درباره رمان «پطرزبورگ» نوشته آندری بیهلی | شرق
رمان «پطرزبورگ» چه در خود روسیه و چه در کشورهای دیگر آنچنان که باید خوانده نشده و همیشه در سایه دیگر آثار و اتفاقات تاریخی قرار گرفته است. در زمان تقریر آن بود که میلیونها کارگر در روسیه، بعد از سرکوب و کشتار «یکشنبه خونین» سال 1905 به خودآگاهی طبقاتی رسیدند و در انقلاب اکتبر 1917 به حکومت تزارها پایان دادند و حکومت شورایی تأسیس کردند. این جنبشِ کارگری به رهبری پدر گاپون در پطرزبورگ آغاز شد. پدر گاپون با خوشخیالیِ اصلاحگرانه قصد داشت تا نامهای (با لحن ملتمسانه برای بهبود اوضاع) برای تزار بخواند اما در آن روز تزار، پطرزبورگ را ترک کرده بود و دستور سرکوب شدید کارگران را داده بود به طوری که حدود هزار کارگر در این تجمع کشته و بسیاری زخمی شدند. این جنبشهای کارگری در ابتدا دروازه ورود روسیه به دنیای مدرن بود و از طرفی رویای تحققیافته اسلافِ بیهلی؛ چراکه قبل از او داستایوفسکی «انسان زیرزمینی» -که دست به تظاهرات تکنفره میزند- را نوشت و پوشکین شعر «سوارکار مفرغی» را سرود.
«پطرزبورگ» حاصل ورمِ حاد یک سنت ادبی در زمان خفقان است و با آگاهی از این موضوع میتوان دلیل ارجاعات مشخص و نامشخص آندری بیهلی به دستاوردهای گوگول و داستایفسکی، پوشکین و دیگران را فهمید. به شکلی که در پیشانی هر فصل تکهای از اشعار پوشکین و بهخصوص «سوارکار مفرغی» آمده و در جاهای مختلف از نوشتههای دیگران بهره برده است. اما آنچه کار بیهلی را شاخص میکند برخورد طنزآمیز (نوعی دستانداختن) با پیشينیانش است که همزمان خصلت مدرنیستی و سمبلیک به کارش میبخشد. این سنت ادبی، در پطرزبورگ و خیابانهایش شکل گرفته است شهری که پتر کبیر آن را بر اساس نقشههای مهندسان خارجی ساخت. شهری که قرار بود پنجره ورود به دنیای غرب باشد اما در طی چند دهه، سرنوشت روسیه را طور دیگری رقم زد. هنگامی که لنین کاخ زمستانی را تسخیر کرد، پطرزبورگ نماد انقلاب شد. شهری که در طی سه سال ساخت آن، جمعیت بیشماری از کارگران در لای دیوارهای آن مدفون شدند. درباره پطرزبورگ، بسیار میتوان نوشت و این مقدمه تنها تکههای گذرا از تاریخ شگرف و رازآمیزش است. شهر پطرزبورگ از آن جهت در «پطرزبورگ» اهمیت دارد که خود شهر یک شخصیت مجزا و بسط یافته در رمان است و نمیتوان آن را به یک نامگذاری ساده تقلیل داد.
در «پطرزبورگ» دیگر آن صدای خدایگونِ رمان قرن نوزدهمی شنیده نمیشود و آنچه روایت میشود بر باتلاقِ پُرشده پطرزبورگ استوار است: همانقدر متزلزل، گسسته و جعلی. پیرنگ اصلی «پطرزبورگ» حول محور «یکشنبه خونین» طرحریزی شده است. آندری بیهلی در سالهای 1913 تا 1916 مشغول نوشتن «پطرزبورگ» بود، سالهایی که بهقول خودش «نُتِ سمج «اووو». اوو اووی کشیده رولُشن و انقلاب در خیابانهای پطرزبورگ شنیده میشده است. بیهلی بهشکل موکدی از دو نقطه در متن استفاده کرده است تا دوگانههای متناقض را فرم ببخشد. همانطوری که میگوید: «در پطرزبورگ، در مسکو همه همینگونه رفتار میکردند: همه از چیزی بیم داشتند، به چیزی امید داشتند، به خیابانها میریختند، انبوه میشدند، و باز پراکنده میشدند.» او در سال 1922 نیز دست به تغییراتی (بیشتر حذف) در رمان زد و این نسخه که در ایران توسط فرزانه طاهری، به فارسی ترجمه شده از متن ترجمه انگلیسی نسخه 1922 است، البته مترجم مدعی است که با دیگر نسخههای موجود نیز دست به مقایسه زده و جاهایی بر اساس چاپ 1916 به آن افزوده است. یکی از دلایل گمنامی «پطرزبورگ» زبان سمبلیک و بازیهای زبانی بیهلی است که کار ترجمه را نیز سخت میکند با این وجود با خواندن رمان میتوان گفت طاهری توانسته تا حدود زیادی غموض و پیچیدگی کار بیهلی را در فارسی پیاده کند. این رمان به لطف پینوشتهای مترجمان انگلیسی یک کل معنادار برای خواننده غیرروس، ترسیم میکند و اگر خواننده به یادداشتها رجوع نکند، درک شاهکار بیهلی بسیار سخت خواهد بود.
بیهلی خواسته ویژگیهایی را در رمان برجسته کند و یکی از آنها رنگ است. در «پطرزبورگ» رنگ غالب زرد است و درها به جز یکی دو مورد باز نمیشوند بلکه چارطاق میشوند و آدمها و درشکهها پرّان هستند. و تا حدود زیادی میتوان بر اساس نقشه شهر از موقعیت شخصیتها و اتفاقات آگاه شد. اگرچه این امر «پطرزبورگ» را در مرزهای تعدیناپذیر رئالیسم گیر میاندازد اما همزمان با توجه به شهرِ سرشار از رمز و راز و آدمهایی (دماغهای گوگولی) که همگی در سایهاند به قلمرو سمبلیسم و سورئالیسم نیز ورود میکند تا رمانی بسازد پُر از هذیان، تلقین و کابوسهای تکرار شونده. پطرزبورگ «فقط مینماید که هست» و این ویژگیای است که رئالیستیترین واقعیتها در آن ناواقعی جلوه میکند و «و کوچه خالی بود: خالی به اندازه روح او» و واقعیاتی که یک تلنگر میخواهند تا «رُمبیده» شوند و در عمق «نیهيلیستِ جاری در دل قرن»1 فرو روند. «پطرزبورگ» حامل و بازتاب نیهيلیست بیمهار چه در دل طبقه حاکم و چه در عملکرد انقلابیان است و حاصل آن نوعی تصادمِ اندیشگانی و سرگیجه بیپایان در ساحت اجتماعی است.
«آپولون آپولونویج آبلئوخف»، استاد لیبرالی است که سناتور شده است و پسرش «نیکالای آپولونویچ»، جوانی اهل مطالعه است که با عذاب وجدانی راسکلنیکفی (شخصیت اصلی رمانِ «جنایت و مکافات») سر کرده در فلسفه کانتی، به دنبال عرفان و حکمت الاهی میگردد. نیکالای یا کلنکا، تناقضی بزرگ است در دل رمان. از طرفی فرمان انقلابی صادر میکند و از طرف دیگر در مجلس رقص با شنل قرمز و کلاه نقابدار مسخرگی میکند اما این عمل او از روی ناتوانی است و گرفتاری در موقعیتهایی که برای آنها آماده نیست. در این میان سرنوشت و گرهگاه رمان به «گرهبسته» و قوطی ساردینی که با فشار کلیدی زنده شده، وصل است. «یک قوطی ساردین با محتویات خوفناک!» قرار است 24 ساعت رعشه و لرزه، امید و ناامیدی، پدرکشی و پدردوستی، انقلاب و اصلاح را در جانِ رمان، جریان بخشد. اما «زمان سپری میشد، و قوطی ساردین تیکتاک میکرد» و کلنکا گرفتار خیالبافی بود و در «هرمِ رویدادها» مغروق. «هرم هذیانِ هندسه است» و کل رمان در اشکال و زوایای هندسی شهر به «هذیانِ جنونآمیز آنفلوآنزایِ پطرزبورگی»2 مبتلا میشود.
....
1. برای درک بهتر سویههای مدرنیستی رمان «پطرزبورگ» میتوانید به بخش «مدرنیسم توسعهنیافتگی» در کتاب «تجربه مدرنيته» نوشته مارشال برمن با ترجمه مراد فرهادپور رجوع کنید.
2. ماندلشتام، تمبر مصری، 1928 به نقل از مارشال برمن.