ستاره در آسمان اکتبر | شرق
جورج استاینر، نویسنده و منتقدی که در شمار نویسندگان چپ نیز جای ندارد، در مقالهای که درباره کتاب «ادبیات و انقلاب» یورگن روله نوشته است، میگوید نویسندگان یا بهطور غریزی یا در نتیجه تفکر و تأمل همواره از موقعیت خود در ایدئولوژی کمونیسم آگاه بودهاند. آنها کمونیسم را جدی گرفتهاند؛ چراکه کمونیسم آنها را جدی گرفته است. از اینرو هر تاریخی که به رابطه کمونیسم و ادبیات جدید مربوط باشد، به نوعی تاریخ هر دو آنهاست. او میگوید مارکس و انگلس از ژرفای وجود روشنفکر بودند. همچنین این لنین بود که بالاترین بزرگداشت را نثار هنر کرد. تروتسکی نیز ادیبی به پرطمطراقترین مفهوم کلمه بود. استاینر میگوید نویسندگان و آثار ادبی حتی در حکومت استالین نیز در تعیین استراتژی کمونیستی نقش حیاتی داشتند.
این البته واقعیتی غیرقابل انکار است که شمار زیادی از نویسندگان، هنرمندان و روشنفکران در دوران استالین با تعقیب و آزار روبهرو شدند و تعدادی نیز به قتل رسیدند؛ چراکه «تشخیص داده شده بود که ادبیات نیرویی خطیر و بالقوه خطرناک است».
بررسی یورگن روله در کتاب «ادبیات و انقلاب» که با ترجمه علیاصغر حداد به فارسی منتشر شده، به روایت تاریخ نویسنده و کمونیسم در میان سالهای 1917 تا 1960 در سراسر جهان مربوط است. این بررسی مفصل نشان میدهد که بهجز نویسندگان بزرگی نظیر جویس، فاکنر و پروست، کمتر نویسنده شاخصی در نیمه اول قرن بیستم میتوان یافت که بهنوعی تحت تأثیر کمونیسم نبوده باشد.
یورگن روله نویسنده و منتقدی است که ابتدا به چپ گرایش داشت، اما با حوادث دوران استالین، به نوعی از کمونیسم گسسته و به آلمان غربی پناهنده میشود. از اینرو او در کتابش نگاهی همدلانه با انقلاب اکتبر و کمونیسم ندارد؛ با این حال در بررسی او نیز همچنان واقعیتهای غیرقابل انکاری وجود دارد که نشان میدهد لنین و انقلاب اکتبر در پی آرمان و رؤیایی سرشار از امکانات اخلاقی و انسانی بودهاند.
لنین چهرهای چندگانه داشت. او در مقام روشنفکر، آثار کلاسیک روسیه و جهان را خوانده بود و در مقالههایی که مثلا درباره تولستوی نوشته، بهروشنی میتوان دید که چقدر با کلاسیکها آشنا بوده است. در بستری که لنین در آن رشد کرد، ادبیات نقشی پررنگ داشت. دههها پیش از اکتبر 1917، ادبیات روسیه با سیاست پیوند خورده بود و حتی میتوان گفت رئالیسم سوسیالیستی ریشه در فرهنگ قرن نوزدهم روسیه داشت. واقعیت این است که پیش از آنکه حزب در دهه سی از ضرورت رئالیسم سوسیالیستی حرفی بزند، این خود نویسندگان و شاعران بودند که ضرورت تحول را دریافته بودند و حتی میتوان پیش از وقوع انقلاب نشانههای این تحول را در آثار ادبی پی گرفت. مایاکوفسکی پیش از دهه سی ضرورت شکلگیری «رئالیسم متعهد» را مطرح کرده بود.
لنین در دو مقاله مشهور «تولستوی و دوران او» و «تولستوی و نهضت نوین کارگری»، با انتقاد از خصلت نخبهگرایانه هنر بورژوایی، بر وجه «مردمگرایی» در هنر و ادبیات تأکید میکند و رسالت هنر راستین را در بازنمایی رنج میلیونها نفر مردم زحمتکش میداند. در فضای آزاد پس از انقلاب نیز ادبیات تودهها خلق شد. از سویی پرولتاریا و دهقانان مورد خطاب نویسندگان و شاعران قرار میگرفتند و از سویی دیگر صدای نویسندگان و شاعران انقلابی توسط تودههای مردم شنیده میشد. به عبارتی انقلاب اکتبر 1917 هنر و ادبیات خود را آفرید و اتفاقا نه به نحوی آمرانه. واقعیت آن است که ادبیات، پیش از وقوع انقلاب، «انقلابی» بود؛ از اینرو نمیتوان آنچه را بعدها بهعنوان رئالیسم سوسیالیستی معروف شد، صرفا زاییده بخشنامه «حزب» دانست. رادیکالیسم هنری و ادبی سالها قبل از اکتبر 1917 در جامعه روسیه به وجود آمده بود و زایش این گرایشها بیش از هر چیز به شرایط خاص روسیه بازمیگشت. نظام استبدادی تزاری از یک سو و عقبماندگی در برابر اروپای غربی از سویی دیگر، ادبیات و هنر را به سمت رادیکالیسم سوق داده بود و آن را بهعنوان فضایی برای بازتاب وضعیت سیاسی و اجتماعی مطرح کرده بود. در چنین شرایطی بود که پس از به وقوع پیوستن انقلاب اکتبر 1917، بخش غالب نویسندگان و شاعران هیچ ابایی از پیوند با سیاست و حتی فراتر از آن هیچ ترسی از «ایدئولوژیک»بودن نداشتند؛ چراکه در روزهای آغازین انقلاب، آرمان جمعی بر همه چیز حاکم بود. از اینرو ادبیات انقلابی اکتبر 1917 نه زاده خواست یک فرد بلکه زاده شرایط عینی و اجتماعی وضعیت زمانه بود. در این شرایط بود که تمثیل قلم بهمثابه اسلحه واجد معنا میشد.
در چنین وضعیتی مسئله نه رئالیسم سوسیالیستی بلکه اراده حزب برای مسلطکردن شیوهای از نوشتن بود. برخلاف روایتهای تقلیلگرایانه که انقلاب اکتبر را به مسئله استبداد استالین فرومیکاهند، در سالهای نخست دهه بیست میلادی آزادی و حتی نوعی هرجومرج در فضای ادبی و هنری شوروی وجود داشت و مواجهه لنین با ادبیات و هنر تفاوتهای بسیاری با نوع مواجهه استالین داشت. در دهه بیست بسیاری از نویسندگان و هنرمندان گرچه با آرمانهای انقلاب اکتبر همراهی داشتند اما حاضر نبودند عضو حزب باشند. اینها کسانی بودند که تروتسکی در کتاب «ادبیات و انقلاب» با عنوان «همسفران ادبی انقلاب» از آنها یاد کرد. تروتسکی آثار آنها را نه هنر انقلاب میداند و نه هنر بورژوازی، بلکه آنها را نمایندگان هنر انتقالی میداند که اگرچه آرمانهای کمونیستی را بهطور کامل نپذیرفتهاند اما آثارشان در مسیر انقلاب اکتبر حرکت میکند. تروتسکی میگوید درباره «همسفران» همواره این مسئله مطرح است که آنها تا کجای مسیر همسفر باقی خواهند ماند. در ادامه آنچه نویسندگان و شاعران را از انقلاب دور کرد، نه رئالیسم سوسیالیستی بلکه رئالیسم بلشویکی بود.
لنین پس از انقلاب (کنگره نویسندگان پرولتاریایی-1920) اساسا با جزماندیشی انتزاعی و بهاصطلاح انقلابی مخالف بود: «شک نیست که فعالیت ادبی کمتر از همه میتواند برابریخواهی مکانیکی و سلطه اکثریت بر اقلیت را تحمل کند. شک نیست که در این حیطه تضمین دامنه عمل بالنسبه گستردهای برای اندیشه و تخیلو شکل و محتوا کاملا الزامی است» (لنین، «درباره هنر و ادبیات»). حتی لوناچارسکی بهعنوان عضو وفادار «پرولت کولت» و نخستین وزیر فرهنگ، معتقد بود کلیه شکلهای هنری و ادبی که آشکارا با انقلاب دشمنی نمیورزیدند، باید به حیات خویش ادامه دهند.
لنین دارای درکی ادبی بود و حتی عجیب اینکه او همواره پوشکینِ کلاسیک را به مایاکوفسکی آوانگارد و انقلابی ترجیح میداد. لنین در 1922 در بخشی از سخنرانیاش برای اتحادیه کارگران فلزکار درباره یکی از شعرهای مایاکوفسکی که استثنائا آن را پسندیده، صحبت میکند و در آنجا به روشنی اذعان میکند که ادبیات را چیزی جدا از سیاست حزبی میداند و میگوید: «دیروز تصادفا در ایزوستیا شعری از مایاکوفسکی خواندم. من جزء ستایشکنندگان استعداد شعری او نیستم، هرچند به عدم صلاحیت خود در مورد قضاوت در این زمینه اذعان دارم. اما مدتها بود که از نظر سیاسی و اداری چنین مسرت خاطری احساس نکرده بودم. مایاکوفسکی در این شعر محفلها را به باد انتقاد میگیرد و به کمونیستها میخندد، زیرا کمونیستها پشت سر هم نشست برگزار میکنند. من نمیدانم این شعر از لحاظ ادبی تا چه اندازه ارزشمند است، اما من در ارتباط با سیاست، درستی آن را کاملا تضمین میکنم».
وجهی دیگر از چهره لنین را میتوان در نمایشنامه «بلشویکها»ی میخاییل شاتروف که با ترجمه احمد پوری به فارسی منتشر شده است، دید. «بلشویکها» نمایشنامهای است که میتوان آن را در دسته آثار تئاتر مستند قرار داد؛ چراکه شاتروف این اثرش را بر اساس اسنادی که به آنها دسترسی داشته، نوشته است. شاتروف در این کتاب، یکی از لحظههای بحرانی بلشویکها را به تصویر کشیده است؛ لحظهای که به لنین بعد از یکی از سخنرانیهایش تیراندازی شده و حال او در ابتدا وخیم به نظر میرسد. مکان نمایشنامه، مسکو، کرملین، اتاق کنفرانس شوراهای کمیسرهای خلق است. جلسه شورا طبق معمول ساعت هشت شروع خواهد شد، اما هرچه به ساعت هشت نزدیک میشویم خبری از لنین نمیشود. او پیش از این جلسه، برای گروهی از کارگران سخنرانی داشته و دلیل تأخیرش مشخص نیست تا اینکه خبر میرسد لنین تیر خورده و مجروح شده است. شاتروف جلسه حزب و وضعیت بحرانی اعضایش را در لحظه بحرانی ترور لنین به تصویر کشیده است. غیاب لنین همه چیز را به هم ریخته و معلوم نیست اگر او نباشد چه بر سر حزب و انقلاب خواهد آمد. در جایی از «بلشویکها»، آناتولی لوناچارسکی، کمیسر خلقی فرهنگ میگوید: «برخلاف بعضیها -که نمیخواهم از کسی اسم ببرم- لنین هرگز خوشآمدها و بدآمدهای استهتیکی خودش را به اصلی مسلم تبدیل نمیکند که همه باید از آن پیروی کنند».
در روایت شاتروف از جلسههایی که اعضای شورا در غیاب لنین تشکیل میدهند، هم اهمیت و جایگاه یگانه لنین برای انقلاب روشن میشود و هم نوع نگاهی که او بهعنوان یک روشنفکر به جهان داشته است. در یکی از صحنههای پرده دوم نمایشنامه، الکساندرا کولونتای، کمیسر خلق کشوری، خاطرهای تعریف میکند که دو روحیه مختلف لنین را نشان میدهد: «در ژانویه چند کلمه جالب با او ردوبدل کردیم، تروتسکی تازه از اتاق او بیرون رفته بود، من توی راهرو دیدمش، هنوز صورتش قرمز و عصبانی بود، وقت نکرده بود آرامشش را بازیابد... به نظر میرسید حسابی با هم دعوا کردهاند... بله البته... تروتسکی تازه از برست آمده بود. در را باز کردم و وارد شدم. اتاق تاریک بود، او درحالیکه دستانش توی جیبهایش بود، رو به پنجره ایستاده بود و روی پاشنههایش عقب و جلو میرفت و به ستارهها نگاه میکرد. من از فرط تعجب خشکم زد. میخواستم قبل از اینکه متوجه شود یواشکی از لای در بروم بیرون، ولی او عکس مرا در روی شیشه پنجره دید و بدون اینکه برگردد، گفت: امشب ستارگان چه زیبا هستند، باید یخبندان در راه باشد. بعد برگشت و پرسید: آیا گاهگاهی به ستارهها نگاه میکنی؟ گفتم که این کار را میکنم، ولی وقتی کنار دریا در دهکده باشم. تعجب کرد. کنار دریا؟ آه، بله، البته، تو در آمریکا بودی، وقتی پسربچه بودم تمام صور فلکی را میشناختم، حالا دارم از یادشان میبرم. سپس سر کار برگشت، چند لحظه به خود استراحت داده بود تا به چیزهای دیگر فکر کند و آن چند لحظه تمام شده بود».
................ تجربهی زندگی دوباره ...............