خویشاوندِ تاریکی | شرق


«یادداشت‌های زیرزمینی» [Zapiski iz podpolya یا Notes from Underground] اثر داستایوسکی را نخستین رمان اگزیستانسیالیستی خوانده‌اند. شخصیت اصلی رمان، یک ضدقهرمان مدرن و بسیار پرتناقض و دچار معضلات روحی است. داستایوسکی «یادداشت‌های زیرزمینی» را در چهل‌سالگی و پس از گذراندن انواع مصائب و اقسام مشکلات مثل تبعید، فقر و بیماری نوشت. عنوان داستان انعکاسی است از دنیایی که شخصیت پوچ‌گرای رمان را به هیچ می‌گیرد.

یادداشت‌های زیرزمینی» [Zapiski iz podpolya یا Notes from Underground] داستایفسکی

در بخش اول این کتاب با عنوان «تاریکی»، راوی می‌گوید: «من آدم مریضی هستم... آدم بدی هستم، مرد مطرودی هستم، خیال می‌کنم مبتلا به درد کبد هم باشم، اما تاکنون نتوانسته‌ام چگونگی این امراض را درست بفهمم و تشخیص بدهم. بله، خوب که دقت می‌کنم اصلا نمی‌دانم چه مرضی دارم؛ در وجود من چه عضوی ممکن است واقعا ناخوش باشد، با اینکه برای علم طب و آقایان اطبا احترام زیادی قائلم، باز برای سلامتی و بهبود خود هیچ‌گونه اقدامی نمی‌کنم. علاوه‌ بر تمام اینها، خیلی بارز و آشکار خرافاتی‌ام. یک دلیلش هم تصور می‌کنم همین احترام بی‌نهایتم بر علم طب و درعین‌حال بی‌اعتنایی‌ام به سلامت جسمی خودم باشد... به من می‌گویند آب‌وهوای پطرزبورگ برایم ضرر دارد، به مزاجم ناسازگار است و با این فقری که دارم، برایم بسیار گران هم هست. این مطالب را خودم خیلی خوب می‌دانم. صد بار بهتر از این نصیحت‌کنندگان مشفق و باتجربه و بسیار عاقل می‌دانم، ولی باز در پطرزبورگ می‌مانم و از اینجا جای دیگر نمی‌روم. به این دلیل سفر نمی‌کنم که... خب، واقعا على‌السویه است. حالا مسافرت بکنم یا نکنم که چی؟ حالا که صحبت به اینجا رسید، سؤالی بکنم؛ انسان عاقل و فهمیده درباره کدام موضوع می‌تواند هر موقع که پیش آید با کمال میل گفت‌وگو کند؟ جواب، درباره خودش. خب پس من هم درباره خودم حرف می‌زنم‌». حرف‌زدن درباره خود، همان کاری است که داستایوسکی در این یادداشت‌ها انجام می‌دهد.

داستایوسکی پیش از این گفته بود‌ «برای من بی‌نهایت دشوار است که داستان زایش دگرباره اعتقاداتم را بگویم، به‌ویژه از این‌رو که ممکن است چندان جالب‌ توجه نباشد‌». اما داستان زایش دوباره اعتقادات همان کاری است که راوی «یادداشت‌های زیرزمینی» قصد انجام آن را دارد. «آقایان من حالا می‌خواهم برای شما از خودم تعریف کنم (برایم فرق نمی‌کند گوش بدهید یا ندهید) که چرا نمی‌توانستم به صورت حشره‌ای بی‌مقدار درآیم. برای شما خواهم گفت. چندین مرتبه‌ خواستم خودم را در حد حشره‌ای ناچیز حساب کنم، میسرم نشد. آقایان، من واقعا می‌گویم، قسم می‌خورم که بسیار دانستن یک‌جور مرض است، ناخوشی است؛ ناخوشی درست‌و‌حسابی است. برای رفع حوایج زندگی، دانایی معمولی انسان عادی بیشتر از حد کفایت است؛ یعنی نصف یا سه‌چهارم از دانستنی‌هایی که فردی تحصیل‌کرده دارد برای مردمان این قرن نکبت، یعنی قرن نوزدهم، موجبات دو یا سه برابر معمول بدبختی و صدمه خواهد شد و فلاکت به بار خواهد آورد؛ مخصوصا اگر انسان بخواهد در شهری مانند پطرزبورگ زندگی کند. پطرزبورگ یعنی انتزاعی‌ترین و هنری‌ترین شهر عالم‌ (شهرهای هنری وجود دارند و شهرهای غیرهنری). مثلا مقدار دانش کسانی نظیر... این‌طور تشریح کنم: نظیر اشخاص یک‌دنده و کاری، نظیر اشخاص اهل عمل و اجرا، اشخاص مثبت و فعال و کارآمد، این مقدار دانایی آنها شرط می‌بندم که برای زندگی امروز کاملا کفایت کند. لابد حالا تصور کردید اینها را در اثر تکبر و خودخواهی می‌گویم و می‌نویسم و می‌خواهم مردان فعال و مجری، مردان قوی‌الاراده‌ را مسخره کرده باشم. ولی این نخوت و خودخواهی بس خنکی است‌».

از شباهت‌های داستایوسکی و راوی «یادداشت‌های زیرزمینی» بسیار سخن گفته‌اند، اما چنان‌که در شرح این کتاب نیز آمده است، «نیاز به گفتن ندارد که هم نویسنده این یادداشت‌ها و هم ماجرای یادداشت‌ها خیالی است و ابداع نویسنده این سطور. با این‌ حال اگر روابط و نسبت‌هایی که تاروپود اجتماع فعلی ماست در نظر گرفته شود، اشخاصی نظیر نویسنده این یادداشت‌ها را در آن می‌توان سراغ گرفت. صحیح‌تر بگویم، می‌باید سراغ گرفت و حتما وجود خواهند داشت. با نوشتن این کتاب می‌خواستم روحیات انسانی را توصیف کنم که با بقیه مردم اندکی تفاوت دارد. به عبارتی، فطرت او فطرت نسل قبل از ماست. نماینده نسلی است که کم‌کم زندگی‌اش پایان می‌گیرد و مضمحل می‌شود. در بخش اول که عنوان تاریکی دارد، این شخص هم خود و هم نوع جهان‌بینی خود را شرح می‌دهد و می‌خواهد تا حد ممکن دلایل اینکه چرا به سوی ما آمده است، یا چرا می‌باید به سوی ما بیاید‌ را توضیح دهد. فقط در بخش دوم که عنوانش روی برف نمناک است، مطالبی درباره پاره‌ای از پیشامدهای زندگی حقیقی او خواهد آمد‌». در «یادداشت‌های زیرزمینی»، داستایوسکی به تعبیر لف شستوف*، به تعبیری پای می‌فشارد که «البته نویسنده یادداشت‌ها و خودِ یادداشت‌ها چیزهایی‌اند ابداع‌شده‌» و او تنها خویشتن را موظف کرده «یکی از نمایندگان نسل زنده» را به تصویر کشد.

البته روش‌هایی از این‌دست یک‌راست به نتایجی وارونه دست می‌یابد. از همان نخستین صفحات خواننده می‌پذیرد نه یادداشت‌ها و نویسنده‌شان بلکه شرح‌ها و تحشیه‌ها‌شان اموری ابداعی هستند. و اگر داستایوفسکی همواره به این نظام شرح‌ها و حاشیه‌نویسی‌ها در نوشته‌های بعدی‌اش وفادار بود، آثارش گوناگون‌ترین تفاسیر را برنمی‌انگیختند. اما شرح و حاشیه‌نویسی برای او تنها چیزی صوری و تشریفاتی نبود. او خود از این اندیشه بیمناک بود که «زیرزمین»، که او آن‌ را چنان زنده تصویر کرده بود، چیزی یکسره بیگانه با وی نبود، بلکه خویشاوندِ او بود، خودِ او بود. «او خود از هراس‌هایی که بر وی آشکار شده بود ترسیده بود و همه قدرت‌های روحِ خویش را بسیج کرد تا خودش را از آنها مصون دارد، با هرچه دم دستش بود، حتی با نخستین ایده‌آل‌هایی که تصادفی پیداشان کرده بود. این‌گونه بود که کاراکترهای شاهزاده میشکین و آلیوشا کارامازوف آفریده شدند. از همین‌‌روست مواعظ جنون‌آمیزی که دفتر خاطرات یک نویسنده‌اش را از خود انباشته‌اند. همه اینها تنها برای این است که به ما یادآوری کند راسکولنیکوف‌ها، ایوان کارامازوف‌ها، کیریلوف‌ها‌ و دیگر شخصیت‌های رمان‌های داستایوفسکی سخنگوی خودشان‌اند و وجه اشتراکی با آفریننده‌شان ندارند. همه اینها تنها روشی است تازه برای شرح و حاشیه‌نویسی بر یادداشت‌های زیرزمینی‌».

...
* «داستایوفسکی و نیچه» (فلسفه تراژدی)، نوشته لف شستوف، ترجمه محمدزمان زمانی جمشیدی، انتشارات نگاه

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...