راهنمای مرگ | شرق


«راهنمای مردن با گیاهان دارویی» مثل عناصر سنگین جدول تناوبی از جرم کم و وزن بالایی برخوردار است. داستان دختری نابیناست که به‌اتفاق مادرش در خانه‌ای در دروازه دولت تهران زندگی می‌کند. مادر، پرستاری است که کار در بیمارستان را رها کرده و در زیرزمین خانه‌اش گیاهان دارویی تولید می‌کند و ارتباطش با جهان خارج تنها از طریق «سید» است. سید برای او مواد اولیه را از دشت‌های اطراف تهران می‌آورد و آنچه را تولید کرده‌اند پخش می‌کند. مادر، دختر نابینا را خودش آموزش می‌دهد و تمام ارتباط دختر با دنیا از طریق کتاب‌هایی ا‌ست که مادر برایش می‌خواند و صداهایی ا‌ست که از کوچه می‌آید. این‌گونه مراقبت از اولاد در برابر دنیای خارج یادآور فیلم «سیب» از سمیرا مخملباف و نمونه متعالی آن، «نوستالژیا» از تارکوفسکی است.

راهنمای مردن با گیاهان دارویی عطیه عطارزاده

خانه دروازه دولت محل اصلی وقوع داستان است و قلب خانه زیرزمین آن است. جایی که گیاهان دارویی با جوشاندن، روغن‌گیری، خشک‌شدن و... تغییر ماهیت داده و تبدیل به عناصری شفا‌بخش یا کشنده می‌شوند. با زوال اشرافیت در اروپا، عمده‌ترین مظاهر مجسم آن یعنی کاخ‌ها و کلیساهای باشکوه آن فرهنگ از‌رونق‌‌افتاده و فضای مناسبی برای خلق آثار گوتیک فراهم کردند. خانه دروازه دولت و دختر به مرور ویژگی‌های ایرانی گوتیک خود را نشان می‌دهند. ازجمله زیرزمین، حضور بیش از اندازه و مزاحم گربه و علاقه بی‌حساب دختر به خون. دختر در کودکی نابینا می‌شود و یکی از راه‌هایی که برای درک رنگ ‌یافته خون است. دراکولایی که به‌ جای فراری از نور، نور از او رفته است؛ ولی همچنان در نسبت با نور تعریف می‌شود. خون شور است، همچون طعم گوجه‌فرنگی. پس از نظر او قرمز شور است.

دختر از طریق حواسش جهان اطراف را می‌شناسد. او دستش را بر ساقه، ریشه و برگ گیاهان می‌کشد و از این طریق با آنها حرف می‌زند و می‌فهمد که چگونه آنها را تبدیل به دارو کند؛ اما آنچه خارج از دسترس اوست از طریق کتابخانه به آنها دست می‌یابد و او بورخس می‌شود در یک کتابخانه که مرکز جهان است. نویسنده با این‌همانی‌های حساب‌شده همان کاری را با ذهن مخاطب می‌کند که کتابخانه با ذهن دختر. آنچه از خلال صفحات داستان از سرگذشت مادر دستگیرمان می‌شود، این است که از کاشان به خوی و از آنجا به تهران کوچیده است و دختر حاصل عشقی آتشین است و اشاره چندباره به «جان شیفته» یادآور گذشته مادر است و اشاره به «مادام بوواری» و «باغ گیلاس» هشداری است نسبت به سرانجام او. اما «مادام بوواری» بیشتر اشاره به روش دارد تا فاعل. فاعل را از اشاره به «برادران کارامازوف» کشف می‌کنیم.

تعادل در زمان روایت، وقتی است که مادر و دختر در خانه دروازه دولت به آرامش رسیده‌اند. مادر گیاهانش را می‌فروشد و سید ماهی یک‌بار می‌آید و در یک‌ بار هم صدای خنده‌ سید و مادر را دختر از زیر‌زمین می‌شنود. و عجیب سید شبیه پیرمرد خنزرپنزری ادبیات ماست. دختر دنیا را، از صداها و کتاب‌ها می‌شناسد تا وقتی که خاله‌اعظم خبر مرگ پاپا را به مادر می‌دهد و دختر برای شرکت در مراسم باید خانه را ترک کرده و به کاشان برود. در زمان خداحافظی منصور پسر خاله‌اعظم دختر را بغل کرده و «زمان از حرکت بازمی‌ایستد، صدا قطع می‌شود و آرام از زندگی خوشبخت دونفره می‌رود.» دختر می‌خواهد از چهاردیواری خانه خارج شود و مادر نمی‌خواهد.

در ادامه دختر به روشی که تکنیک کارکشته‌ترین مأموران سرویس‌های امنیتی است، مادر را ناتوان می‌کند. اینها بخشی از چیزی ا‌ست که پس از خواندن رمان در ذهن ته‌نشین می‌شود و رمان هرگز چنین زودیاب نیست. «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» مانند کتب علمی و طب قدیم در بیست‌وسه باب نوشته است و به خشکی و تسلط یک پزشک حاذق حرف می‌زند و تنها ضروریات را می‌گوید و هرگز در دام توصیف و تشریح اضافه نمی‌افتد. راوی نابینا شده و دنیایش نور ندارد و به اعتراف خودش گویی در برزخ گیر کرده است. راوی همچون «کمدی الهیِ» دانته و «فاوستِ» گوته در مسیر خود تنها نیست و راهنما دارد. مهم‌ترین راهنمایش بوعلی است. هم‌او که هم طبیب بوده و هم فیلسوف و اگر آخرین کتابش نمی‌سوخت، راز جاودانگی را به بشر گفته بود و یکی هم جد کاشانی او که به حرم مهداولیا مادر ناصرالدین‌ شاه راه داشته است.

عطیه عطارزاده از خلال خواهش‌ها و تلاش‌های ذهن راوی دنیایی پیچیده و انسانی می‌سازد که ذهن مخاطب را ناتوان از هرگونه همذات‌پنداری و در نتیجه قضاوت می‌کند. گویی از لابه‌لای سطور نوشته غبار زیرزمین را تنفس کرده است. «راهنمای مردن با گیاهان دارویی»، اولین رمان عطیه عطارزاده رمان قابل اعتنا و پرباری است. در روزهایی که ادبیات ژانر خود را به‌عنوان راهکاری برای گسترش کرانه‌های ادبیات داستانی ایران معرفی می‌کند، این رمان نشان می‌دهد که با خلق فضا و کاراکتری که قابلیت‌های کنشگری در فضای گوتیک را دارد، می‌شود ترس و دلهره را خالی از عوام‌گرایی، خلق و به خواننده هدیه کرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...