مترجم کتاب «روز ملخ» می‌گوید: ناتانیل وست از ابتدای شکل‌گیری هالیوود در آنجا حضور داشته و مسحور جلال و جبروت هالیوود نشده و جنبه‌های دیگر آنجا را دیده است.

خلاصه رمان روز ملخ» [the day of the locust]  ناتانیل وست [Nathanael West]

به گزارش کتاب نیوز، فرید دبیرمقدم، که برای ترجمه رمان «روز ملخ» [the day of the locust] نوشته ناتانیل وست [Nathanael West] به عنوان شایسته تقدیر جایزه ابوالحسن نجفی معرفی شده است، در گفت‌وگو با ایسنا درباره این نویسنده و کتابش اظهار کرد: ناتانیل وست زیر سایه غول‌های آن دوره ادبیات آمریکا، کسانی چون فیتزجرالد، فاکنر و همینگوی پنهان مانده است. همچنین فضای ادبی آن دوره هم فضای ادبیات متعهد و ضدفاشیستی بود و نویسنده‌ها نگران بودند اتفاقات اروپا در امریکا هم بیفتد، خب وست جریان متفاوتی را دنبال کرد. نه کارهایش به‌گونه‌ای بود که فروش زیادی داشته باشد و نه منتقدان از کارهایش استقبال می‌کردند؛ منتقدان دست راستی و محافظه‌کار کارهای وست را بیش از حد آخر زمانی می‌دانستند و منتقدان دست چپ هم می‌گفتند طنزش به‌گونه‌ای است که نمی‌شود ادبیات جدی تلقی کرد. «روز ملخ» آخرین رمان وست است که چند ماه پس از انتشار این رمان، در اثر تصادف در ۳۷ سالگی از دنیا می‌رود.

او سپس با اشاره به بحران‌های عظیم اقتصادی، افزایش نرخ بیکاری و خشکسالی بزرگ ایالت‌های جنوبی امریکا در دهه ۱۹۳۰ اظهار کرد: در این دوران دیگر خبری از مهمانی‌های مجلل و زرق و برقی که در «گتسبی بزرگ» وجود دارد نیست و در مقابل این واقعیت‌های نازیبا، «رویابافی هالیوود» را داریم. دهه ۳۰ اولین دهه‌ای است که فیلم‌های ناطق به وجود می‌آید و عصر طلایی هالیوود شروع می‌شود که می‌گویند «کارخانه رویاسازی»؛ تعبیری که ناتانیل وست از آن به عنوان «آشغالدونی رویاها» یاد می‌کند.

این مترجم با بیان این‌که نویسنده‌هایی چون فاکنر و فیتزجرالد و خود وست برای تأمین معاش برای فیلم‌نامه‌نویسی به هالیوود می‌رفتند، گفت: وست از آغاز شکل‌گیری صنعت نوپای «هالیوود» در آنجا حضور دارد و اتفاقات را از نزدیک ‌می‌بیند منتها مسحور جلال و جبروت و زرق و برق صنعت جدید نمی‌شود و دست بر جنبه‌های دیگر هالیوود می‌گذارد؛ شخصیت‌های ناکام و به حاشیه رانده مانند سیاهی لشکرها، دلقک‌های از رده خارج شده، تئاترهای پیش ‌پا افتاده و هنرپیشه‌های بی‌استعداد و آدم‌هایی که سال‌ها پول جمع کرده‌اند و به هالیوود می‌آیند تا خودشان را غرق رویاهایی کنند که هالیوود وعده‌اش را می‌دهد اما زمانی که وارد آنجا می‌شوند با واقعیت‌های دیگری روبه‌رو شده و دچار سرخوردگی و ملال می‌شوند و به هرکاری دست می‌زنند تا از آن ملال رهایی پیدا کنند. ناتانیل وست همه این‌ها را با طنز سیاهی بیان می‌کند. شخصیت‌ها حالت کاریکاتوری دارند، کتاب فصل‌های کوتاه دارد، اپیزودهای کوتاه که گویی مونتاژ سینمایی شده‌اند.

او ادامه داد: ملالی که شخصیت‌های داستان دچارش هستند، در روند داستان هم دیده می‌شود و تا نیمه‌های کتاب می‌توان گفت رمان ملال‌آوری است. بازخوردهایی که از خواننده‌های کتاب هم گرفتم همین را می‌گفتند؛ برخی خوششان آمده بود و عده‌ای آن را نیمه‌کاره گذاشته بودند. ملال در داستان رسوخ کرده و خواندنش صبوری می‌خواهد.

دبیرمقدم درباره این‌که چرا ناتانیل وست فضایی متفاوت از نویسنده‌های دوران خود را روایت کرده است، بیان کرد: شاید به این دلیل باشد که وست یهودی است و احساس می‌کند به جامعه امریکا تعلق ندارد و چون حس تعلق نداشته در فرهنگ ملی آن‌جا ادغام نشده با نگاه انتقادی به آن جامعه پرداخته است.

او درباره انتخاب رمان «روز ملخ» برای ترجمه نیز گفت: این کتاب را مهدی نوری، سرویراستار نشر ماهی پیشنهاد کرد که او هم از رضا رضایی شنیده بود. من سال ۹۷ رمان را خواندم و از نوع طنزش خوشم آمد و جذبش شدم و ترجمه‌اش را پذیرفتم.

این مترجم درباره تأثیر جایزه‌ ویژه ترجمه بر جریان ترجمه اظهار کرد: این جایزه باعث شکل‌گیری رفابت بین ناشران می‌شود. من معمولا کتاب‌های برگزیده جایزه ابوالحسن نجفی را تهیه می‌کنم. تعدادی از ناشران همیشه تکرار می‌شوند و ناشران برای بودن در این لیست رقابت کیفی دارند؛ به نوعی عیار نشرها در این جایزه مشخص می‌شود. به عنوان طرفدار ادبیات به ناشر و کتاب‌هایی که نامزد و برنده می‌شوند، توجه بیشتری دارند. هرچند مخاطبان بر اساس نام مترجم و نشر کتاب انتخاب نمی‌کنند. نمی‌دانم معیارشان چیست و چون شنیده‌اند کتاب خوبی است، آن را از نشرهای ناشناس تهیه می‌کنند. با جایزه‌های چنین، ناشرانی که صرفا دغدغه مالی ندارند و دغدغه ادبیات و انتشار کتاب خوب دارند، مشخص می‌شوند و آن‌ها ناشرانی نیستند که کتاب نویسنده‌های روی بورس و کسانی را که نوبل برده‌اند، با کلی غلط تایپی و ترجمه‌ای منتشر کنند. زمانی که کتاب را ترجمه می‌کردم می‌دانستم پرفروش نخواهد بود، برایم مهم بود که کتاب خوبی است و فکر می‌کردم یک روز برای ترجمه آن برنده شوم.

فرید دبیرمقدم، «روز ملخ

او درباره ترجمه کتاب‌های پرفروش که بعضا در ایران به دلایل مختلف از آن‌ها استقبال نمی‌شود، درباره معیارهای انتخاب کتاب برای ترجمه گفت: ابوالحسن نجفی ویژگی‌ای دارد که همیشه چراغ راهم بوده است و آن پیوند مترجم با جامعه خود است و در برهه تاریخی‌ای که در آن قرار داریم اهمیت پیوند مترجم با جامعه چندین‌ برابر شده است. مرحوم نجفی مصاحبه‌ای دارد که در جشن‌نامه نجفی منتشر شده است. احمد موجانی در این مصاحبه از او می‌پرسد ترجمه‌هایش با شرایط سیاسی و اجتماعی همخوان بوده است؛ مثلا در دهه ۴۰ شمسی که بحث تعهد و هنر برای هنر داغ بوده است، با همکاری مصطفی رحیمی «ادبیات چیست» را ترجمه می‌کنید و یا زمان جنگ عراق و ایران، «خانواده تیبو» را. نجفی پاسخ جذابی می‌دهد و می‌گوید: «اغلب این ایراد را به من می‌گیرند که مستقیما درگیر مسائل سیاسی اجتماعی نمی‌شوید اما من حساسیت فوق‌العاده‌ای به مسائل سیاسی و اجتماعی دارم. همواره معتقدم انسان نمی‌تواند خود را از مسائل اجتماعی و سیاسی زندگی‌اش جدا بداند مگر این‌که به گوشه‌ای بخزد و ارتباط خود را کاملا با جهان قطع کند و کاری به زندگی مردم نداشته باشد.»

دبیرمقدم افزود: من سرتاپا با این برداشت مقام مترجم موافق هستم و مترجم را آدمی خنثی و برج عاج‌نشین نمی‌بینم که از شانس زبان خارجی‌ای بداند و نگاهش به کتاب‌ها این باشد که کدام بیشتر می‌فروشد و سپس ترجمه کند. نجفی در ادامه با توضیح شیوه کارش می‌گوید: «با برنامه‌ریزی خاصی دست به ترجمه نمی‌زنم اما غیر آگاهانه هم نبوده است.» یعنی مرحوم نجفی یک‌سری دغدغه داشت که سال‌ها ذهنش را درگیر کرده بود و برای رسیدن به پاسخ این سوالات، ترجمه می‌کرد. همیشه به پاکیزه‌نویسی نجفی در ترجمه اشاره می‌کنند اما یکی از ویژگی‌هایش توجه به روح زمانه بوده است.

فرید دبیرمقدم در پایان یکی از مهم‌ترین آسیب‌های ترجمه را فارسی‌نویسی مترجمان عنوان کرد و گفت: متأسفانه ترجمه‌های بد زیاد هستند. خب اینترنت به کمک مترجمان نسل جوان‌تر آمده است اما چیزی که وجود دارد این است که اصلا به فارسی اهمیت نمی‌دهند، شما می‌توانید جمله انگلیسی ترجمه را در ذهنتان بسازید زیرا عینا کلمات را پیاده کرده و فعل را در انتها گذاشته‌اند. ترجمه صرفا پیاده کردن نیست بلکه نوعی آفرینندگی دارد و مترجم باید به این فکر کند که این جمله را به فارسی چطور می‌گوییم که وقت‌گیر هم هست. اگر فارسی را خوب بلد بودیم و در کنارش ابزار اینترنت را هم داشتیم، خیلی کارهای بهتری می‌توانستیم انجام دهیم. باید روی زبان فارسی‌مان کار کنیم؛ این‌که زبان مادری‌مان است باعث نمی‌شود، آن را خوب بلد باشیم. خود من همیشه در حال فارسی‌آموزی هستم و دو منبع دارم، نویسنده‌های معاصر خودمان چون هوشنگ گلشیری و ترجمه مترجمانی چون عبدالله کوثری و سروش حبیبی. من از آن‌ها به ویژه کوثری یاد گرفته‌ام و از اصطلاحاتشان در ترجمه‌هایم استفاده کرده‌ام.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...