هزارتوی مرگ | سازندگی


استوارت تورتن [Stuart Turton] با نخستین رمانش «هفت مرگ اولین هاردکسل» [The Seven Deaths of Evelyn Hardcastle] موفقیت‌های چشمگیری را به دست آورد: کتاب برنده جوایز بسیاری شد از جمله جایزه کاستا و به‌رتبه نخست پرفروش‌ترین کتاب‌های ساندی‌تایمز راه یافت و به بیست‌وهشت زبان ترجمه شد از جمله فارسی با دو ترجمه: ترجمه زهرا چفلکی در نشر روزگار، و ترجمه نرگس جلالتی در نشر کتابسرای تندیس.

استوارت تورتن [Stuart Turton]  ترتن ترتون هفت مرگ اولین هاردکسل» [The Seven Deaths of Evelyn Hardcastle]

استوارت تورتن در این رمان مکان و زمانی کلاسیک برای وقوع قتل رازآلود داستانش برگزیده است: خانه‌ا‌‌ی به سبک عمارت‌های بزرگ و ییلاقی دهه‌ 1920. اما از همان ابتدای داستان، آدم می‌فهمد که ابدا با جهان داستان‌های هرکول پوآرو و خانم مارپل روبه‌رو نیست.

راوی داستان در جنگلی تاریک و بارانی به هوش می‌آید، لباس پلوخوری شخص دیگری را تنش می‌بیند، احساس می‌کند در تنش غریبه است و ذهنش با ذهن شخص دیگری کلنجار می‌رود. طولی نمی‌کشد که متوجه می‌شود در بدن شخص دیگری‌ قرار دارد. هیچ یادش نمی‌آید کیست یا چطور در این تن غریبه حبس شده است. شاخه‌ها از پشت، لباسش را می‌درند. چیز سنگینی داخل جیبش می‌افتد و صدای گوش‌خراشی دم گوشش می‌گوید: «به سمت شرق». راوی یک‌دفعه آن شی را از جیبش بیرون می‌کشد و می‌بیند یک قطب‌نمای طلایی ا‌ست.

بالأخره مرد داستان می‌فهمد اسمش اِیدِن بی‌شاپ است. او در مهمانی بزرگی در عمارتی ییلاقی و دورافتاده، حضور دارد و بالأخره می‌فهمد که حضورش در آنجا بی‌علت نیست. شخص نقاب‌داری با ایما و اشاره به او می‌رساند که آن روز قتلی در عمارت اتفاق خواهد افتاد، قتلی که اما شبیه قتل نیست. اوِلین هاردکسل، دختر صاحبان عمارت هاردکسل، قرار است آن شب به دست کسی به قتل برسد و بی‌شاپ هشت شانس برای حل معمای قتل او دارد. او هشت‌بار این یک روز را زندگی خواهد کرد، اما نه در یک تن. او هرروز، در جلد یک نفر جدید، که از مهمانان عمارت است، بیدار خواهد شد. بی‌شاپ روزی را که در جلد میزبان قبلی بوده به یاد می‌آورد، اما اگر تا روز هشتم اسم قاتل را به فرد نقاب‌دار ندهد، به روز اول بازمی‌گردد و حافظه‌اش پاک می‌شود. آن ‌وقت مجبور است همه‌چیز را از نو تجربه کند، مثل همین حالا که خدا می‌داند صدمین‌بار و بلکه هم هزارمین بارش است که این بازی را از سر می‌گیرد.

به موقعش فرد نقاب‌دار به او می‌گوید که در این بازی تنها نیست و رقیبانی هم دارد؛ دو نفر دیگر از مهمانان شرکت‌کننده در مهمانی خانه‌ ییلاقی نیز میزبان ارواح بیگانه‌ای هستند و باید پرده از راز قتل بردارند. فقط یکی از این سه نفر است که می‌تواند موفق به کشف راز قتل شود و از این طریق از حلقه‌ زمان خلاصی یابد. برای به حرکت واداشتن بی‌شاپ در این بازی، خدمتکاری روانی و چاقو‌به‌دست را دائماً پی او می‌فرستند که نوبتی سراغ هر کدام از میزبان‌ها می‌رود.

این خلاصه سر سوزنی حق مطلب را درباره‌ طرح پیچیده و پرتعلیق داستان ادا نمی‌کند. نویسنده‌ با نوشتن داستانی چنین هیجانی و تمام‌عیار در مقابل کسانی مثل ادگار آلن پو یا استفنن کینگ عرض‌اندام کرده است. واقعا آن خدمتکار روانی کیست و چرا اینقدر خطرناک است؟ صاحبان عمارت کیستند؟ آیا آن‌ها هم بخشی از این بازی خطرناک‌اند و از عاملان قتل دختر خودشان؟ و هزاران پرسشِ بی‌پاسخِ دیگر. تقریبا در هر صفحه از کتاب یک چرخش وجود دارد. واقعا که چه لذتی دارد غرق‌شدن در چنین کتابی، کشف رازها و واژگون‌شدن در سر هر پیچ این هزارتوی پیچ‌در‌پیچ. کتاب نه‌تنها آنچه در ابتدا به‌نظر می‌رسد نیست، بلکه حتی پس از آشکارشدن آنچه در ابتدا فکر می‌کردید هم، باز آنچه حالا فکر می‌کنید هم نیست!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...