می‌گویند نامش جامباتیستا بودونی است. او را به اختصار یامبو صدا می‌کنند. زنی به نام پائولا دارد. دو دختر و سه نوه هم. دلال کتاب‌های عتیقه و قیمتی است. اما خودش چه؟ خودش چه نظری دارد؟ هیچ! هیچ‌یک از این چیزها یادش نیست. یادش نیست مهربان بوده یا متکبر، وفادار بوده یا هرجایی. یادش نمی‌آید چطور شده که سر از آن بیمارستان درآورده و چه اتفاقی او را به این فراموشی مبتلا کرده است. یادش نیست وقتی به تصویر خودش در آینه زُل می‌زند، باید چه احساسی داشته باشد! خودش را دوست دارد یا نه؟ معلوم نیست! یامبو خودش را به صورت آدمی رهاشده در میان مِهی غلیظ از فراموشی می‌یابد. مِهی که نمی‌گذارد چیزها را در درون حافظه‌اش ببیند.

شعله مرموز ملکه لوانا» [Misteriosa fiamma della regina Loana یا The Mysterious Flame of Queen Loana]  امبرتو اکو

رمان «شعله مرموز ملکه لوانا» [Misteriosa fiamma della regina Loana یا The Mysterious Flame of Queen Loana] جدیدترین اثر ترجمه‌شده از امبرتو اکو به فارسی است. رمانی درباره نبود حافظه و سیطره فراموشی. سکته مغزی ِ قهرمان داستان، خواننده را وارد فضای خوفناک محرومیت از گذشته می‌کند.

اگر یادمان نیاید چه؟ اگر ندانیم چه کسی هستیم، چه گذشته‌ای داشته‌ایم و چه سرنوشتی را از سر گذرانده‌ایم چه؟ به اسارت در دوزخ دانته شبیه است. به یک کابوس مسجل. فکر کنید توی آینه زل بزنید و یادتان نیاید این صورتی است که سال‌ها با آن زندگی کرده‌اید! فکر کنید عزیزان‌تان با غریبه‌ها برای‌تان یک طعم و مزه را بدهند.

خاطرات اغلب با دو نوع نگاه از دوسوی پیوستار نگریسته می‌شوند؛ یا موضوع سرگرمی‌اند برای یادآوری، یا کانون آسیب و درد و رنج‌های کهنه‌اند برای اجتناب و دوری. اما اگر خاطرات خود ما باشند چه؟ اگر ما چیزی نباشیم جز آن چیزها که در مغزمان ذخیره شده چه؟ اگر صبحی بیدار شویم و متوجه عدم‌دسترسی به مخزن خاطرات و نداشتن توان یادآوری‌شان شویم، به چه چیزی شبیه خواهیم بود؟ دنیا را چطور باید دنبال کنیم؟ از نو، از اول! انگار لوح سفیدی شده باشیم که بار دیگر باید رویش چیزهایی ثبت شود. و سرِ پیری؟ نه دیگر، توانی باقی نمی‌ماند برای شروع تازه.

امبرتو اکو در این رمان با ترسیم چنین فضایی، موجودی خلق می‌کند که شباهت‌هایی هم به خودش داشته باشد. پیرمردی که در لابه‌لای کتاب‌ها، با کتاب‌ها و برای کتاب‌ها زیسته است. کاش ویدئوی کتابخانه شخصی اکو در آپارتمان‌اش در میلان را دیده باشید. قفسه‌های ناتمام مرد کوتاه قامتی که دارد با افتخار در امپراتوری کاغذی خودش گام برمی‌دارد و حرکت دوربین را به بازدید سرزمین پادشاهی‌اش دعوت می‌کند.

اکو یک بیبلیوفیل یا مبتلای کتاب در بارزترین جلوه آن بود. مجموعه عظیمی بالغ بر ۳۰هزار جلد کتاب اغلب نایاب و نفیس را جمع‌آوری کرده و با احتیاط زیادی ازشان نگهداری می‌کرد. مردی که با یک جمله همیشه تداعی می‌شود؛ اگر خدا وجود داشت، یک کتابخانه بود.

قهرمان رمان امبرتو اکو، حافظه‌ی کاغذی‌اش اما خوب کار می‌کند. راه نجات از فراموشی مطلق و تقلای بیرون آمدن از مه غلیظ بی‌حافظه‌گی یامبو به میان کتاب‌ها رفتن است. و آنجاست که در لابه‌لای کتاب‌های کودکی و نوجوانی، تصویری از ایتالیای دوران فاشیسم موسولینی ترسیم می‌شود.

اکو از رخنه تقلای یادآوری شخصیت اصلی رمان، به تاریخ نیم‌قرن اول کشورش نگاه می‌اندازد. به ایتالیای اسیر در دستان مومتی به‌شدت توتالیتر. یامبو شبیه دانته‌ی سرگردان در دوزخ و برزخ، سرگردان یافتن خاطرات خودش سراغ کتاب‌ها می‌رود. و میان آن تل عظیم فراموشی، به کشف عجیبی می‌رسد: او هم شبیه دانته در کمدی الهی بئاتریسی دارد که در انتهای برزخ منتظر اوست تا وظیفه هدایت را از ویرژیل عاقل بگیرد و با راهنمایی عشق از برزخ به بهشت راهنمایی‌اش کند.

دختر ۱۶ ساله‌ای که در دوران مدرسه عاشق‌اش می‌شود، چون شبحی در میان مه غلیط اطراف یامبو سیر می‌کند. او کجاست؟ نمی‌داند. صورت‌اش چه شکلی است؟ هیچ چیزی از سد فراموشی عبور نمی‌کند. اسمش؟ لی‌لاست. این را دوست صمیمی و قدیمی‌اش می‌گوید.

لی‌لا هم جوان‌مرگ شده، این را هم دوست صمیمی‌اش با احتیاط می‌گوید. و او سرگردان در درون این مه، بدون ویرژیل راهنما سراغ کتاب‌ها می‌رود. کتاب‌های خانه پدربزرگ در روستا و در تمام مدت دنبال ردپای لی‌لاست.

حادثه دوم اتفاق می‌افتد. یامبو سکته‌ی دومی را هم تجربه می‌کند و به کما می‌رود. اما خاطرات در وضعیت نبودن هوشیاری، سراغش می‌آیند. در آن ته‌مانده هوشیاری، یامبو به گذشته دست می‌یابد. اما یک‌چیز همچنان با سماجتی تمام، از بازگشت به حافظه تن می‌زند؛ صورت لی‌لا. لی‌لا در آن برزخ چهره ندارد و یامبو، بی‌چهره‌ی لی‌لا در خاطرات، به دانته‌ی سرگردان در انتهای برزخی می‌ماند که حالا ویرژیل ترک‌اش کرده و بئاتریس سراغش نخواهد آمد!

[«شعله‌ی مرموز ملکه لوانا» با ترجمه‌ فرزانه کریمی منتشر شده است.]

هم‌میهن

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...