«عروسک یک چشم» [Scary Tales One_eyed Doll] نوشته جیمز پریلر [James Preller] اولین جلد از مجموعه «قصه‌های ترسناک» به‌تازگی منتشر شده است. کودک در آن، خواننده‌ داستانی است که انسان با حمایت و عشق به خانواده در آن پیروز می‌شود و خوبی به بدی غالب.

عروسک یک‌چشم [Scary Tales One_eyed Doll] جیمز پریلر [James Preller] او

به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایرنا، مهم‌ترین مساله‌ای که کودک یا نوجوان در داستان‌های ترسناک و فانتزی با آن مواجه می‌شود حفظ شرافت انسانی است. در بسیاری داستان‌های این ژانر قهرمان داستان که کودک یا نوجوانی تنهاست با موجودی به غیر از انسان، مانند روح یا موجودات به ظاهر بی‌جانی مانند عروسک و جادوگرهایی از جهان زیرین مواجه می‌شود که قصد تصاحب روح انسانی او را دارند.

هدف اصلی این موجودات تخیلی، نفوذ در انسان و تغییر ماهیت او از خوبی به بدی است و در نهایت کودک، خواننده‌ داستانی است که انسان در آن پیروز می‌شود و خوبی به بدی غالب.

در بسیاری از این داستان‌ها قهرمان، از حمایت خانواده و دوستانش برای مبارزه برخوردار می‌شود که از دیگر نکات ارزشمندی است که در این گونه داستان‌ها وجود دارد. همکاری و عشق به خانواده و دوستان از دیگر مباحث مهمی است که در داستان‌های ترسناک کودکان به چشم می‌خورد. داستان عروسک یک‌چشم چنین داستانی است.

عروسک یک‌چشم اولین جلد از مجموعه‌ قصه‌های ترسناک است. این مجموعه نوشته‌ جیمز پریلر نویسنده امریکایی است که با ترجمه مائده مرتضوی از سوی کتاب چ (کتاب کودک و نوجوان نشرچشمه) منتشر شده است.

بخشی از کتاب (ص ۲۷):
مالیک با دقتِ زیادی دیواره‌های چوبی صندوقچه را از هم جدا کرد.
سوداپاپ پرسید: همین داخلشه؟ یه عروسک بدترکیبِ داغون؟
و در حقیقت تنها چیزی که در صندوقچه وجود داشت همان بود؛ یک عروسک معمولی و نه چندان چشمگیر و جالب. عروسک موهای فرفری سیاهی داشت که روبان قرمزرنگی به روی آن بسته شده بود. لباسی کثیف و راه‌راه با خط‌های سفید و آبی به تن داشت و یکی از چشم‌هایش هم کاملاً از بین رفته بود. صورتش به طرز ناخوشایندی پر از ترَک و خراشیدگی‌هایی شبیه زخم بود.
سوداپاپ سرش را خاراند و در حالیکه گیج شده بود گفت: من به این دست هم نمی‌زنم.
مالیک، عروسک را به کناری انداخت و داخل صندوقچه را بار دیگر از نظر گذراند: «چیز دیگه‌ایی داخلش نیست» ناامیدی در صدای مالیک موج می‌زد.
تیانا عروسک را برداشت و آن را به سینه‌اش چسباند «من دوستش دارم، خیلی هم دوستش دارم...

این کتاب در ۸۳ صفحه با شمارگان یکهزار نسخه وارد بازار شده است.

................ هر روز با کتاب ...............

ایده مدارس خصوصی اولین بار در سال 1980 توسط رونالد ریگان مطرح شد... یکی از مهم‌ترین عوامل ضعف تحصیلی و سیستم آموزشی فقر است... میلیاردرها وارد فضای آموزشی شدند... از طریق ارزشیابی دانش‌آموزان را جدا می‌کردند و مدارس را رتبه‌بندی... مدارس و معلمان باکیفیت پایین، حذف می‌شدند... از طریق برخط کردن بسیاری از آموزش‌ها و استفاده بیشتر از رایانه تعداد معلمان کاهش پیدا کرد... مدرسه به‌مثابه یک بنگاه اقتصادی زیر نقاب نیکوکاری... اما کیفیت آموزش همچنان پایین ...
محبوب اوباش محلی و گنگسترها بود. در دو چیز مهارت داشت: باز کردن گاوصندوق و دلالی محبت... بعدها گفت علاوه بر خبرچین‌ها، قربانی سیستم قضایی فرانسه هم شده است که می‌خواسته سریع سروته پرونده را هم بیاورد... او به جهنم می‌رفت، هر چند هنوز نمرده بود... ما دو نگهبان داریم: جنگل و دریا. اگر کوسه‌ها شما را نخورند یا مورچه‌ها استخوان‌هایتان را تمیز نکنند، به زودی التماس خواهید کرد که برگردید... فراری‌ها در طول تاریخ به سبب شجاعت، ماجراجویی، تسلیم‌ناپذیری و عصیان علیه سیستم، همیشه مورد احترام بوده‌اند ...
نوشتن از دنیا، در عین حال نوعی تلاش است برای فهمیدن دنیا... برخی نویسنده‌ها به خود گوش می‌سپارند؛ اما وقتی مردم از رنج سر به طغیان برآورده‌اند، بدبختیِ شخصیِ نویسنده ناشایست و مبتذل می‌نماید... کسانی که شک به دل راه نمی‌دهند برای سلامت جامعه خطرناک‌اند. برای ادبیات هم... هرچند حقیقت، که تنها بر زبان کودکان و شاعران جاری می‌شود، تسلایمان می‌دهد، اما به هیچ وجه مانع تجارت، دزدی و انحطاط نمی‌شود... نوشتن برای ما بی‌کیفر نیست... این اوج سیه‌روزی‌ست که برخی رهبران با تحقیرکردنِ مردم‌شان حکومت کنند ...
کسی حق خروج از شهر را ندارد و پاسخ کنجکاوی افراد هم با این جمله که «آن بیرون هیچ چیز نیست» داده می‌شود... اشتیاق او برای تولید و ثروتمند شدن، سیری ناپذیر است و طولی نمی‌کشد که همه درختان جنگل قطع می‌شوند... وجود این گیاه، منافع کارخانه را به خطر می‌اندازد... در این شهر، هیچ عنصر طبیعی وجود ندارد و تمامی درختان و گل‌ها، بادکنک‌هایی پلاستیکی هستند... مهمترین مشکل لاس وگاس کمبود شدید منابع آب است ...
در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمی‌آید و کمتر از دو سال در میانه‌ی اوج بحران‌ ملی شدن نفت و کودتا با دکتر زندگی می‌کند... می‌خواستند با ایستادن کنار خانم سطوتی، با یک عکس یادگاری؛ خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراث‌دار او بنمایانند... حتی خاطره چندانی هم در میان نیست؛ او حتی دقیق و درست نمی‌دانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده... بچه‌ی بازارچه‌ی آب منگل از پا نمی‌نشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمی‌برد... نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز می‌گردد ...