صادق وفایی | مهر
کتاب «استاد حسین انصاریان» یا زندگینامه و خاطرات حجتالاسلام والمسلمین شیخحسین انصاریان نوشته مجید جدیدی زمستان سال ۱۳۹۹ توسط انتشارات سوره مهر منتشر و راهی بازار نشر شد. اینکتاب از نظر نقلقولها و مستنداتی که از بسیاری چهرههای مهم تاریخ معاصر ایران در خود جا داده، جای کار بسیار دارد. به بیان سادهتر، شیخحسین انصاریان را میتوان تاریخ شفاهی هیئات و منبرهای ۷۰ سال گذشته تهران دانست که چهرههای علمی، دینی، سیاسی، هنری و … ایران در خاطراتش حضور دارند.
در ادامه بخشی از این کتاب را که به کودکی، نوجوانی و جوانی وی اختصاص دارد میخوانیم:
کودکی، خوانسار و تهران
حسین انصاریان صبح روز ۱۸ آبان ۱۳۲۳ هجری شمی همزمان با سالروز ولادت امام رضا(ع) در خانه پدربزرگش در خوانسار به دنیا آمد. بهطور طبیعی باید نامش را رضا میگذاشتند اما مادرش سهماه پیش از تولد، خوابی دیده بود که در آن به او گفتند فرزندی به دنیا خواهد آورد و باید اسمش را حسین بگذارد.
اجداد وی در شهر خوانسار، مشهور به طایفه مشایخ (شیخها) هستند که ریشهشان، قریشی و حجازی است. سلسله شیخها در خوانسار، انصاریهای منطقه خوزستان و جابریها در همانمنطقه و در گلپایگان و تهران، به جابربنعبدالله انصاری میرسد. ریشه جابر نیز با ۲۹ واسطه به حضرت اسماعیل(ع) میرسد.
شیخحسین انصاریان، دینداری را ازجمله ویژگیهای بارز مردم شهر خوانسار میخوانَد و ازجمله خاطراتی که از کودکیاش به خاطر دارد، فضای معنوی خاص اینشهر و وابستگی شدید مردمش به امام حسین(ع) است. «در هر محلهای علاوه بر مساجد که با حضور علمای بزرگی بسیار پررونق بودند، هیئتهای مذهبی زیادی نیز وجود داشت که معمولاً در طول سال یک شب از شبهای هفته، سی روز ماه رمضان، دهه اول ماه محرم و دهه آخر ماه صفر و در برخی از مناسبتها از حضور و سخنرانی علمای سخنور و صاحب نفس بهره میبردند…» (صفحه ۳۸) او میگوید اعتقاد مردم به روضهخوانهای خانگی، بسیار زیاد بود و بین اکثر مردم احترام ویژهای داشتند. پایههای اعتقاد دینی حسین انصاریان نیز در همینهیئتها شکل گرفت.
زمان یکسالگی حسین بود که پدرش تصمیم گرفت به تهران مهاجرت کند. منزل اینخانواده از ابتدا در منطقه جنوب شرق تهران، واقع در خیابان خراسان، خیابان لرزاده قرار داشت. آنزمان امام جماعت مسجد لرزاده، شیخ علیاکبر برهان بود که پایهگذار چند برنامه مذهبی اثرگذار در تهران است: ایام شهادت امام صادق(ع)، ایام وفات حضرت زینب و مراسم دوماه ایام فاطمیه. شیخ علیاکبر برهان، پایهگذار چندجلسه دعای کمیل نیز در خانهها بود که در اینجلسات، معمولاً خود دعا را میخواند. وی از شاگردان آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی و آیتالله سیدعلی قاضی در نجف و در تهران نیز شاگرد آیتالله شیخ ابراهیم امامزاده زیدی بود.
سال ۱۳۳۲ پس از اتمام کلاس چهارم دبستان، پدر حسین از یکسو بهخاطر مشکلات شدید اقتصادی در بازار، و از سوی دیگر بهخاطر ارتباط با فداییان اسلام که احتمال دستگیریاش را افزایش میداد، خانواده خود را به خوانسار برد. اما در نهایت در خوانسار دستگیر و به تهران منتقل شد. در خوانسار، حسین بهجای تحصیل در مقطع پنجم ابتدایی، در مکتبخانه ثبتنام شد. تحصیل در مکتبخانه، فاقد کارنامه و مدرک تحصیلی بود. کمی بعدتر، مدرسه جامعه تعلیمات اسلامی در خوانسار شکل گرفت و آموزشوپرورش خوانسار نیز، شیخ حسینعلی ساعی را که سابقه ۳۰ سال مکتبداری داشت، بهعنوان معلم رسمی اینمدرسه استخدام کرد. دانشآموزان زیادی از مقطع اول تا ششم ابتدایی در اینمدرسه ثبتنام کردند و حسین هم در کلاس پنجم ثبتنام کرد.
سال ۱۳۳۴ در زمان تحصیل در دوره ششم ابتدایی بود که حسین، به اتفاق چندنفر از دوستان همکلاسی خود هیئتی بهنام انصارالحسین تشکیل داد. بچههای اینهیئت با پول توجیبی خود، وسایلی مثل قوری، استکان و منقل خریداری کردند. برنامه اینهیئت، شبهای جمعه بود که حدود ۴۰ نفر از دانشآموزان مدرسه جامعه تعلیمات اسلامی گرد هم جمع میشدند. گاهی هم حسین برای آنها سخنرانی میکرد. اینهیئت تا سال ۱۳۴۱ که حسین انصاریان در تهران حضور داشت، هر هفته مراسم داشت اما پس از اینکه او به قم رفت، اعضای هیئت نیز پراکنده شدند و هیئت نیز تعطیل شد.
تابستان ۱۳۳۴ وقتی حاجمحمدباقر انصاریان پدر حسین پس از ۶ ماه از زندان آزاد شد، زمینه بازگشت به تهران فراهم شد و خانواده انصاریان دوباره به منزل خیابان لرزاده برگشت. سال ۱۳۳۵ شیخ علیاکبر برهان با توجه به تقاضای والدین کودکان و نوجوانان محله، توانست مجوز مقطع دبیرستان را از اداره فرهنگ تهران بگیرد و به اینترتیب حسین انصاریان بهعنوان دانشآموز مقطع هفتم ابتدایی در مدرسه برهان ثبتنام شد. او میگوید در کلاس هفتم آهسته آهسته طبع شعر و شاعری در او به وجود آمد و توانست چهلپنجاه شعر بگویم.
پدربزرگی که از امتیازات روحانیت استفاده نمیکرد
در ایام کودکی حسین انصاریان، بهخاطر گرمای هوای تابستانی تهران، او را به خوانسار میبردند که نزد پدربزرگش حاجشیخ میرزا رحیم میماند. او درباره خلقوخوی پدربزرگش میگوید هیچکس حتی یکبار نیز چه در خانه چه در بیرون، تلخی و عصبانیت او را ندید و هر مشکل و ناراحتی که پیش میآمد، با خوشرویی و مهربانی حل میکرد. میرزارحیم بهخاطر زهد فراوان، خود را لایق لباس روحانیت نمیدانست و ملبس نبود و تجارت پیشه کرده بود. خانه میرزارحیم دو طبقه داشت که تولد حسین هم در یکی اتاقهای اینخانه اتفاق افتاد.
آقا سید محمدباقر مصطفوی پدربزرگ مادری حسین انصاریان هم عارفی زاهد و از نوادگان امام جواد(ع) بود. او هم با اینکه روحانی بود و لباس روحانیت به تن داشت، از سهم سادات استفاده نمیکرد و در بازار خوانسار واسطهگری میکرد. یکی از خاطرات شیخحسین انصاریان از پدربزرگ مادری خود این است که مسئولیت اداره چایی روضه را به عهده داشت. همچنین زمانیکه اولین شعبه بانک ملی در خوانسار افتتاح شد، گفته بود بازار دارد آلوده به ربا میشود و دیگر پا در این بازار نمیگذارد. به همین دلیل دیگر تا آخر عمر به بازار نرفت و زندگیاش را با نماز و روزه استیجاری به سر برد.
حاجمحمدباقر انصاریان پدر شیخحسین
فراریبودن پدر از منبرهای بیمایه و انتقاد از روحانیون کمسواد
مردم تهران و خوانسار قدیم، میترسیدند فرزندانشان را در مدارس دولتی ثبتنام کنند و دختران خود را نیز مطلقاً به اینمدارس نمیفرستادند. بههمیندلیل محمدباقر(پدر شیخحسین) را در مکتبخانه ثبتنام کردند. پدرِ شیخحسین پس از پایان مکتبخانه، مشغول تحصیلات دینی شد و به منبرهای علمی متلزم شد. طبق روایت فرزندش، وی از هماندوران جوانی از منبرهای بیمایه گریزان بود و گاهی به روحانیون کمسوادی که روی منبر میدید نامه مینوشت و به تندی از مطالبی که میگفتند انتقاد میکرد.
حاجمحمدباقر انصاریان پس از آنکه به تهران آمد، مدتی شاگرد یک پارچهفروش بود. سپس در یک سهراهی بازار تهران مغازهای اجاره کرد و به خرید و فروش روغن و برنج و چای مشغول شد. بعد از مدتی هم فقط به فروش برنج پرداخت. شیخحسین انصاریان میگوید پدرش بسیار سادهزیست بود و در زمینه تربیت فرزندان نیز نه خیلی بچهها را به حال خود رها میکرد که به هر شکلی بار بیایند و نه آنچنان سخت میگرفت که از خانه فراری باشند. محمدباقر انصاریان به نماز فرزندانش اهمیت زیادی میداد. از نظر عقاید سیاسی نیز بهطور عجیبی دلبسته گروه فداییان اسلام بود و در جلسات و متینگهای آنها شرکت میکرد. پس از اعدام سران فداییان اسلام توسط حکومت محمدرضا پهلوی نیز به ۶ ماه زندان محکوم شد که در اینمدت حق ملاقات با خانواده و دوستان را نداشت. چون جرمش از نظر حکومت سنگین بود.
مادر شیخحسین انصاریان سال ۱۳۸۳ درگذشت و پدرش نیز دو سال بعد در ۸۷ سالگی همزمان با روز هفتم محرم ۱۳۸۵، سر سجاده نماز از دنیا رفت.
حالوهوای تهران در روزگار کودکی و نوجوانی شیخحسین
شیخحسین انصاریان در بخشی از خاطرات خود از دیروز و امروز تهران میگوید: «این شهر امروز تبدیل به کویری شده که میلیونها نفر در آن زندگی میکنند ولی به اندازه کافی آب برای رفع عطش روحی نمییابند.» (صفحه ۸۴) اینمنبری قدیمی تهران میگوید امروز تهران تبدیل به مدارس آیات خلت من تلاوه شده است. ناسپاسان و غربزدگان و مرفهان بیدرد و خوشگذرانان از وضع فعلی تهران دلخوش و راضی و مومنینی که در آن ماندهاند دردمند و پریشان خاطرند. روزگاری پای منبر علمایی مثل سید اسماعیل شفیعی و یا سیدمهدی قوام، هیچشعر و روضهای را پیش از اینکه عالمی آن را تأیید کند، نمیخواندند. اما متأسفانه در روزگار کنونی این رسم نیکو و الهی از بین رفته و برخی افراد با سبکهای سخیف و مطالب کذب و تحریفشده مداحی میکنند.
کسب و کار حلال بازاریان و کسبه تهران نیز ازجمله موضوعاتی است که شیخحسین انصاریان در خاطرات کودکی خود به آنها اشاره کرده است. او میگوید: «در بازار تهران کاسبی را میشناختم که به شاگردش گفته بود: مزد شاگردی تو و خرج من و منزلم در بیست و چهار ساعت حدود سه تومان است؛ وقتی ما میفروشیم مینویسیم. اگر از فروشمان به مقدار سه تومان سود کردیم، از آن به بعد دیگر حق سود کشیدن روی اجناس را نداری و باید اجناس را به همان قیمت خرید به مسلمانها بفروشیم تا دل پیامبر را از خودمان شاد کنیم.» (صفحه ۱۰۸)
روایت میکند در ایام تعطیلات نوروز، مذهبیهای متمول تهران معمولاً به مکه یا سوریه میرفتند و آنهایی که از نظر زندگی، پایینتر بودند به مشهد یا قم میرفتند. خانواده پدری وی از آندسته خانوادههایی بود که بیشتر تعطیلات عید نوروز را در قم سپری میکردند. برخی از شبهای جمعه هم پدرش، خانواده را به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) میبرد و شب را در باغ طوطی میماندند. ساعت یک بامداد، شبهای جمعه گاهی پدرم ما را به حرم حضرت عبدالعظیم میبرد و شب را در باغ طوطی میماندیم. ساعت حدود یک شب، قرائت دعای کمیل در اطراف حرم اعم از مقبرهها، شبستانها و اتاقهای صحن شروع میشد و پیش از دعا همه مردم نماز شب میخواندند.
آیتالله علیاکبر برهان امامجماعت مسجد لرزاده، بهگفته شیخحسین بهشدت نگران وضع آنروزگار تهران بود و وجود مراکز فساد بهویژه در لالهزار و خیابان شاهآباد آزارش میداد. بههمیندلیل بارها روی منبر گفته بود از سرانجام اینحال و روز تهران میترسد. مراسمهای احیای شبهای قدر شیخعلیاکبر برهان حال و هوای معنوی عجیبی داشته و خود نقش زیادی در تربیت نوجوانان آن روز ازجمله حسین انصاریان داشته است. اینعالم دینی بین راه مکه و جده از دنیا رفت.
سال ۱۳۳۵ که حسین انصاریان حدوداً ۱۲ سال داشت، مهمترین و مشهورترین روضه عاشورا در مسجد میرزاموسی، بین مسجد جامع و چهارسوق بزرگ بازار تهران برگزار میشد. در آنمقطع بیش از ۱۰۰ سال بود که صنف بزازها آنجا روضه میخواندند. به همینخاطر به مسجد بزازها معروف بود. در اینجلسه روضه، برای هیچکاری کارگر نمیگرفتند؛ از کسی که پای چای بود، کسی که استکان میشست و شخصی که کاسه استکانشویی را عوض میکرد تا کسی که منقل را روشن میکرد، همه از تاجرهای سرشناس تهران بودند. یکی از کسانی که در اینمسجد منبر میرفت، شیخ رضا سراج بود و یکی از مستمعین جدی او در دهه عاشورا رسول ترک بود. شیخحسین در کتاب خاطرات خود میگوید کاملاً چهره و شکل گریه و نالههای رسول ترک را به یاد دارد. او همچنین در فراز دیگری از خاطراتش میگوید سابق بر این، در تهران اینچنین بود که غالب اهل منبر، مجتهد مسلّم بودند.
شیخحسین در کمیلخوانی میراثدار کیست؟
حسین انصاریان، زمان تحصیل در مقطع ششم ابتدایی (۱۳۳۵)، با هیئت انصارالحجه آشنا شد که برخی از اصحابش، همکاران پدرش در بازار بودند. او در اینجلسه برای اولینبار با سیدمهدی لالهزاری و منبرش آشنا شد. وی در برههای بهجای پدرش در مسجد لالهزار به منبر میرفت و عصرهای جمعه که جمعیت زیادی برای رفتن به سینما و تئاتر در خیابان لالهزار حضور داشتند، میگفت بلندگوهای مسجد را که مشرف به خیابان بود باز کنند تا صدای جلسه سخنرانی و روضه به گوش مردم برسد. نحوه سخنرانی و تُن صدای خاص اینمنبری قدیم تهران باعث میشد صف سینما خلوت شود.
اولینباری که حسین انصاریان در مراسم دعای کمیل سیدمهدی لالهزاری شرکت کرد، کلاس ششم بود. او روایت میکند آقای لالهزاری روی منبر قرار گرفت و برای شروع دعا همه چراغهای مجلس را خاموش کردند. در همینجلسه، حسین متوجه شد سیدمهدی کل دعای کمیل را از حفظ میخواند. همینحالات روحی او باعث شد حسین نوجوان به فکر حفظ کمیل و خواندنش بهروش سیدمهدی لالهزاری بیافتد. شیخحسین میگوید تحت تأثیر همانجلسه اولی که به مجلس دعای کمیل سیدمهدی رفت، تصمیم به حفظ کمیل گرفت و ظرف دو روز ایندعا را حفظ کرد. او در کتاب خاطرات خود درباره سیدمهدی لالهزاری میگوید: «برای سپاس از ایشان وظیفه خود میدانم که بگویم دعای کمیل خواندن من الهامگرفته و ریشه در دعای کمیل ایشان دارد.» (صفحه ۷۶)
سیدمحمدمهدی میرحجازی (لالهزاری)
یکی از منبرهای معروف قدیم تهران، سیدمهدی قوام است که خاطره کمکش به یک زن گناهکار برای توبه، ازجمله حکایتهای معروف مربوط به اینعالم و عارف تهرانی است. شیخحسین انصاریان در فرازی از کتاب خاطرات خود با اشاره به اینخاطره و دیگر کرامات سیدمهدی قوام، میگوید اینسخنران به هر مجلس روضه یا سخنرانی که دعوت میشد، اجابت میکرد؛ حتی اگر به خانقاه دراویش دعوت میشد، میرفت و دعوت کسی را رد نمیکرد.
حسین انصاریان، در دوران نوجوانی و زمان تحصیل در مدرسه برهان، با هیئتی به نام بنیفاطمه آشنا شد که یکی از معروفترین و شلوغترین هیئات تهران بود و صبحهای جمعه برنامه داشت. آنسالها غالب هیئتها حسینیه نداشتند و بهصورت سیار در منازل برنامه برگزار میکردند.
مدرسه برهان از کلاس نهم به بالا را نداشت. مهمترین دبیرستان دینی آنزمان تهران هم، دبیرستان جامعه تعلیمات اسلامی جعفری بود که دانشآموزان شاگرد اول را مجانی ثبتنام میکرد. حسین انصاریان هم که شاگرد اول بود، موفق به ثبتنام رایگان در اینمدرسه شد و تا پایان مقطع دبیرستان در اینمدرسه تحصیل کرد.
فروردین ۱۳۴۰ حسین انصاریان شانزدهساله بود که آیتالله العظمی بروجردی درگذشت. خاطره او از ایناتفاق این است که بلافاصله تمام مغازههای تهران بسته شد و پرچمهای سیاه به اهتزار درآمد. هرچه ماشین سواری، اتوبوس و شرکت واحد هم که در خیابانهای تهران بود، برای رفتن به قم مسافر سوار میکرد.
دو راهی انتخاب حوزه یا دانشگاه؟
تابستان ۱۳۴۰ پس از گرفتن مدرک دیپلم، حسین انصاریان برای رفتن به حوزه علمیه قم یا دانشگاه تردید داشت. آیتالله محمدمهدی محیالدین الهی قمشهای یکی از چهرههای تأثیرگذاری است که او در نوجوانی و جوانی از آنها تأثیر گرفته است. در خاطره مربوط به دو راهی انتخاب حوزه یا دانشگاه، هم حسین انصاریان، اینشخصیت را در حرم امام رضا دیده و به او میگوید مدارک لازمش برای دانشگاه آماده شده اما دلش با حوزه است. شیخحسین درباره پاسخ آیتالله الهی قمشهای میگوید: «ایشان گفت: هر دو محل علم است؛ دانشگاه و حوزه؛ اگر تو به دانشگاه بروی زبان بسته خواهی شد اما اگر به قم بروی بلبلی خواهی شد که وارد چمن شده و صدایت به زبیایی آشکار خواهد شد.»
................ تجربهی زندگی دوباره ...............