در طول سالهای کار مطبوعاتیام دو بار با او گفتوگو کردهام. اول بار به مناسبت فرا رسیدن 11 اردیبهشت 89 اولین سالمرگ دوست و همکار و به نوعی استادش رضا سیدحسینی. روزی که کاشیگر 54 سالگی را پشت سر میگذاشت. آنها که با زندگی و آثار و علایق کاشیگر آشنا هستند از حد دوستی آن دو مطلعاند و میدانند که سیدحسینی برای کاشیگر- چنانچه برای دیگرانی نیز- فراتر از یک دوست و همکار و مترجم بود. شرح این قصه مجالی دیگر میطلبد. علیایحال در آستانه 11 اردیبهشت هستیم و بنا داریم، گذری کنیم به آنچه از یک عمر فعالیت هنری و ادبی کاشیگر بر جای مانده و درنگی بر اهمیتی که یحتمل او در قلمرو فرهنگ و ادبیات فارسی دارد. چنانکه در یکی از شمارههای پیش روی روزنامه، صفحهای را به بهانه یازدهمین سالمرگ رضا سیدحسینی به او اختصاص خواهیم داد. دومین گفتوگوی من با او اما در جریان پروندهای با موضوع ترجمه ادبی بود. تابستان 95 یک سال قبل از درگذشتش.
پر کار اما جوانمرگ
نخستین نکتهای که در مورد کاشیگر میتوان گفت این است که او را باید در زمره جوانمرگهای ادبیات ایران قرار دارد. 61 سالگی برای یک نویسنده و مترجم میتواند آغاز دورهای از کار یک نویسنده باشد. چنانکه بسیارانی در ادبیات جهان و ایران تازه بعد از این سن، آثار مهمشان را نوشته و یا شاهد درخشش آثارشان در کهنسالی بودهاند. از دوریس لسینگ بریتانیایی که در آستانه 90 سالگی جایزه نوبل گرفت، بگیرید تا کورت وونه گات امریکایی که اگر حادثهای در 90 سالگی او را به کام مرگ نمیبرد، قصد نداشت دست از زندگی و ادبیات بکشد. از ایرانیها نیز میتوان رضا براهنی را مثال زد که بخش مهمی از کارهای ادبیاش- به ویژه به زبان انگلیسی- را بعد از 70 سالگی در کانادا انجام داد یا ابراهیم گلستان که حالا در آستانه قرن دوم زندگیاش در حاشیه شهر لندن روزگار میگذراند و گفته میشود، آثاری در تمام سالهای دو دهه اخیر نوشته که گویا به دلایل شخصی، انتشارشان را به زمانی دیگر موکول کرده است. از این منظر، کاشیگر را باید در کنار هوشنگ گلشیری قرار داد که هر دو زود از میان ما رفتند و دست بر قضا هر دو در 61 سالگی. حالا این نویسنده فقید در طول سالهای زندگیاش چه کرده و عمر هنری و ادبیاش حاوی چه کارنامهای است؟ او هم پژوهشگر بود، هم مترجم و هم آثاری در حوزه ادبیات خلاقه در کارنامه خود داشت. اگرچه پرکاری و کمکاری یک نویسنده، شاعر و مترجم لزوما به حد اهمیت ادبی نزد او و آثارش ارتباط پیدا نمیکند اما به هر حال وقتی در مورد نویسندهای حرف میزنیم که همواره در چند زمینه مختلف کار کرده به علاوه کارهای اجرایی مختلفی انجام داده طبعا باید او را به صفت «پرکار» متصف کنیم.
تحصیل در فرانسه، انصراف از تحصیل در ایران
مدیا کاشیگر خود را برآمده از خانوادهای متوسط میدانست و همواره یادآوری میکرد که ملاکهای خانوادهاش در تربیت او ملاکهای این طبقه از جمله تحصیل، فرهنگ و... بوده است. کاشیگر بخشی از تحصیلات اولیهاش تا مقطع دیپلم را در فرانسه گذراند و این طبعا در شکلگیری نظرگاه او به جهان و از جمله اروپای فرنگ دهه 40 از همان سالهای کودکی و نوجوانی موثر بود. یعنی تجربه زیستی و تحصیل در کشوری مانند فرانسه، دیدگاهی واقعی و نسبی در مورد جهان به او میداد نه آنگونه قطعی و بیبروبرگشت و- آن طور که خودش در مذمت این جزماندیشی و قطعینگری میگوید- سیاهوسفید: «بخش مهمی از تحصیلات اولیهام در این مملکت نبوده و از همان بچگی یاد گرفتهام، جهان را سیاه و سفید نبینم.» آشنایی این مترجم و نویسنده از همان سالهای کودکی با زبان فرانسه و بعدها با چند زبان دیگر به او توانایی خواندن متون سایر فرهنگها و ملتها را میداد. خودش از این امکان به عنوان اقبال خود از همان سالهای کودکی یاد کرده است.
با این حال او که در ایران معماری و اقتصاد میخواند در مقطعی از تحصیلات خود به این نتیجه رسید که پیگیری آموختن و دانستن لزوما از راه متداولی که دیگران و آنها که سالهایی از عمرشان را مصروف درس خواندن در دانشگاه میکنند، نمیگذرد. این بود که تصمیم گرفت، تحصیلات عالی خود را نیمهتمام رها کند و خودانگیخته به کار خواندن و البته ترجمه و نوشتن رو بیاورد.
فرهنگ به مثابه همزیستی
کاشیگر مانند خیلی از نویسندگان همنسل خود در سالهای جوانی جذب جریان فکری چپ شد. او سیطره سیستم سرمایهداری را سبب این گرایش دانسته و گفته بود که زندگی کردن تحت سلطه سرمایهداری، سوسیالیسم را یگانه راه رهایی از آن وضعیت جلوه میداد. گرایش او به سوسیالیسم، حوزه مطالعاتی او را هم شدیدا تحت تاثیر قرار داد. از مارکس و انگلس گرفته تا تروتسکس و دیگران. با این همه روایت او از خودش ناظر بر یک «رها شده از مارکسیسم» است. میگفت بعد از اینکه شدیدا مطالعاتش را روی آثار چپها متمرکز کرد در مقطعی در سالهای جوانی جذب حزب توده هم شده بود اما عضویتش یک سال پیشتر به طول نینجامید. با این حال دیگر اظهارات او نشان میدهد که رویگردانیاش از مارکسیسم -که خود بر آن تاکید داشت- به مثابه بخشیدن عطای کار سیاسی به لقای آن بود. این را خودش در جایی تصریح کرده و گفته است دیگر به کار سیاسی «مطلقا» اعتقادی ندارم. او مانند بسیاری از نویسندگان و هنرمندانی که در دورهای کار تشکیلاتی سیاسی را آزموده و بعد متوجه تناقضها و ناهمگونیهای آن با روحیه فرهنگی و هنری خود شدند، کار فرهنگی را بر کار سیاسی ارجح میشمرد و معتقد بود که آنچه بیش و پیش از کار سیاسی اهمیت دارد، کار فرهنگی و فراگیری نوعی همزیستی با یکدیگر و احترام به حقوق دیگران است.
درخشش زود هنگام در ترجمه
اگرچه کاشیگر دستی هم بر آتش ادبیات خلاقه داشت و آثاری در حوزه ادبیات داستانی هم نوشته اما بیشتر به عنوان مترجم شناخته میشود. او در جوانی به کار ترجمه رو آورد و خیلی زود در آن عرصه تواناییاش را نشان داد و اثبات کرد. او کار ترجمه را به عنوان مترجم رسمی آغاز کرد و بعد در وجه دیگری از فعالیت خود به عنوان مترجم ادبی شناخته شد. شروع فعالیت او به عنوان مترجم رسمی با عضویتش در کانون مترجمان رسمی همراه شد. شاید بتوان میزان قابل اعتنای مطالعات او را در موفقیتش به عنوان مترجم رسمی هم موثر دانست. کاشیگر- همانطور که خودش هم میگفت- از نوجوانی خوره کتاب بود و آن هم به چند زبان. این محشور بودن با نظامهای قراردادی زبان در فرهنگهای مختلف به او ذهنیتی تطبیقی بین زبانها و در راس آنها بین فرانسه و زبان مادریاش فارسی میداد. در عرصه ترجمه ادبی، اثری که نام مدیا کاشیگر را بر سر زبانها انداخت، ترجمه مجموعه شعر «ابر شلوارپوش» سروده ولادیمیر مایاکوفسکی روس بود.
ترجمه «ابر شلوارپوش» و همهگیر کردن نام مایاکوفسکی
او جایی در گفتوگویی درباره چگونه مترجم شدن خود به نقش کاوه میرعباسی اشاره کرده است: «تابستان 1352 بود. دانشگاه قبول شده و بیکار بودم. در یکی از دیدارهایمان، کاوه میرعباسی از من پرسید، دوست دارم کتاب ترجمه کنم؟ من هم از خدا خواسته، گفتم بله. او من را به اسماعیل عباسی در نشر بابک معرفی کرد که همراه جلیل روشندل کتاب «شعر چگونه ساخته میشود؟» اثر ولادیمیر مایاکوفسکی را به فارسی ترجمه کرده بودند. آن نشر مجموعه معرفی شاعران اوایل قرن بیستم روسیه را در دست تدوین و نشر داشت. ترجمه متنی از سرگئی یسنین به من رسید و کاوه میرعباسی قبلا ترجمه ولادیمیر مایاکوفسکی را به عهده گرفته بود؛ اما من از شعرهای یسنین خوشم نیامد و ترجمهاش نکردم. با کاوه میرعباسی درباره مایاکوفسکی حرف میزدیم و به او علاقهمند شدم... تا جایی که یادم هست، کاوه میرعباسی هم آن اثر درباره مایاکوفسکی را ترجمه نکرد.»
یادآور میشوم که پیش از او آثاری از مایاکوفسکی در ایران ترجمه شده بوده. در دهه 20 ترجمههایی در مجلات حزب توده از «ابر شلوارپوش» منتشر شده بود و دیگرانی هم آثاری- عمدتا نمایشنامه- در دهه 40 از این شاعر و نویسنده روس به فارسی برگردانده بودند. با این همه به گواه قاطبه کسانی که آثار مایاکوفسکی را در ایران دنبال کردهاند، شناخت فارسیزبانان از این شاعر روس را باید مرهون ترجمه کاشیگر از «ابر شلوارپوش» دانست.
کارکرد شعر مایاکوفسکی در ایران پسا انقلاب
ترجمهای که اول بار در سالهای اول انقلاب در دهه 60 از سوی نشر شیوا در شیراز منتشر شد. کتابی که هم خوانندگان زیادی را جذب خود کرد و هم حتی بر شعر فارسی تاثیر گذاشت چراکه بعد از انتشار ترجمه کاشیگر میتوانستی رد زیباییشناسی و زبان مایاکوفسکی را در آثار بعضی از شاعران ایرانی هم ببینی. آنچه بیش از هر چیز در شعر مایاکوفسکی- که در زمان نوشتن «ابر شلوارپوش» جوانی 20 ساله و پرشور و معترض بود- برای شاعران ایرانی جذابیت داشت، هنجارشکنیهای فرمی، زیباییشناختی و البته محتوایی آن بود. اینکه شاعری را میدیدند که غریزه شاعری خود را در پیوند با نوعی نگاه انتقادی به کار نقد سنتهای پیشین ادبیات روس ببندد. این برای جامعه ایران در دهه 60 که دهه شور انقلابی و تحولخواهی و گذار از مرحلهای به مرحله دیگر بود، کارکرد ویژهای داشت. خصوصا نزد شاعران که فینفسه با بدعت و تفاوت مانوساند.
تسلط به زبان فرانسه در دو وجه ادبی و نظری
کاشیگر اگرچه با چند زبان محشور بود اما بیشتر به عنوان مترجم فرانسه به فارسی شناخته میشود. او سابقه کار با مترجم چیرهدستی چون رضا سیدحسینی را هم در کارنامه داشت و بارها به آنچه از او در طول سالیان آموخته بود، اشاره کرده است. اغلب کسانی که درباره ترجمههای کاشیگر اظهارنظر کردهاند به خصوص مترجمان و همکاران خود او، دانش و تسلط او به زبان فرانسه را از نظر دور نداشته و به آن اشاره کردهاند. او علاوه بر آثار ادبی از زمره مترجمانی بود که نظریههای ادبی را هم میشناخت.
عبدالله کوثری، مترجم، 3 سال پیش در گفتوگویی به مناسبت درگذشت کاشیگر گفته بود آنچه از او در ذهنش مانده، تسلطی است که بر زبان فرانسه داشته: «ایشان هم ادبیات فرانسه را خوب میشناختند و هم در حوزه نظریههای ادبی بسیار مسلط بودند و این را حتی در گفتوگوهای شفاهی که گاه با یکدیگر داشتیم، میشد به خوبی درک کرد. ایشان شخص بسیار باسوادی بودند.»

نوبت خود را انتظار میکشید
کاشیگر اگرچه تنها 61 سال عمرش به دنیا بود اما در سالهای آخر عمرش درگیر مشکلات فرساینده جسمانی شد. به طوری که دیگر توش و توان گذشته را برای فعالیتهای ادبی و اجرایی نداشت. فشار جسمی بر او چنان بود که معمولا در مکالماتش در پاسخ به احوالپرسیهای دیگران از طنز تلخی استفاده میکرد که گویای مشقت روزگارش بود. این را خیلی از کسانی که با او حشر و نشر داشتند، نقل میکنند. تو گویی گواه سطری از شاملو بود و نوبت خود را انتظار میکشید اما «با طرح خندهای». علیاصغر حداد، مترجم، درباره او گفته: «مدیا کاشیگر از جوانهای خوب بعد از انقلاب بود. پر شور و شر و اهل کار بود. فرانسه را خیلی خوب میدانست. یکی از دوستان نزدیکم بود که روزهای خوشی را با یکدیگر گذراندیم البته روزهای بدی هم داشتیم. برای مرگ سن و سالی نداشت البته بیمار بود و این بیماری او را از پای درآورده بود. آخرین باری که او را دیدم حدود دو سال پیش بود که جمله بسیار تلخی را به من گفت؛ با لحن خاصی گفت: «هنوز زندهام.» هنوز زندهام را همه ما میگوییم اما لحنی که او گفت، خیلی تلخ بود، خیلی. جسمش فرسوده شده بود و به سختی راه میرفت و شاید نباید این حرف را زد اما راحت شد. چون در این اواخر حالش چندان خوش نبود.»
کودک فارسی زبان و لهجه فرانسوی
نزدیکترین روایت همکارانش از او شاید روایت کاوه میرعباسی باشد. شاید چون سابقه رفاقت این دو مترجم با هم به سالهای کودکی آنها برمیگردد و نیم قرن تجربه زیست شده را دربر میگیرد. میرعباسی میگوید: «در مدرسه همشاگردی بودیم و در دورههای گوناگون تجربیات متعددی را با هم پشت سر گذاشتیم. از کلاس هفتم با هم بودیم. مدیا دوره دبستان را در فرانسه گذرانده بود و به همین دلیل اوایل که به ایران بازگشته بود به سختی فارسی را حرف میزد اما خیلی زود به زبان مادری خود نیز مسلط شد.» او از خلاقیتهای کاشیگر در مقولات نظری هم میگوید و آن را به «ذهن ریاضی» دوست قدیمی خود نسبت میدهد: «با ذهن ریاضیاش در مقولات نظری و ادبی بدایع بسیار داشت.»
شاید علاقهمندی کاشیگر به سینما کمتر محل بحث بوده باشد. میرعباسی میگوید، وقتی 17 ساله بودند با هم به سینما علاقهمند شدند: «عضو انجمن فرهنگی فرانسه بودیم و با خواندن تمام شمارههای قدیمی مجله سینمایی مشهور کایهدو سینما، بسیاری از فیلمسازان را با هم شناختیم. همان زمانها با یکدیگر فیلم کوتاهی ساختیم و کتابی برای نوجوانان ترجمه کردیم و یک سال و نیم بعد کتاب را به یکی از ناشران خیابان ناصرخسرو دادیم. هر چند هرگز از سرنوشت چاپ آن کتاب خبری به ما نرسید.»
نامی ماندگار بر سنگ قبری شکسته
دی ماه 96 چند ماه پس از مرگ کاشیگر، افرادی ناشناس سنگ قبر او را- به سیاق سنگ قبر دیگر نویسندگان و شاعرانی چون احمد شاملو و...- شکستند. هیاتی در فضای مجازی پدید آمد به حکم اعتراض. فرزند کاشیگر هم به عمل شکستن سنگ قبر و هم به هیاهوی پدید آمده گرد آن واکنش نشان داد. مانی کاشیگر به ایسنا گفت: «شکستن سنگ مزار پدرم خلاف موازین اسلامی، عرف و فرهنگ ماست... این اتفاق مذموم، محکوم و ناپسند است و با عرف، تمدن غنی و فرهنگ مردم ما سازگار نیست... ولی شلوغکاری کردن نه تنها قابل درک نیست که وهن مدیا کاشیگر است... ارزش به سنگ نیست و ادبیات را در گورستان دفن نکردهاند...».
از کاشیگر ترجمههای متعددی در قالب کتاب از نویسندگان و شاعران شاخص جهان به جا مانده که از مهمترینهایشان میتوان مایاکوفسکی، کامو، اگزوپری، ریکور، آرابال، یونسکو، استپان و... را نام برد. ضمن اینکه ترجمههای زیادی از او در نشریات مختلف از جمله ارغنون، زیباشناخت و... منتشر شد.