خیر کثیر | الف


یکی از رازآمیزترین و در عین حال جذاب‌ترین صفاتی که می‌توان با آن درباره‌ی یک نفر صحبت کرد، صفت «حکمت» است. دور نیست زمانی که اگر کسی رفتار پخته و سنجیده‌ای داشت، و تا حد خوبی هم علوم موردنیازِ رفتار و روان مردم را می‌دانست، «حکیم» نامیده می‌شد. هنوز خیلی فاصله‌ نگرفته‌ایم از زمانی‌که صفت «حکیم»، باخودش بلوغ و کمال و فرزانگی را به ذهن می‌آورد.

پروانه عروج‌نیا مفهوم حکمت در تصوف و عرفان اسلامی

ولی این همه ابهت برای واژه‌ی حکمت، در زمان معاصر و یا متأخر شکل نگرفته است. بلکه قرآن نیز طوری درباره‌ی حکمت سخن می‌گوید که بعید است گوش جوینده‌ای را تیز نکند. آنجا که به پیامبرش می‌فرماید: «ادع إلی سبیل ربک بالحکمة و...» (نحل، 125)؛ نخست از راه حکمت مردم را به سوی خدا بخوان. و دل‌انگیزتر جایی است که گویی خداوند هم توصیف دقیقی برای حکمت نمی‌یابد که ذهن بشری بتواند درکش کند، و در یک کلام می‌گوید: «به هرکسی که حکمت داده شود، به‌راستی که خیر کثیری داده شده است» (بقره، 269). فقط همین: خیر کثیر! اما چیست آنچه که چنین پرآب و تاب درباره‌اش سخن می‌گویند؟

این واژه همیشه مورد استفاده‌ی دانشمندان حوزه‌های مختلف فرهنگ اسلامی بوده است. و بالاتر آن که در قرآن و روایات معصومین هم کم به‌کارنرفته است. لذا برای یافتن معنای آن باید به سراغ چه چیزی رفت؟

به نظر می‌رسد معنایی که از حکمت به ذهن می‌آید، «یک رفتار سنجیده باشد، که ناشی از بینشی عمیق نسبت به واقع امور است». و شاید اگر تبادر اولی معنای این کلمه را بخواهیم کمی تنقیح کنیم، این می‌شود: «زندگی سعادتمندانه، بی‌گزند، و سرشار از شادی و مسرت».

یکی از منابع غنی فرهنگ اسلامی، میراث متصوفه و عرفا است. از همین رو، خانم پروانه عروج‌نیا، نویسنده‌ی کتاب «مفهوم حکمت در تصوف و عرفان اسلامی»، سعی کرده است واژه‌ی حکمت را در میان آثار متصوفه جست‌وجو کند و ببیند آن‌ها چگونه این واژه‌ی قرآنی را معنا کرده‌اند. چه اینکه حتی در بدو امر، گویی تصوف با حکمت قرابت‌های بسیاری می‌تواند داشته باشد.
ایشان تصوف را به سه مرحله‌ی تاریخی تقسیم کرده و به سیر معنای حکمت در هرکدام به صورت جداگانه پرداخته است. مرحله‌ی نخست، از آغاز دوره‌ی اسلامی است تا پایان سده‌ی پنجم (شکل‌گیری تصوف)؛ مرحله‌ی دوم، سده‌ی ششم و هفتم است (رواج تصوف)؛ و مرحله‌ی سوم، سده هشتم و بعد از آن است (شروع جدّی عرفان نظری). معنای حکمت با هرکدام از این مراحل، نقطه‌ی عطفی را پشت سر گذاشته است.

ایشان برای بررسی دوره‌ی اول، ابتدا میان آثار صوفیه جست‌وجو کرده، و سپس کسانی را که حکیم نامیده‌شده‌اند، برگزیده‌ است. چه اینکه ایشان تاکید دارد که این نام‌گذاری گزافه و بی‌مسمی نبوده است، و پرده از یک تصور عمومی برای این کلمه برمی‌دارد. در ادامه، ایشان آثار افراد موسوم به حکیم را واکاوی می‌کند که تا ببیند چه توصیفی برای معنای حکیم یا حکمت بیان کرده‌اند.

ادعای خانم عروج‌نیا این است که در دوره‌های متقدم، افرادی وجود داشتند موسوم به حکما، که نامشان در میان کتب صوفیه ضبط شده است. ولی با این حال، این‌ها گروهی علی‌حده بوده‌اند که با متصوفه تفاوت دارند، ولی به دلایل متعددی از صوفیه پنداشته شده‌اند. شاید یکی از شاخص‌ترین این افراد، «حکیم ترمذی» است که به ادعای ایشان جزء حکما است، نه متصوفه. ولی با این حال، میراث این گروه در میان میراث صوفیه حفظ شده است.

در پی‌جویی مفهوم حکمت، عروج‌نیا هم تفاسیر متصوفه را ملاحظه کرده است، و هم کتب تعلیمی آن‌ها را. و اتفاقا نکته‌ی جالب این است که گرچه در تفاسیر حکمت نقش مهمی را در انسان‌شناسی عملی آن‌ها ایفا می‌کند، اما در کتب تعلیمی کم‌کم نقش «تصوف» در برابر حکمت جدی‌تر می‌شود. به گونه‌ای که هرچه از سده‌های آغازین فاصله می‌گیریم، مخصوصا در اواخر سده‌ی پنجم، برترین صفت انسانی، تصوف است، نه حکمت. اما با این حال، هنوز حکمت معنایی بسیار متعالی دارد و از ویژگی‌های اساسی هر انسان سالکی به‌شمارمی‌رود. گرچه دیگر مانند سده‌های قبل‌تر دغدغه‌ی اصلی متصوفه نیست.

البته باید اشاره کرد که مترجمان متون یونانی‌ هم برای واژه‌ی فلسفه معادل حکمت را برگزیدند، که پیشینه‌ی دینی جدی‌ای دارد. از همین رو، گرچه گاهی این تسمیه روزهای خوبی را برای فلسفه به ارمغان آورده است، ولی هرچه به سده‌های متأخرتر پیش می‌رویم، تاکید متصوفه هم بر این موضوع بیشتر می‌شود که حکمت دقیقا همان فلسفه‌ی یونانی نیست. ولی به هر حال، از کاربردهای متداول واژه‌ی حکمت‌ در سده‌های نخستین، «فلسفه» است.

در آستانه‌ی قرن شش، مفاهیمی در جریان تصوف پررنگ می‌شود که پیش از آن به این شکل مطرح نمی‌شد. در این دوره (دوره‌ی دوم) کم‌کم عشق اهمیت افزون‌تری می‌یابد، و عقل نیز مذمت می‌شود. در این قسمت کتاب، خانم عروج‌نیا نشان می‌دهد که این نگاه، که در کتب تعلیمی متصوفه قرن شش و هفت جدی شده، چه تاثیری بر روی مفهوم حکمت داشته است. حکمت که تا قبل از این بار علمی- عقلی زیادی داشت، در این دوره کم‌کم نکوهش می‌شود. دیگر کسی خوش ندارد حکیم نامیده شود. آخرین کسانی که چنین نامیده شده بودند، در همان اوایل قرن شش زیسته‌اند. عروج‌نیا برای اتقان تحقیق، به سه تن از شعرای برجسته‌ی عرفانی مراجعه می‌کند و معنای حکمت را در آثار آن‌ها نیز بررسی می‌کند. سنایی، عطار و مولوی حرف‌های قابل ملاحظه‌ای در این موضوع داشته‌اند. سنایی که خودش از آخرین کسانی است که عنوان حکیم را به دوش ‌کشیده، حکمت را مساوی «جمع علم (و خرد) با عمل» می‌گیرد، و آن را بسیار هم پسندیده می‌بیند. اما در مقابل عطار ترجیح را با شریعت می‌یابد، و حکمت را هم مقابل آن می‌بیند. مولوی هم استعمالات متعددی از حکمت داشته است. ولی او نیز فیلسوفان را مذموم و تلاششان را عبث می‌شمرد.

در حوالی قرن هشتم، متصوفه دیگر بر خود لازم می‌بینند که مدعیانشان را از راه بحث‌های کلامی و نیمه‌فلسفی هم پشتیبانی کنند. شاخص‌ترین چهره‌ی این دوره (دوره‌ی سوم)، ابن‌عربی است. او مفهوم ولایت را رکن اصلی نظام خود قرار می‌دهد. از همین رو، حکمت فقط یکی از صفات اساسی انسان‌ کامل ابن‌عربی است. چرا که انسان کامل در نظر او شبیه‌ترین فرد به خداست، و حکمت هم فقط یکی از صفات الهی است. در این میان، مفهوم ولایت توجه شیعیان را به خود جلب می‌کند، و بسیاری از آن‌ها نیز کم‌کم به شرح آثار ابن‌عربی می‌پردازند.

در نگاه ابن‌عربی حکمت دانشی است نسبت به عالَم، که با افاضه حاصل می‌شود، نه با بحث صِرف. همین نگاه در پیروان شیعی او نیز ادامه می‌یابد. عروج‌نیا بحث مفصل‌تری را به پیروان شیعی ابن‌عربی اختصاص می‌دهد و آن را تا دوره‌ی معاصر دنبال می‌کند.

عروج‌نیا معتقد است تشیع از یک طرف دارای عقل‌گرایی اعتزال‌گونه است، و از طرفی دیگر مفهوم ولایت را نیز در خود دارد که تاکیدش بر روی «امام» است. به نظر می‌رسد در بدو امر، جمع‌شدن این دو در کنار هم دشوار باشد. ولی شاید بهترین جایی که می‌توان این دو را کنار هم جمع کرد، فلسفه‌های اشراقی و یا عرفان نظری است. برای همین شیعیان به این دو علاقه‌ی زیادی نشان داده‌اند.

البته حکمت در دوره‌ی نزدیک به معاصر، کم‌کم دوباره اهمیت می‌‌یابد و مفهومی هم‌سنگ انسان کامل پیدا می‌کند. خانم عروج‌نیا شواهد بسیاری هم برای این قسمت ذکر می‌کند.

مولف قسمتی را هم به نتیجه‌گیری اختصاص داده و در چند صفحه مطالب کتاب را جمع‌بندی می‌کند. او اشاره می‌کند که به طور کلی می‌توان تعریف حکمت را به دو دسته تقسیم کرد: اول) حکمت به معنای قوه‌ی تشخیص درست و غلط، در نظر و عمل. و دوم) حکمت به معنای علم به حقایق اشیاء و اسرار الهی توسط الهام. در طول تاریخ، متصوفه در مقایسه با مشایخ خود، کم‌کم مفهوم حکمت را کنارگذشته‌اند و ویژگی مشایخ خود را به عنوان ویژگی‌ مهم‌تر برشمرده‌اند؛ از جمله ویژگی‌هایی مانند عشق و زهد و چیزهایی شبیه به این.

البته به طور کلی، اهل تصوف چندان هم به تعریف حکمت نپرداخته‌اند، بلکه بیشتر ویژگی‌های انسان حکیم را برشمرده‌اند، و یا لوازم معنای حکمت را ذکر کرده‌اند، که برای هر دوی این‌ها مصادیق متعددی در کتب متصوفه – در تمامی دوره‌ها-‌ یافت می‌شود.

خانم عروج‌نیا در مقدمه‌‌ی کتاب نیز به اختصار به مفهوم حکمت در ادیان مختلف، و بالخصوص در اسلام اشاره کرده است. هم‌چنین نگاهی نیز به این مفهوم در فلسفه‌ی اسلامی و فرهنگ ایرانی پیش از اسلام داشته است.

این کتاب، تأمل و تتبع ارزشمندی است که برای علاقه‌مندان به زندگی حکیمانه قطعا بسیار سودمند خواهد بود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...