شد. البته همان طور که دکتر رضوی تاکید می‌کند، در این میان نباید از نقش کلیدی و موثر دیوانسالاران و وزرا و علمای ایرانی در مهار رفتارهای غیرشهرنشینانه (غیرمدنی) مغول‌ها از سویی و بناساختن مجدد نظام دیوانی باسابقه و ریشه‌داری ایرانی از سوی دیگر غفلت ورزید. اما به هر حال، «حاکمیت گسترده مغول‌ها که شرق و غرب آسیا را به هم پیوسته و زمینه‌های تداخل فرهنگ‌ها و گسترش افق‌های فکری را هموار کرده و با رونق بخشیدن به طرق تجاری، تعامل بیشتر اقوام و ملل را موجب شده بود نیز، تاثیر فراوانی داشت».

رشد و گسترش تصوف، فعالیت صاحبان حرفه‌ها در قالب تشکل‌های منسجمی که زمینه‌ساز شکل‌گیری اصناف بود، رشد فتوت، تحول در شعر و ادب و قوت گرفتن تاریخ‌نگاری و در نهایت ایجاد حکومتی واحد در مرزهای مشخص، بخشی از ویژگی‌های دوران ایلخانان است. فراموش نکنیم که برخی از مهم‌ترین قله‌های ادبی و فکری ایران‌زمین مثل خواجه نصیرالدین طوسی (672-597 ه. ق.)، سعدی شیرازی (690-606 ه. ق.)، مولانا جلال‌الدین بلخی (672-604 ه. ق.)، حافظ شیرازی (792- 727ه. ق.) و خواجه رشیدالدین فضل‌الله (718-648 ه. ق.) در این دوران به منصه ظهور رسیدند. اما همچنان که در بدو سخن گفته شد، نگرش انتقادی به تاریخ، همچنان که نباید در برجسته ساختن امری افراط کند، باید از تفریط نیز بپرهیزد. درست است که در دوران تثبیت ایلخانان مغول ثبات و تساهل نسبی امکان فعالیت‌های فکری و فرهنگی را برای ایرانیان فراهم آورد و در واقع (به دلیل از دست رفتن مرکزیت بغداد و اهمیت یافتن آذربایجان) زمینه‌ای شد برای برآمدن صفویه، اما نباید از این نکته نیز غفلت ورزید که چنان که محمدباقر وثوقی، استاد تاریخ دانشگاه تهران می‌گوید، ایلغار مغول به گسست نسلی و انقطاع در انتقال سنت نیز انجامید.

حمله مغولان موجب مهاجرت‌های گسترده ساکنان ایران و در نتیجه خروج نیروی کار از صحنه شد؛ ضربه‌ای مهلک به شهرنشینی که امکان انتقال تجربه را از میان برد. در هر صورت، باید سرد و گرم ایلغار و سپس تاسیس دولت ایلخانان را با یکدیگر در نظر گرفت و یکسویه به قاضی نرفت. رویکردی که به نظر می‌آید پیشینیان ما در آن موفق بودند، آنها با جذب و هضم جامعه و فرهنگ مهاجم، می‌کوشیدند آن را ارتقا بخشند. فراموش نکنیم که تا همین چند دهه پیش، بسیاری نام فرزندان‌شان را چنگیز می‌گذاشتند و این نشانگر آن است که در نگاه عموم مردم به هیچ‌وجه نگرش افراط و تفریطی امروزی به مغولان رواج نداشت.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...
بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...