هادی حسینینژاد | آرمان ملی
سیدعلی صالحی (ایذه-1334) فعالیت تخصصی و ادبی خود را (در حلقهای از شاعران جنوبی) در دهه 50 با جنبشی موسوم به «موج ناب» آغاز کرد؛ حرکتی که پیش از انقلاب برای او جایزه فروغ را به ارمغان آورد. پس از انقلاب اما (از دهه 60) با تئوریزه کردن «شعر گفتار» که «نامهها» و «نشانیها» نمود روشنی از آن دستاورد بود، توانست نظر مخاطبان عام و خاص شعر معاصر را جلب کند. این سبک و سیاق، در آثار متاخرتر شاعر نیز مشهود بود؛ تا اینکه حدود 8 سال پیش، مخاطبان و کاربران شعر با طرح مساله «شعر حکمت» از سوی صالحی مواجه شدند؛ شعری که ماهیت اصلیاش، گذار از پرداختهای زودگذر و باب مصرف بازار ادبیات بود و نوعی انقلاب یا بازگشت به شعریتِ شعر قلمداد میشود.
او تا حدی به این تئوری که مبانی آن را در کتابی بهنام «منشور شعر حکمت» منتشر کرده، معتقد است که میگوید: «هر اتفاقی در شعر آینده پیش بیاید، بدون درک حکمت، بقا نخواهد داشت. ماهیت انقلابی شعر حکمت، سرزمینِ مادری همه نحلههاست.» انتشار مجموعه شعر جدید صالحی با نام «لولیوَشِ واژهها» از سوی نشر چشمه و البته تجدید چاپ کتاب «فقط باران؛ نکوداشت سیدعلی صالحی» به کوشش حبیب پیام و ظهرام فروغیمهر، بهانهای بهدست داد تا گفتوگویی تازهای با او انجام دهیم که در ادامه میخوانید.
گذار از دوران «شعر گفتار» و طرح مسالهای با عنوان «شعر حکمت» همچنان موضوع سوال است. اما ابتدا مختصری درباره مسیر شعری خود، پیش از این عنوان تازه توضیح دهید.
سومین دوره حیات واژه و حیات شعر من است. دوره اول، موج ناب بود؛ از سالهای 1353 و 1357 خورشیدی است که جایزه فروغ به من تعلق گرفت. دوره دوم خود دو مرحله تکوینی داشت: مرحله اول، شک به این زبان و تمرین برای رسیدن به زبانی که ویژه واقعه بزرگ 1357 بود؛ یعنی شک و خلق شعری که قدرت نفوذ مورد نظر مرا تحمیل کند. مرحله دوم، مصادره منابع و مراجع (ناشران و مطبوعات) برای گستره ملی بود. این دوره سخت اما توام با پیروزی برای من هزینه تراشید... که جای گلایه ندارم. زبان ساده در مقام سکوی این جنبش، کار خودش را به اوج رساند. لطفا به شعرهای 1357 تا اواخر دهه 80 رجوع شود؛ به منابع، از جمله دفترهای شعر خود من. اعتراف میکنم که در سفر به اقلیم شعر گفتار، نقشه و تدبیر عقلی از پیش مهیا شده... پیش رویام بود. همه موارد (از صفر تا صد) را سنجیده بودم. من در اقیانوسی که خود کشف کرده بودم –بیهیچ هراسی از مخاطبان و منتقدان و قاضیان و داوران ادبی- کارم را در تمرین شعر گفتار به پختگی رساندم. پرمخاطب اما عمیق، یعنی سادگی فاهمه در زبان اما غنای مستدل در شکل... منجر به تولد شعر گفتار شد.
از سالهای 1360 و 1361 تا امروز. به کتاب «منظومهها» در کلیات جلد اول نشر نگاه برگردید. نمونههای قابل دفاعی از شعر گفتار خواهید دید که بر ریل زبان ساده به مقصد رسیده است. درجازدن عین «جازدن» است. من این درجازدن را میشناختم، دشمن من بود. شعر ناب (موج) به غایت و تکرار رسید، از او نیرو قرض کردم تا جنبش شعر گفتار را عملیاتی کنم؛ جریان و جنبشی که رد پایش را 3 دهه میتوان دنبال کرد؛ ردپایی که در بسیاری از شعرهای مدرن امروز دیده میشود، حرف مستند من است. در زبان گفتار، چهرههایی جدی و خلاق بهدنیا آمدند. موضوع فقط تاثیر و استقبال نسلهای جوانتر نیست؛ تنی چند که کبر سن دارند هم با تشخیص درست و درک روشن در این اقلیم، اقامت گرفتند. من نباید اسم بیاورم، خودتان میدانید...
در 8 سال اخیر کوشیدید چه از طریق رسانهها و چه با انتشار کتاب «منشور شعر حکمت» شعر حکمت را تئوریزه کنید. امروز دیدگاه تکوینی شما در اینباره چیست؟ و اساسا چگونه به این الزام رسیدید؟
از شعر گفتار خسته شدم چون علائمی دیدم که دارد آن سوی سلسله جبال را نشانم میدهد. اول کتاب «منشور شعر حکمت» را نوشتم. نمونههای حکمتانه را آوردم، از رودکی تا امروز؛ سپس مثالهایی از عصر نیما تا اکنون. اگر این روند بهدرستی طی نمیشد، نامگذاری مهمترین گنج، یعنی شعر حکمت هم میسر نمیشد. سالهای پایانی شعر گفتار، به شک خود ایمان آوردم: یقینی در راه است.شعر حکمت، ناگهان و ناشناس اعلام وجود نکرد. موج ناب ریشه در شعر بومی یعنی ترانههای ایل بختیاری داشت. شکل و جامه لحن ایل در نهایت ایجاز رخ نمود. زبانی که من در آن شعر سرودم و سال 1358 احمد شاملوی نابغه آن را در کتاب جمعه چاپ کرد. و شعر گفتار هم ریشه در شعر موج ناب دارد. همان حضور اول است که به اول برگشت و از بستر موج ناب به دنیا آمد. و امروز شعر حکمت مولود ویژه شعر گفتار است. من در جنگ با زمان، به جای دفاع، هجوم را تجربه میکنم. شعر حمکت به من گفت: پایان دوره عاشقانه میان تو و شعر گفتار است. نه یکشبه؛ بلکه طی دههها... اندک اندک. در باب اقالیم جدید، من به سوی آنها نرفتهام. آنها به ضیافت زبان میآمدند. صاحب امر بودند، البته درست، سر وقت درست. «شهود» با او بود، برنامهریزی با من.
آنطور که از کلام و نوشتار شما برمیآید، شعر حکمت ماهیتی انقلابی دارد؛ در مقابل شعر مصرفگرا، سانتیمانتال، عامپسند و گذرا که بیشتر از اینکه از درون سرچشمه بگیرد، ساخته و پرداخته پندارهای بیرونی و سطحی است. آیا تعبیر «انقلاب» در برابر موقعیت شعر در چند دهه اخیر، تعبیر درستی است؟
دقیقا سوال خلاقانه شما، جواب را در جان خود دارد. شعر ماهیتی مهارناپذیر دارد. زبان موج نو و زبان موج ناب و موج حجم و... نوعی حبس است. توقف شعر در دستورالعمل زبانی، یعنی عقبماندگی مطلق. سرزمین بیکرانه شعر حکمت، یعنی وعده دعوت از همه این حکایتهاست. کاملا واقف هستم که بعد از حکمت، ثروت حکومت کلمه پایانناپذیر است. راز بقای هر انقلابی؛ انقلاب است. هر اتفاقی در شعر آینده پیش بیاید، بدون درک حکمت، بقا نخواهد داشت. ماهیت انقلابی شعر حکمت، سرزمینِ مادری همه نحلههاست. مفهوم صوری انقلاب اجتماعی حرفی دیگر است. معرفت شعر حکمت... راه به رهایی دارد و برداشت و تلقی کیفی آن همان انقلاب است. اینجا انقلاب یعنی تولد مکرر در حکمت. تولد شما انقلاب است. تولد فرزند شما و گل سرخ و عطر سحرگاهی همان انقلاب است. شعر حکمت طلایهدار تشنگان است، آب میجوید، از ازل تا به ابد...! من با عناوین وهمزده در شعر و برای شعر موافق نیستم، اتلاف وقت است. اما اول کلمه بود و کلمه نزد انقلاب بود(!)
در ادوار پیشاحکمت، هر شاعر محترمی (حتی نامدار) هرچه میسرود، بر اساس حد و سطح خود و پذیرش و لذت عمومی، به آن دستاورد شعر میگفتیم. اما در شعر حکمت، جای ارائه کار ضعیف نیست. اصلا حکمت یعنی غایت؛ ختمالکلام هشیواران است. باید به جد بگویم که شعر حکمت، نه جریان صوری، نه موج موقت (امثال موجها از شاملو تا امروز)، و نه جنبش است. از نخبهگرایی دهههای چهل و هفتاد هم میگریزد... چون «مقام» است. شعر حکمت «مقام» است. و در گزینشها، تنها به معاصریت بسنده نمیکند، در شعر سنتی و موجهای بعدی هم بینگاه میگذرد. شعر حکمت، مسئول برگزیدن نهایی است: از ترانههای شبانی تا شعر به زمانه ما، در زمانه ما و از زمانه ماست. آنقدر به این راه نو معتقدم که در باب آن کم سخنام. میدانم که این حکمت، طلایهدار شعر برگزیده است.
از منظر شما «شعر حکمت به شرط صدق درون، از عقل تکلف و تکلف عقل، پرهیز میکند. نه دوزخ مضمون، نه جهنم شکل!» جایگاه فُرم و زبان در شعر حکمت کجاست؟
«نه جهنم شکل» همان جایگاه موهوم فرم است. شعر حکمت، سوار بر فرم و زبان است. حکمت؛ جهنم پرفریب شکلزدگان را خاموش میکند. دیر نیست، دور هم نیست. بازار مکاره مردم سادهلوح به کارش ادامه میدهد، سکوت میکند تا مبادا حکمت، شعر حکمت آنها را به هول در نکشاند. سرتاپای شعر حکمت در فرم زاده میشود. «زبان» نقش مکمل دارد.
بدون شک در دهه 60 با تئوریزه کردن «شعر گفتار» بر شعر معاصر تاثیرگذار بودید. البته شاید جامعه نیز در آن بازه زمانی، محتاج گفتوگو کردن بود. با این اوصاف، نسبت شعر حکمت با جامعه امروزی و ضرورت آن چیست؟
شعر گفتار، تغذیه ذهن عموم را به صورت کلان درنظر داشت. در این مسیر هم موفق شد، تاثیر آن روی عامه مردم و خواص و اهل خلاقیت کلامی را دیدید. استقبال میلیونی از نوار «نامه و نشانی»، خبر از همین گستره ملی میدهد. اما شعر حکمت از چنین امکانی استفاده نمیکند. نمیخواهد مسئولیت همه طبقات را تقبل کند. شعر حکمت در مرحله اول از آن مخاطب خاص شعر است، در مرحله دوم حفظ رابطه خواهندگان حرفهای شعر صالحی بهشمار میرود، که تبعا در اقلیم خواص ساکناند. از آنجا که مخاطبان حرفهای و درجه یک شعر مدرن پارسی از هر نوع توضیح تئوریک در این زمینه بینیازند و تنها حضور خود شعر و این زبان کانکریتی برای آنها کافی است، من هم نباید به سوالهای ناشده پاسخ بدهم. اگر روزی روزگاری در گفتوگویی، سخن سمت این لابیرنت سوق پیدا کرد، حتما برای آن خلأ پاسخ مناسب مهیا خواهد بود. شعر حکمت، شعر طایفه نیست، شعر طیف نیست. و آخرین دستاورد حیات من است. فهم نهایی خود را هزینه کردهام. شعر حکمت از حجمی زمانی برخوردار است که من پیشتر از او به خط پایان میرسم. به همین دلیل، نهاییترین دستاورد دوران پیری و پیرانهسری من است. از عقل شور در جوانی تا عقل آرام در میانسالی و عقل کامل در ایام کهولت کلمات من!
آیا میتوان تلویحا، شعر حکمت را نوعی رجعت به درون و یا نوعی رنسانس معنوی (و غیرواپسگرا) خواند؟
این برداشت، تعریف یکپهلو از شعر هزارجانب حکمت است و شما چقدر سریع به این نکنه رسیدید. ممنونم.
کمی درباره آخرین آثار منتشر شده، در دست انتشار و فعالیتهای اخیر و حال حاضر خود توضیح دهید.
در این نیمقرن اخیر، برای اولین بار است که آثار من در دایره کتاب (ممیزی) ارشاد، محاصره شدید شدهاند. پیش از دفتر «لولیوَش» سه مجموعه من «ضربدر» خوردند و خلاص! من به این راحتیها ناامید نمیشوم. باز کار کردم، باز و همچنان مورد حمایت ناشران مستقل و فرهنگی هستم. اسامی آن سه دفتر را که قرار بود ققنوس، چشمه و نگاه منتشر کنند، از یاد بردهام. جز رنج (ناامیدی) هیچ پدیده دیگری موجبِ ضعف حافظه نمیشود. و این آخرین، رنجِ همه رنجها، دستاورد پانزده سال کار مداوم، یعنی بازسرایی کتاب مقدس در قریب به چهار هزار صفحه، رفت ارشاد و بازنیامد، حتی پاسخ سرراست نمیدهند. نه «نه!» و نه «آری». تنها به ناشر محترم گفتهاند به صالحی بگویید نامهای بنویسد. من نمیدانم چه بنویسم!؟ من نمیدانم چه دلیلی هست که باید نامه بنویسم، به چه کسی و برای چه و چرا. همان کتاب، نامه من است. خب جواب بداهید! ادب حکم میکند به آن نامه چند هزار صفحهای من یعنی «عهد عتیق» جواب بدهید! نمیگویم همچنان کتاب در حلقه ممانعت باقی بماند، چون آرزوی من، انتشار عهد عتیق است؛ اما قرار نیست مسیری جز بزرگراه حقیقت طی شود. این کتاب متعلق به تاریخ و مردم است.