وقتی نیشکرها اعتراض می‌کنند | اعتماد


در متون کهن ادبی چه چیزی هست که ما را مدام به خود می‌خوانند؟ پاسخ این است: ردپای مسیری که آمده‌ایم. اگر تاریخ را پیروزان و فاتحان نوشته‌اند، ادبیات اما صدای کسان دیگری است اگرچه نه لزوما شکست‌خوردگان. متون ادبی در خود شکست‌ها و گسست‌های پنهان مانده در روایت‌ تارخ‌بنویسانِ قبله‌های عالم را به شکل‌های مختلفی نشان می‌دهد. قبله‌های عالمی که عالم عاقبت قبله‌شان را گردانده و خیش مرگ را بر دشت تن‌شان رانده است.
کتاب «ریاض‌الافکار» مناظره‌ای به زبانِ حال میان بهار و پاییز از نویسنده‌ و شاعری گمنام، یارعلی تبریزی [به تصحیح نصرالله پورجوادی] است که جدای از لذت‌های ادبی و اطلاعات تاریخی‌ای که می‌دهد - اطلاعاتی از حضور زبان فارسی در آسیای صغیر و حکومت عثمانی و دانش و روابط نویسنده‌اش- در خود نکته‌ها و دقایقی دارد که قابلیت بازخوانی در افق امروز را هنوز دارند.

ریاض‌الافکار یارعلی تبریزی به تصحیح نصرالله پورجوادی

در وهله نخست این اثر یک اثر داستانی و روایی‌ است با دو بخش. یک، گفت‌وگوی بهار و پاییز و مفاخره هر یک که من چنین و چنانم پس این دلایل سبب می‌شوند من از تو سرتر و برتر باشم. بخش دوم اما داستان کمی پیچیده‌تر می‌شود. شخصیت‌های بیشتری وارد ماجرا می‌شوند و قضیه از آن یکنواختی بخش نخست رها می‌شود تا عاقبت خِرد بین بهار و پاییز میانجی شود.
اما دو تکه و لحظه در بخش اول و دوم وجود دارد که ذهن مرا حتی بیش از کل اثر درگیر خود کرده‌اند. دو بخش افشاگرانه‌ای که یکی خودافشاگری نویسنده است و دیگری افشای غیرمستقیم امری سیاسی یا درست‌تر بیان دقیقه‌ای سیاسی در سایه امر ادبی.

آنچه دربند نخست نوشتم اشاره مستقیم به همین ذات افشاگرانه ادبیات دارد و پیوند امر ادبی با امر سیاسی. در بخش اول ریاض‌الافکار ذهنیت متن تحت تسلط یک‌دستی ذهنیت راوی است. بین گفت‌وگوی شخصیت‌ها، شکاف و گسستی نیست. به نوبت و منظم هر یک استدلال خود را می‌آورند و حرف خود را می‌زنند و سکوت می‌کنند. گویی متن جامعه‌ای است در سلطه سیاست نظم‌بخشِ ذهن نویسنده، اما هیچ جامعه‌ای یک‌دست نیست و اگر هم یک‌دست بشود، در جایی و زمانی چهره‌های دیگرش را از شکاف‌هایی نجات خواهد داد.

بخش دوم بین دو قطبی پاییز و بهار، وارد عرصه‌ای می‌شود که صداهای دیگری مثل باد صبا و دی و... نیز در آن مشارکت و دخالت دارند و همین شورمندی و حضور صداهای دیگر است که آن ذهنیت مسلط به جامعه متنی را دچار شکاف‌هایی می‌کند و از دل این شکاف‌ها چهره‌های دیگری رخ نشان می‌دهند.
نخست چهره فخیم و سنگین نویسنده مخدوش می‌شود. نویسنده انسانی می‌شود در دل جامعه زمان خودش که نه تنها همیشه چنین فخیم و سنگین نبوده است که از قضا در برهه‌هایی، از نظم به‌قاعده و سامان‌مند زندگی روزمره و عافیت‌جویانه بیرون شده و تخطی کرده است.

«و ملایم این حال و مناسب این مقال محرر این اوراق را در ایام جوانی رو نمود که ایام بهار زندگانی و اوقات سرور و شادمانی است در بلده تبریز... در آن اوان نسیم‌وارم گذار بر چمن محبت افتاد. از بوی سنبل‌مویی دماغ جانم پریشان شد و از دیدن گلعذاری آتش عشق در دلم افتاد و به‌سان خس و خارم به باد داد و از مشاهده لاله‌پیکری داغی بر جگرم رسید و از چشم نرگسین او به مرتبه‌ای نگران شدم که چشم از همه عالم فروبستم و از غنچه دهانش مهر خموشی بر دهان نهادم. الحاصل، اگرچه بر مقتضای این حدیث عامل گشته که: «من عشق و عفّ و کتم و مات مات شهیدا» در کتم و اخفای این حالت می‌کوشیدم و چه گویم که زبان آن هم نداشتم که این حکایت را به کس هم توانم گفت. اما چه سود که چشم نمناک و دل غمناک و آه سرد و رخسار زرد و زبان خاموش و درون پرخروش به زبان حال با هرکس افشای راز می‌کردند...» در ادامه شهرت عشق یارعلی، عالم‌گیر می‌شود و معشوق میل یارعلی می‌کند اما یارعلی را حتی با همه مشورت‌های دوستان «آن توانایی دست نداد که پا در محله ایشان توانم نهاد، چه جای مکالمه و مواجهه» همین تکه و آن، در میان متنی که بوی تصنع و فخرفروشی هم دارد؛ شکافی است که چهره نظم مسلط را با بیان احساسات به‌هم می‌ریزد. اعترافی است مهم و موثر، انگار که در دل متنی پست‌مدرن، نویسنده یا راوی وارد داستان می‌شود و خط روایت را با حضور و صدای خودش می‌شکند تا فرم و ادبیات را به رخ بکشد و واقعیتی از بیرون را در دل واقعیت ادبی عیان کند. خود همین شگردی می‌تواند باشد که فرم را شکل بدهد. یارعلی با این جمله می‌خواهد دهانِ زخم سرباز کرده در دل نظم متن را ببندد: «تا آخرالامر احرام سفر حجاز بستم، باشد که این مجاز قنطره حقیقت شود» و بعد به اصل سخن رجوع می‌کند. اما کدام سخن اصل سخن است؟

همین تکه و آن افشاگرانه در دل سنتی که رخ‌پوشاندن و تقیه و کتمان اصلی بنیادین است، بارقه‌ای است که همان‌طور که سیاست نظم جامعه متن ریاض‌الافکار را مخدوش می‌کند، می‌تواند مخدوش‌کننده نظم سیاسی حاکم بر جامعه نیز باشد. ادبیات اعترافی در غرب جایگاه جداگانه و پرارجی برای خود دارد. اگر بخواهیم از مشهوریات نمونه بیاوریم، باید اعترافات قدیس آگوستین و ژان ژاک روسو را مثال بزنیم. در ادبیات معاصر خودمان «سنگی بر گوری» از جلال آل‌احمد نیز شهره به همین اعتراف است. جز این در متون کهن کتاب «المنقذ من الضلال» غزالی را هم بسیاری از بزرگان در همین گونه یافته و دانسته‌اند و دکتر خاور قربانی مقاله‌ای مفصل پیرامون جایگاه ادبیات اعترافی در فارسی نوشته‌اند با تکیه بر مقایسه المنقذ با اعترافات آگوستین. شاید این بخش مختصر از ریاض‌الافکار را نشود در معنای دقیق کلمه، ادب اعترافی به حساب آورد، چراکه سخنی است در کنار سخنی دیگر تو گویی نظری است مختصر پیرامون شعر در بحثی علمی و نمی‌شود این خرده‌بحث‌ها را نظریه ادبی دانست اما نمی‌توان به سادگی هم از کنارش گذشت که این خردک حرف‌ها چون تمام جوانب موضوعات را ندارند پس ما ادب اعترافی نداریم یا مثلا نقد ادبی نداشته‌ایم، چنان‌که دکتر قدرت‌الله طاهری در مقاله‌ای ادعا می‌کنند.

اگر معیار آن باشد که در غرب شکل گرفته و خود دانشی نو است بله ما آن را نداشته‌ایم اما اگر به فرم‌های زیستی و متنی خودمان نظر افکنیم که تودرتو و همه‌چیزبینی مینیاتوری بوده است آنگاه می‌توانیم بگوییم همین خردک‌چیزها در کنار دیگر چیزها در شکل و فرم زیستی و بیانی و ادبی ما پایگاه‌هایی بوده‌اند که امروز می‌توانیم مشابهت‌شان را با نمونه‌های غربی بسنجیم و تفاوت‌های‌شان را نیز آشکار کنیم. همین بخش مختصر کتاب ریاض‌الافکار هم داستانی است و هم اعتراف و شرح ماجرا و هم پایانی مناجات‌گونه دارد چنان که اعترافات آگوستین. و همین مختصر خود اهمیت و ارزشی دارد که می‌توانیم در کنار دیگر متون خودنویسانه موجود در فارسی بگذاریم و شکل‌ِ خودشرحی افشاگرانه خاص خودمان را بشناسیم و به تعریف درآوریم با توجه به اینکه اعتراف در فرهنگ مسیحی پایگاهی ویژه دارد و در فرهنگ اسلامی به آن معنا اعترافی نداریم اما توبه و بازگشت داریم. خود توبه و بازگشت هم در طریقت و در شریعت به یک شکل و معنا نیست. اما اهمیت این‌ افشاگری تنها به همین نوشته ‌شدن متنی افشاگرانه نیست بلکه چون نوشتن و ارایه خود امری سیاسی است به امید اینکه در نظم اجتماعی و فکری خالتی داشته باشد این افشاگری در دل نظم متنی امری سیاسی باید محسوب شود، به‌ خصوص که تکه قابل تامل دوم کاملا با چهره قدرت و سیاست ارتباط دارد و این ارتباط ناگاه در آشکارگی‌اش زیرمتن دیگری را به عرصه می‌آورد که چون نیرویی همه متن را در پرتو خود، در مقام متنی سیاسی روشن می‌کند.

در آخرین مفاخره و معارضه بهار و پاییز که اوج ماجراست،می‌بینیم که یارعلی تبریزی براساس اعتدال فصلی که قبلا آورده بود، می‌نویسد: «و همچنان که گفته‌ای اعدل امزجه مزاج انسان است، گفته‌اند که اعدل فصول نیز فصل ربیع است.» اکنون نظری را مطرح می‌کند و پیرو این نظر و ایده حکایتی می‌نویسد که در بخش بعدی بیشتر شرح‌شان می‌دهد. حکایت این است: «و مشهور است که یکی از سلاطین مداین که به عدل موصوف بود در شکارگاهی از لشکریان دور افتاد و عطش بر او غالب شد. گذارش بر قریه‌ای افتاد. به در خانه‌ای رفت و آب طلب کرد. [زنی] بیرون آمد و یک شربتی پر از آب نیشکر به دست او داد. از آن [زن] سوال کرد که: این شربت از چند نیشکر حاصل شده است؟ در جواب گفت که از یک نیشکر. گفت که: هیچ می‌دانی خرج (مالیات) این ده چند است؟ گفت: بلی، این مبلغ است. پادشاه را به خاطر رسید که خرج اندک است و محصول بسیار، از ایشان خرج بیشتر بایستی گرفتن. بعد از مدتی بر همان قریه عبور آورد و همان حاجت پادشاه را واقع شد و به در همان خانه باز رفت و آب طلب نمود. درآوردن آب مدتی توقف افتاد. از آن حال سوال کرد. [زن] گفت: نمی‌دانم چه حکمت است که اول از نیشکر یک قدح پر می‌شد، اکنون از چند نیشکر به زحمت بسیار این‌قدر حاصل شده است. مگر که در نیت پادشاه تغییری واقع شده. پس به مجرد نیت پادشاه به حال نباتات تباهی راه یافته چه جای عمل نمودن.

و آورده‌اند که در خزانه کسری کیسه‌ای یافتند پر از گندم که هر دانه‌ای مقدار باقله‌ای بود. گفتند: این از اثر عدل پادشاهان ماضی بوده. اما این حکایت یا حکایت‌ها را برای چه می‌آورد؟ برای اینکه در سلسله و شبکه ساختاری متنش «اعتدال حقیقی» را کار گذاشته، پس از آن با آوردن حدیثی از رسول اسلام که هفت کس در گرمای قیامت در پناه‌ سایه خداوندند و یک از این هفت ‌کس پادشاه عادل است؛ بتواند بهار را نه فصل طبیعی که روزگار حاکم عادل بنامد و بداند: «و عدل پادشاهان را نیز به بهار نسبت کرده‌اند... اثر عدالت پادشاه نیز به عموم انسان و حیوان و نبات می‌رسد چنانچه در ایام انتظام سلطان عادل بنی‌نوع به رفاهیتند و از جمعیت ایشان احوال رعایت حیوان و احوال زراعت و باغبانی که خوبی احوال نبات است لازم می‌آید، بلکه احوال عمارات و ابنیه و صدقات جاریه که آن نیز از احوال حجر و مدر است.»

بخش بعدی شرح کامل این اعتدال و عدل پادشاهی است. قلب پنهانِ نظر سیاسی‌ای که زیر سایه امر ادبی بیان شده است و سرعنوانِ بخش این بیت است: وجه تشبیه عدل شه به بهار/ می‌توان فهم کرد از این گفتار. در این شرح یارعلی عدالت را حاصل ترکیب سه فضیلت حکمت و شجاعت و سخاوت می‌داند و برای هرکدام از اینها در فصل و ایام بهار نکته‌ای می‌یابد. حکمت را نوع مواجهه با افراد چه سیاسی و چه تربیتی، به وجهی شایسته و بایسته می‌داند؛ چنان‌که در بهار است که باغبان به هرس درختان می‌نشیند. شجاعت بهاری در دور کردن گرما و سرماست، چنان‌که شاه دشمنان را دور می‌کند. سخاوت بهار باران نیسان است که شامل حال همه موجودات می‌شود چنان‌که دیدیم حتی نیت پادشاه در احوال گیاهان اثر داشت. کمی بعد از این است که در این شبکه ادبی- سیاسی دو نیرو و دولت متخاصم، کار به جاسوسی باد صبا هم می‌کشد. تا تمام جوانب این متن سیاسی و ادبی در پرتو چنین فهمی روشن شود.

اکنون می‌توانیم با تکیه بر مقاله دکتر پگاه مصلحی «نسبت سیاست و امر سیاسی در خوانش ادبیات ریتوریک: مطالعه موردی شعر سهراب سپهری» امر سیاسی را نه چنان‌که ریکور چیزی متمایز از سیاست دانست بفهمیم بلکه امر سیاسی را چنین درک کنیم: «امر سیاسی، محیط بر سیاست و چیزی بیش از آن است. به این معنا که افزون بر سیاست، ادامه گسترده‌ای از همه حالات متاثربودگی از مناسبات قدرت را نیز دربرمی‌گیرد، برای مثال خمش مغزی یک جنین در وضعیت خاص اقتصادی، وضعیتی که تحت تاثیر شکل ویژه‌ای از مناسبات قدرت قوام یافته، قطعا امر سیاسی است...» در ادامه دکتر مصلح می‌نویسد: «اما به هر روی نفس سرایش شعر، به ‌منزله کنش گفتاری و انتشار آن، به ‌منزله فعل اجتماعی و خود شعر چونان آفرینش زبانی، در حیطه امر سیاسی قرار دارد.» اکنون به اصل سخن بازگردیم: از توضیحات دقیق دکتر پورجوادی بر ما آشکار می‌شود که یارعلی تبریزی در شهر بورسه عثمانی این متن را به درخواست والی فرهنگ دوست شهر «عبدالقادر» نوشته است و از طرفی در متن دو شخصیت تاریخی دیگر نیز حضور دارند: سلطان سلیمان قانونی پادشاه جوان عثمانی و مصطفی پاشا معروف به چوپان مصطفی پاشا وزیر سلطان سلیمان. این اشارات آشکار و نسبت‌جویی‌های روشن متن با مردان سیاست می‌تواند نقطه عزیمت طرحِ متنی ادبی باشد که در آن ادبیات محمل ارایه نظری سیاسی باشد و خودِ این ارایه نیز امری سیاسی است.

در واقع یارعلی، جوانی و عدل سلطان سلیمان را در بهار نشان می‌دهد و برای رعایت منطق ادبی داستان که متکی به حکمت الهی فصل‌هاست عاقبت به یاری خرد، پاییز را هم برای انتظام امور عالم، لازم و واجب می‌داند درحالی‌که پاییز مشخصا در طرح داستان از منطق دوری کرد و شمشیر کشید و جاسوس فرستاد اما بهار جوان خرد ورزید و در‌نهایت پاییز را هم بخشید. سیاست ادبی یارعلی در حفظ منطق ادبی متکی بر حکمت الهی و در عین‌ حال طرفداری از عدل و جوانی و نشان دادن ضعف پاییز از مهم‌ترین خواست‌های متن ریاض الافکار است. سیاستی که به حتم از «سیاست» به معنای واقعی‌اش متاثر شده و بر فهم او از امر طبیعی و ادبی اثر گذاشته است. دومین نکته مهم، بخش خودافشاگرانه متن است. چیزی که تلاش کردیم در حد و حدود این متن در مشابهتش با ادبیات اعترافی آن را بشناسیم و این بسیار عجیب است که به جای فهم ادبیات اعترافی غرب بر پایه چنین متونی از فرهنگ خودمان، اکنون خودمان را با چیزهای غربی می‌فهمیم. اما یک نکته غریب‌تر نیز در نظرم هست که می‌خواهم به عنوان بخش پایانی در میان آورم و آن مشابهت حرف یارعلی تبریزی و دکتر مصلحی است.

یارعلی تبریزی تغییر احوالات گیاهان و حتی سنگ‌ها را هم سیاسی می‌داند و چنان‌که دیدیم دکتر مصلح نیز خمش مغزی جنین را امری سیاسی دانست. آیا نمی‌توانیم در سایه چنین نکاتی ادعا کنیم در جهان ما که کماکان با تمام خط‌کشی‌های تخصصی جهانِ علمی غربی، همه‌چیزبینی خود را حفظ کرده است، حرف‌هایی وجود دارد که ما می‌توانیم طبیعت را نه تنها طبیعی که در مقام باشنده متاثر از احوال روزگار بفهمیم؟ در حکایت یارعلی، نیشکر به فکر و حس پادشاه واکنش نشان داده است. چگونه می‌توانیم از کنار این واکنش به‌راحتی بگذریم درحالی‌که بسیار شگفت است و حامل معنایی است که می‌تواند بسیار راه‌گشا باشد. آیا این خیال و معنای حاصل از این خیال در کنار بیان دکتر مصلح به ما این توان را نمی‌دهد که بگوییم می‌توانیم با تغییر فهم‌مان از رفتارهای طبیعت، سیاست‌های غلط پیرامون‌مان را بشناسیم؟ جالب است بدانیم آرنه نیس فیلسوف نروژی و از نظریه‌پردازان اصلی بوم‌شناسی ژرف در خانواده سلطنتی نروژ، پادشاه اولا را که انتخاب خود و بسیاری از کسان دیگر می‌داند، در سایه ارتباطش با طبیعت می‌فهمد: با عکسی در کنار گربه و با لبخندی گشاده. آرنه نیس باور دارد: «نیروی آفرینش در طبیعت نشان‌دهنده وجود چیزی انتزاعی است که با ملموس بودن پدیده‌ها و چیزهای طبیعی رابطه برقرار می‌کند» و این باور از تفسیر خاص او از گزاره بنیادی اسپینوزا حاصل شده است. گزاره بنیادی اسپینوزا این است: خدا نیروی آفریننده طبیعت است و آرنه نیس آن را معادل این گزاره می‌داند: نیروی آفریننده طبیعت خداست.پس ما نه تنها باید در پی تمرکز بر طبیعت انسان و رفتار و کردار او باشیم بلکه باید طبیعت و هر چیز طبیعی را در مقام باشنده حی و حاضر و فعال که دارای حس و واکنش است، دریابیم. به‌ خصوص که دیدیم طبیعت پیش از انسان می‌تواند اعتراضی باشد.

کتاب ریاض‌الافکار مناظره‌ای به زبانِ حال میان بهار و پاییز از نویسنده‌ و شاعری گمنام یارعلی تبریزی است که در خود نکته‌ها و دقایقی دارد که قابلیت بازخوانی در افق امروز را هنوز دارند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...