در چنبره‌ی هیولاها | الف


نیکلای گوگول در عصر خود از جنبه‌های متعددی نویسنده‌ای پرحاشیه به شمار می‌آمد، زیرا همواره منتقدی سخت‌گیر و بی‌رحم بود که نظام‌های مختلف اقتصادی، سیاسی و فرهنگی از حملاتش در امان نبودند. گوگول طبقات اجتماعی گوناگون را زیر ذره‌بین خود داشت و هیچ نوشته‌ای از او نمی‌توان یافت که از نقد و تحلیل این طبقات خالی باشد. طیف متنوعی از اقشار جامعه موضوع داستان‌های او بودند؛ از اعیان و اشراف گرفته با دهقانان و کارگران. او حتی در کوتاه‌ترین آثار داستانی‌اش هم توصیفاتی کامل و تصاویری جامع از شخصیت‌هایی که مورد انتقادش بودند، ارائه می‌داد.

خلاصه رمان وی» [Viy یا Вий] نیکولای گوگول

برخی از آثار گوگول یک نهاد اجتماعی را زیر سؤال می‌برند و فلسفه‌ی وجود و بنیان‌های آن را در بوته نقد قرار می‌دهند. یکی از جنجالی‌ترین نمونه‌های این آثار، رمان کوتاه «وی» [Viy یا Вий] است که در آن گوگول به آسیب‌شناسی مدارس علمیه معاصر خود می‌پردازد. مدارسی که به نظر این نویسنده به جای تعالی دانشجویان‌شان، به افول و سقوط آن‌ها دامن می‌زدند. شاگردانی که در سودای رشد علوم انسانی به چنین مدارسی وارد می‌شدند اما محیط مسموم پیرامون‌شان از آن‌ها شخصیت‌هایی کاملاً متفاوت از قبل می‌ساخت.

نحوه‌ی نگاه گوگول به مسأله‌ی مدارس علمیه نه تنها در روسیه، بلکه بعدها با ترجمه‌ی داستانش به فرانسوی نیز حواشی و انتقادهای بسیاری را برانگیخت. جو حاکم گوگول را به خاطر سیاه‌نمایی و مبالغه سرزنش می‌کردند و از ترویج نگاه او در جامعه‌ی روسیه و نیز تغییر نگرش کشورهای اروپایی دراین‌باره هراسان بودند. اما در مقابل، گروهی از روشنفکران نیز از جسارت و صراحت گوگول در انتقاد از نهادهای اجتماعی مختلف حمایت می‌کردند و اتفاقاً ترجمه‌ی آثارش به زبان‌های دیگر را گشایشی می‌شمردند که می‌توانست نهایتاً دولتمردان را وادار به تغییر و اصلاح امور نماید.

گوگول در این کتاب، در کنار قصه‌گویی می‌کوشد به شکلی مفصل به ترسیم فضای مدارس علمیه بپردازد. مدرسه‌ی علمیه‌ای که مد نظر اوست در کی‌یف قرار دارد و جایی است که گوگول تجارب زیستی فراوانی از آن‌ دارد و بنابراین با واقعیت موجود در عصر او مطابقت‌های بسیاری می‌توان یافت. گرچه شاید موقعیت این مدرسه را بتوان به اغلب مناطق دیگر روسیه هم تعمیم داد، اما نویسنده بر این مکان خاص به سبب ویژگی‌های فرهنگی و فولکلورش تأکید دارد. او از اصطلاحاتی برای توصیف لباس و خوراک استفاده می‌کند که بخشی از آن‌ها می‌توانند مختص خود کی‌یف باشند و به این وسیله اِشرافش را بر محل وقوع اتفاقات داستانش نشان می‌دهد.

محیط مدرسه بی‌شباهت به لانه‌ی مورچگان نیست و همه از اساتید گرفته تا دانشجویان در پی یافتن آذوقه و ذخیره‌ در آن هستند. اما روند یافتن خوراک و پوشاک از علم‌آموزی پیشی گرفته و تبدیل به شغل و دغدغه‌ی تمام‌وقت اهالی مدرسه علمیه شده است. آن‌ها مدام به دنبال انباشتن بیش‌تر ذخایرشان‌اند و این مسأله نه با زحمت و کار، بلکه به شکل غارت همشهریان و روستاییان اطراف صورت می‌گیرد. در واقع آن‌ها همواره در کمین‌اند که از آدم‌های اطراف غنایمی بگیرند؛ از کفش و جوراب گرفته تا نان و غذاهای مختلف. اگر هم کسی چندان رضایتی برای بخشیدن چیزی به آن‌ها نداشته باشد، در نهایت با رفتارهای عجیب و غریب آن‌ها به گونه‌ای مجذوب یا مرعوب‌شان خواهد شد و هر چه را که در چنته دارد، به آن‌ها خواهد داد. روش جلب ترحم هم در بسیاری مواقع مؤثر واقع می‌شود و آدم‌ها را وادار به بخشش وسایل و خوراکی‌هایشان به آن‌ها می‌کند.

در یکی از روزهایی که مدرسه علمیه تعطیل می‌شود و طبق روال دانشجویان و اساتید در پی یافتن غنیمتی به روستاهای اطراف سرک می‌کشند، ماجراهایی عجیب رخ می‌دهند که مرز میان واقعیت و خیال را در می‌نوردند. گوگول برای بالا بردن بار هیجانی داستان از افسانه‌ها و باورهای سنتی کی‌یف بهره می‌جوید و تلاش می‌کند به کمک آن‌ها هم مخاطبش را با بخشی از خصوصیات فرهنگی آن منطقه بیش‌تر آشنا سازد و هم به جو غالب سنتی و فضای خرافی دوره‌ی زیست خودش بپردازد.

در گشت و گذار یک دانشجوی الهیات صحنه‌های فانتزی و واقعی درهم می‌آمیزند و او را در دل توفان‌های سهمگینی از ماجراهای غیرمنتظره می‌اندازند. دانشجو گرچه سعی دارد از مهلکه بگریزد اما گویی سرنوشت محتومش که با تقدیر دخترکی تازه درگذشته گره خورده، او را هرجا که باشد تعقیب می‌کند و با خود همراه می‌سازد. در این میان فضای سودجویانه و فریبکارانه‌ی مدرسه نیز به بغرنج‌تر شدن وضعیت او دامن می‌زند.

گوگول کوشیده دخل و تصرف چندانی در آن قصه‌ی فولکلور که دستمایه‌ی کار اوست، نداشته باشد و شخصیت‌های دنیای واقعی را هماهنگ با دنیای افسانه‌ای پیش ببرد. او در همان مدخل کتاب به توصیف کوتاهی از «وی» می‌پردازد که در نظر مردم اوکرایین و بخش‌هایی دیگر از جنوب غربی روسیه هیولایی است که فرمانده‌ی گورزادها به شمار می‌آید. محوریت بخش فانتزی و خوفناک داستان با اوست و بخش رئالیستی این رمان کوتاه نیز از او تأثیر می‌پذیرد و در اغلب مواقع در سایه‌اش قرار می‌گیرد. اما جدال واقعیت و فانتزی در این داستان، درهم‌تنیده‌تر از آن است که بتوان به شکلی خطی دنبالش کرد و به تحلیلش پرداخت و علیرغم کوتاهی ماجراها، تعمق و جزئی‌نگری گسترده‌ای می‌طلبد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...