هی رفیق چکاره‌ای | شرق


بی‌تردید، «سنگی بر گوری» یکی از شاهکارهای رمان‌ کوتاه فارسی است. رمانی که انگار به قصد مستندنگاری نوشته شده است اما برخورد جلال آل‌احمد با آن فراتر از واقعیت می‌رود. اگر این گفته مارکس را باور داشته باشیم که «نمی‌توان بدون واقعیت‌بخشیدن به فلسفه از آن فراتر رفت»، سنگی بر گوری مصداق منحصربه‌فرد این گفته است. آل‌احمد به یکی از زوایای خصوصی و پنهانی خود و «سیمین» می‌پردازد که در زمان حیاتش کاری جسورانه و رعب‌انگیز است. «سنگی بر گوری» بی‌اغراق عصاره روح و روان آل‌احمد است. نویسنده‌ای که خودش خصمِ خودش است و خودش با دنیا تسویه‌حساب می‌کند و گویا آمده است تا تکلیف خودش را با دنیا، دنیا را با خودش و خودش را با مفهوم زندگی و سرآخر تکلیف خودش را با خودش روشن کند. آل‌احمد از مشکل بیولوژیکی خود، جهانی فراتر می‌سازد تا از وضعیت موجود سیاسی ابراز خشم و انزجار ‌کند. وضعیتی که اشراف‌زادگانِ تازه‌به‌دوران‌رسیده، فقر را آبستن کرده و برای سرپوش‌گذاشتن بر گندی که بالا آورده‌اند، دنبال شریک می‌گردند. حتی اگر این شریک، آل‌احمد باشد؛ مردی که با خشم دست رد به سینه آنان زد.

سنگی بر گوری جلال آل‌احمد

عقیم‌بودگی جلال آل‌آحمد، دستمایه غریبی است از ناممکنی زندگی در سیطره ماشین قدرت. ماشینی که همه اشکال زندگی را با نظم بوروکراتیک خود یکسان می‌کند، گاه در قاب سرمایه گاه در قاب تمدن. آل‌احمد کسی است که تن به این ماشین قدرت نمی‌دهد، چون مثل آدم‌های دیگر؛ معمولی، سربه‌راه و قابل دسترس نيست. او از نقصان خود تکینه‌گی می‌سازد تا به همه ارکان قدرت یورش برد و با خشمی آمیخته به طنز همه اجزای این دستگاه را که سازوکارش نُرمال‌سازی است به سخره بگیرد: «اگر قرار بود اسرار اطبا برملا بشود دیگر دکان هیچ دعانویس و رمالی بسته نمی‌شد چون من یکی‌شان را می‌شناسم که با الکتروشوک -یک ورد دیگر- دست‌کم دو هزار نفر از اهالی این شهر را دیوانه کرده است. دوهزارنفری که هرکدام‌شان در اول کار فقط خسته بوده‌اند یا عصبانی یا غمزده یا مادرمرده. و حالا دیوانه‌اند و بعضی‌هاشان زنجیری. با این بابا گاهی نشست و برخاست هم داشته‌ام. به علاج واقعه قبل از وقوع. می‌دانید چه می‌گوید؟ چشم‌هایش را می‌دراند و یک سخنرانی می‌کند درباره اینکه هر آدمی روی دو پایش راه می‌رود بِنوعی دیوانه است. منتها دیوانه داریم تا دیوانه. معتقد است که این کلمه دیگر قادر نیست بار همه انواع جنون را بکشد و بعد وردهایش شروع می‌شود... اگر حالش را داشته باشی و از او بپرسی پس یک آدم سالم (به زبان خودش - نرمال) چه مشخصاتی دارد؟ آن‌وقت باز چشم‌هایش را می‌دراند و یک سخنرانی دیگر و دهنش که کف کرد تو می‌فهمی که ‌ای‌بابا دارد نشانی همه بقال‌های سر گذر را می‌دهد. چرب‌زبان. دروغ‌گو. مداراکننده. نرم. متواضع و نان به نرخ روز‌ خور».

نبرد آل‌احمد بیش از آنکه با حاکمان باشد با جایگاه و مفهوم قدرت است. قدرتی که همه‌چیز را می‌بلعد و آدمی را وامی‌دارد تن به هر کاری بدهد و کسی از این مهلکه می‌گریزد که روحی ناسازگار با این آیین داشته باشد و جسورانه نقصان خویش را در کف دست گیرد و فریاد برآورد که نقصانش او را به پااندازی نمی‌کشد. پااندازی در زندگی و خاصه در سیاست. فریادی که لازمه ادبیات داستانی معاصر ما است، فریادی که ما را به صداقت و خلوص و شجاعت فرامی‌خواند و با نهیبی همراه است که هی رفیق چکاره‌ای! با خودت روراست باش. اول خودت را به صلابه بکش. اول خودت با خودت تسویه‌حساب کن.

جلال آل‌احمد باور دارد نویسنده‌ای که نتواند نقاب خویش را بردارد نمی‌تواند ادبیاتی ماندگار خلق کند. چنین است که در «سنگی بر گوری» نقاب از چهره برمی‌دارد تا اثبات کند با نویسنده‌ای روبه‌رو هستیم که قابل مصادره ازسوی هیچ جریان سیاسی نیست. رمان‌نویسی است بی‌بدیل با دیدگاه‌های مغشوش و پرمناقشه فلسفی که بیانگر نویسنده‌ای است متناقض و شورشی که برای گریز از قدرت بی‌تابی می‌کند. «سنگی بر گوری» الماس تراش‌خورده واقعیت است. و نویسنده آن‌قدر این الماس را تراشیده و سائیده که تمام رگه‌ها و ناخالصی‌های آن را زدوده است. رمانی که برای مستندنگاری یا واقع‌نگاری خلق شده است با این صیقل‌خوردگی چون خیال به نظر می‌رسد؛ واقعیتی خیال‌انگیز از منشور رنگ‌ها که به فراتر از واقعیت دست می‌یابد.

اینک پس از عبور سال‌ها‌ در غیاب سیمین دانشور و جلال آل‌احمد شخصیت این رمان دیگر تن به مستندنگاری نمی‌دهد. آنان در کتاب به قهرمانان داستان تبدیل شده‌اند و جلال، شخصیت اصلی داستان، از فراز نقصان خویش به نقد زندگی و زمانه خود برمی‌خیزد. نقدی که هنوز در دوران ما کارساز است. «سنگی بر گوری» در غیاب آل‌احمد و سیمین دانشور سترگی و دلهره‌آوربودنش را بیش ‌از پیش به رخ می‌کشد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...