غزاله صدر منوچهری | شهرکتاب
بهتازگی کتاب «داروین در عهد قاجار» با گردآوری و مقدمهی محمد معصومی در نشر کرگدن منتشر شده است. این کتاب شامل سه رسالهی فارسی قاجاری دربارهی نظریهی تکامل داروین است. اولین رساله «مرآت العقل» محمدعلی سنقری حائری است که تا شوال ۱۳۳۰ ق. نوشته شده است. به نظر میرسد این کتاب قدیمیترین رسالهی فارسی باشد که عالمی شیعی در ایران نوشته و در آن نام داروین و اصول چهارگانهی نظریهاش آمده است. سنقری با نقل از کتابهای اسدآبادی و حسین جسر میکوشد افکار مادّی را از منظری عقلی و کلامی نقد کند.
رسالهی دوم، «تنقید مقالهی دارونیستها»، نوشتهی سیداسدالله خرقانی نسبتاً مختصر است و با رویکردی جدلی بیشتر به نظریهی داروین دربارهی انسانها میپردازد. رسالهی سوم، «داروین و حکمای مشرقزمین» یا «سردار نامه»، نوشتهی میرزا عنایتالله دستغیب شیرازی است که در سال ۱۳۴۲ ق چاپ سنگی شده است. نویسندهی این کتاب مدعی آن است که نظریهی داروین را میتوان در کتابهای رازی، حکمای مسلمان، ازجمله مولانا، ملای رومی، ابوعلی مسکویه رازی، ملاهادی سبزواری و دیگران پیدا کرد و این یعنی داروین مطلب تازهای به جهان علم عرضه نکرده است.
نشست نقد و بررسی این کتاب در روز سهشنبه هفده بهمن با حضور حسین شیخرضایی، محمد معصومی و امیرمحمد گمینی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
داروین در نظرگاه علمای شیعی
حسین شیخرضایی
کتاب «داروین در عهد قاجار: سه رسالهی قاجاری پسامشروطه» سه رساله است از محمدعلی سنقری حائری و سیداسدالله خرقانی و میرزا عنایتالله دستغیب. بسیاری از مخاطبان با پروژهی فکری معصومی آشنایند. این خیلی مهم است که او در مقام محقق طرحی تحقیقاتی یا پروژهای پژوهشی دارد که بهشکل عام دربارهی نظریهی تکامل و آرا و آثار داروین و بهشکل خاص راجع به انعکاس این مقوله در ایران و در آنچه به فارسی منتشر شده کار میکند، چه در قالب کتابهای تاریخی، چه در قالب کتابهای درسی، چه در قالب کتابهای عمومی و تخصصی. همچنین، تاکنون مقالات مختلفی در این حوزه کرده است.
اهمیت این کتاب در قدمت رسالههای بررسیشده و نگارش این رسالهها از دید علمای شیعه است. البته، من نمیدانم این رسالهها اولین نوشتههای در دسترس ما است یا نه. کتابهای دیگری نیز در این زمینه منتشر شده است، از جمله کتابی با ترجمهی دکتر گمینی که مطالبی تحقیقی دربارهی مواجههی عالمان سنیمذهب با نظریهی تکامل و آرای داروین در جهان عرب و عثمانی و دیگر نقاط نیز به آن افزوده است.
نکتهی جالب توجه دیگر در کتاب «داروین در عهد قاجار» تنوع مواجهه با این مقوله است. در این کتاب هم رویکردهایی عمدتاً مبنی بر نفی و نقد (آنهم نفی و نقد عقلی و نه تجربی) هست، هم رویکردهایی که پذیرشی دارند و حتی معتقدند آنچه گفته میشود برای ما تازگی ندارد و سابقهای در جهان اسلام دارد.
بههرحال نظریهی تکامل، انتخاب طبیعی و آرای داروین هنوز هم در ایران و کشورهای دیگر محل بحث و مناقشه و مشاجره است، چه در نظامهای آموزشوپرورش، چه در عرصهی نتایجی که برای سایر بحثهای فلسفی دارد. و توجه به تاریخ این قضیه بسیار مهم است.
سه مواجهه با داروین مادیگرا
محمد معصومی
حدود سیزده سال پیش، زمانی که سالهای آخر دانشجوییام را در رشتهی زیستشناسی مولکولی طی میکردم و درس تکامل را در دانشگاه برداشته بودم، با معرفی استادم با کتابهایی فارسی در این حوزه آشنا شدم که روایتهای مختلفی از نظریهی تکامل ارائه میدادند. آن درس بالأخره با فراز و فرودی پاس شد و من را به این نتیجه رساند که منابع فارسی در دسترس ما از این نظریه عمدتاً منابع قدیمی است و روایتهای جدید محققان و پژوهشگران حوزهی تاریخ علم از این قضیه به ما عرضه نشده است. بنابراین، کوشیدم کتابهای فارسی را برای مطالعه جمعآوری کنم. این پروژه حدود ده سال طول کشید و تقریباً میتوانم ادعا کنم که همهی کتابهای نوشتهشده به فارسی و عربی از دورهی قاجار تا سال ۱۴۰۰ را جمع کردم و این خود کتابشناسیای شد که مراحل پایانی چاپ را طی میکند.
این در حدود یک دهه برای من پروژهای کلی بود که جزئیاتی داشت. در واقع، یکسری رسالهها در این دوره بهشکل چاپسنگی یا خطی بوده و عموم مردم و گاهی حتی جامعهی دانشگاهی هم از آنها بیاطلاعاند. بنابراین، تلاش کردم بعضی از آنها را برگزینم و دوباره منتشر کنم. این کار را تصحیح به معنای دقیق کلمه نمینامم، اما مدعیام که کاری تحقیقی انجام شده است. کل کارهای من طی این سالها، از سخنرانی تا انتشار مقالات پژوهشی، ذیل آن کلانپروژه است.
من کوشیدم همهی آثار فارسی را بخوانم و نشان بدهم آنچه از داروین در ایران منعکس شده است با نوعی ماتریالیسم ارتباطی تنگاتنگ داشته است. در مقاطع تاریخی مختلف نوعی نگاه مادیگرایانه با اندیشهی داروین گره خورده و به ایرانیها منتقل شده است. این سه رساله سه نوع مواجههی مختلف با داروینی مادیگرا است. رسالهی اول، «مرآت العقل» سنقری، به قلم مؤلف است که در کتابخانهای شخصی نسخهای خطی از آن نگهداری میشد. در این رساله با فردی مواجهیم که گویی کاملاً عالمی مادی است و جهان را مادی مینگرد. نویسنده، سنقری، تلاش کرده با روشی کلامی یا عقلی اثبات کند که کار داروین اشکال دارد. در این رساله مواجهه نوعی مواجههی کلامی فلسفی در جهت نفی نظریهی داروین است.
از دیرباز اسم داروین برای ما ایرانیان خوشآهنگ نبوده است و چه بسا نیست. در این پروژه احساس کردم که وجه عمدهی این امر به پیوند خوردن اسم او با جریانهای مختلفی برمیگردد که در ایران خوشنام نبودند. یکی از پروژههایم مواجههی ایرانیان چپ و روایت چپها از داروین است. ایرانیان جامعهی مسلمان روی خوشی به چپها نشان نمیدادند و آنها را ضد خدا و دین میدانستند. از قضا چپها کسانی بودند که در آثار و نوشتهها و مجلاتشان به داروین اقبالی نشان میدادند. ارتباطی که در این موقعیت داروین با مارکسیسم و کمونیستها یا چپهای ایران پیدا میکند، میتواند آهنگی ضد دینی ایجاد بکند و پسزدگی از جانب جامعهی دینی را منجر شود. رسالهی اول اینطور است.
رسالهی اسدالله خرقانی رسالهای جدلی است که میکوشد با استفاده از منابع در دسترسش بگوید نظریهی تکاملی داروین دربارهی انسان با استفاده از دیدگاه زیستشناسی اشتباه است. او وارد مباحث دینی نمیشود؛ یعنی میخواهد دلایل داروین را نقض بکند و بگوید دلایل این دانشمند را خود زیستشناسان اروپا نفی کردهاند. این نیز نوع دیگری از مواجهه است.
نویسندهی رسالهی سوم، «داروین و حکمای مشرق زمین»، دستغیب شیرازی، نویسندهی روزنامهنگار و زباندان است. او با مجلات جدید آشنا است، کارهای سیاسی میکند و نگاهی سوسیالیستی دارد. در کل، در مقایسه با نویسندگان دو رسالهی دیگر روشنفکرتر به نظر میرسد. دستغیب در این رساله بر آن است که نظریهی داروین درست است، اما باید توجه کنیم که پیش از داروین ما خودمان ملای رومی و حاج ملاهادی سبزواری و ملاصدرا را داشتیم و اینها همان حرفهایی را زدهاند که داروین حالا زده است. دستغیب از کتابهای این اسامی ارجاعهایی میآورد تا نشان بدهد این حرف داروین دربارهی انتقال طبیعی همان حرف ملاصدرا در «اسفار» یا تنازع بقا همان حرف ملای رومی است.
بنابراین، من سعی کردم در این کتاب سه دیدگاه مختلف را تا اواخر دورهی قاجار بگنجانم. بعد از این دوره، در کتاب داروین در عهد پهلوی اول رسالههای دیگری را از دورهی پهلوی اول میآورم و نشان میدهم که باز همین شکل مواجهه در آن زمانه نیز زنده بوده و شواهدی برای آن در دست است.
این سه رسالهی فارسی ایرانیان است، اما پیش از اینها در جهان عرب و در جهان ترکان عثمانی رسالههایی به رشتهی تحریر درآمده است، چون آنها به علوم جدید نزدیکتر بودند و از آنها بیشتر استفاده میکردند. این مواجههها را در مقدمه آوردهام تا نشان بدهم که این مواجههها (یعنی مواجهه با نوعی داروین ماتریالیست) نه فقط در ایران، بلکه در جهان عرب و در میان ترکان عثمانی هم چنین بوده است؛ یعنی هرجا در خاورمیانه (چه شبهقاره، چه ناحیهی ترکان عثمانی، چه قسمت غرب ما و بخش عربنشین عثمانی) همه نوعی مواجههی فلسفی داشتهاند و میخواستهاند نوعی ماتریالیسم را رد و داروینی مادیگرا را نقد کنند، بدون اینکه تلقی درستی از نظریهی تکامل داروین داشته باشند.
البته وقتی امروز از تلقی درست از نظریهی داروین سخن میگوییم، باید در نظر داشته باشیم که شاید آنزمان شرایطی هم مهیا نبوده است که تلقی درستی از این نظریه وجود داشته باشد. چون در آنزمان در اروپا هم مناقشاتی سر مسألهی تکامل وجود داشته است. امیدوارم با صحت و دقت و درستی کارم را انجام داده باشم.
خود داروین هم بهاندازهی کافی داروینی نبوده
امیرمحمد گمینی
خود داروین هم بهاندازهی کافی داروینی نبوده و در کتابهایش اندیشههای لامارکی بسیار است. ما میخواهیم دربارهی دورانی سخن بگوییم که برخورد با نظریههای علمی و فناورانهی مختلف از میانهی دورهی قاجار در میان ایرانیان شروع شده بود، در میان عثمانیان قدری زودتر و در میان هندیها بهواسطهی ارتباطشان با انگلستان زودتر از ایندو. ضربات مختلفی ایجاد شد. معمولاً در مورد نجوم خورشیدمرکز موضعگیری چندانی در میان برخی اقشار سنتی نمیبینیم، اما وقتی نظریهی داروین مطرح میشد، چندسالی از ورود علوم جدید به جامعهی ایران دورهی قاجار گذشته بود و بعد از چند دهه نظریهای کاملاً جدید و متفاوت مطرح شده بود و اتفاقات عجیبوغریبی را رقم زد. میرزادهی عشقی در یکی از شعرهایش نوشت «به پندار دانای مغربزمین پدیدآورِ پند نو داروین/ زمانه ز میمون دمی کم نمود، سپس ناسزا نامش آدم نمود؛ اگر آدمیت به این بی دمی است/ دمی کو که من عارم از مردمی است؛ گرازا تو بر طالع خود بناز/ که ناگشتی آدم گشتی گراز»
نیچه در کتاب «فراسوی نیک و بد» مینویسد: «قدرت روح آدم را میتوان براساس میزان حقیقتی که میتواند تحمل بکند. یا به بهطور دقیقتر اینکه برای پذیرفتن آن حقیقت تا چه حد نیاز دارد که آن را رقیق آبکی، شیرین، بیصدا و جعلی کند.» با این نگاه به سراغ این سه رساله میروم.
معمولاً مورخان علم ترجیح میدهند میان متون و اسناد و مخاطبان حائل شوند و روایتی از ماجرای تاریخی رخداده را عرضه بکنند. این کتاب اتفاقاً چنین نمیکند و مخاطب را مستقیم با متون مواجه میکند. چیزی که در مواجهه با داروین در کتاب ترجمه و تألیف من نبود. حال آنکه انتخاب معصومی این است که مخاطب را با خود متون مواجه کند، بهخصوص که فارسی بودن متون کمک میکند و برای مخاطب ایرانی امروز جذابیتی ایجاد میکند، هرچند زبان این رسالهها قدری با زبان فارسی امروزی ما فاصله دارد.
معصومی در مقدمهای مفصل همهی رسالههای مسلمانان را در مواجهه با نظریهی تکامل احصا کرده و چند خطی از هرکدام نوشته که شاید یکی از کاملترین مرور و فهرستها در این حوزه باشد. از این میان، سه رسالهی فارسی یافته است. اما باید توجه داشته باشیم که بسیاری از متفکران ایرانی برخوردار از تحصیلات میتوانستند تحصیلات حوزوی داشته باشند، به زبان عربی نوشتهاند.
اینکه معصومی سه رسالهی کوتاه فارسی پیدا کرده و سه طرز فکر متفاوت را به ما نشان میدهد: یکی روحانی سنتگرا، یکی روحانی نوگرا، یک روزنامهنگار متجدد. البته این سه نشاندهندهی تمام نحلههای فکری آن روزگار نیستند و شیوههای متنوعی از مواجهه رخ داده است.
رسالهی اول، «مرآت العقل»، رسالهای است که میان نظریهی داروین و مادهباوری تفاوت و تمایز چندانی قائل نیست؛ یعنی فکر میکند که نظریهی داروین بخشی از نظرات مادهباوران است و آن را نفی میکند. نقد او هم نقد عقلی است هم میکوشد از متون طبیعی دورهی اسلامی و آرای ارسطو شاهد مثال بیاورد تا اندیشههای تکاملی را رد بکند. به نظر میرسد دانش او از علم روز بسیار محدود است. درحالیکه تقریباً همزمان با او شیخ محمدرضا نجفی اصفهانی کتابی به نام «نقد فلسفهی داروین» به زبان عربی مینویسد که نشان از آشنایی خوب او با علم جدید و مجلات علمی دنیای عرب است.
سنقری در رسالهی خود از این اندیشهی ارسطویی که «حشرات از مواد متعفن و قاذورات خودبهخود به وجود میآیند» و در دورهی اسلامی نیز رایج بوده است استفاده میکند تا به مادهباوران نشان بدهد که چطور خداوند خلقالساعه میکند و آرای داروین را رد کند. حالآنکه چندی پیشازآن، پاستور ثابت کرده که بدون ورود موجودات زنده یا تخمهای آنها به محفظهی مواد غذایی، فسادی در غذا ایجاد نمیشود و از نتایج آزمایش خود برای مخالفت با قائلان به خلقالساعهی طبیعی استفاده کرده تا نشان بدهد خداوند نیز نقشی دارد و موجودات زنده از موجودات زندهی دیگر بهوجود میآیند و هیچ موجود جانداری طبیعتاً از ماده به وجود نمیآید. در واقع، پاستور آزمایش خودش را با اندیشههای دینی سازگار میدیده و سنقری بیخبر از آزمایش پاستور از نگاه مقابل او نگاه میکند تا از اندیشهی دینی خود دفاع بکند. این خود نشان میدهد که تا چهاندازه تأویلها و تفسیرهای مطالب متفاوت علمی و فلسفی و طبیعی شکلهای مختلفی میگرفته و دینداران و بیدینان، مادهباوران و روحانیباوران از مواد مشترکی به نفع اندیشهی خودشان استفاده میکردند. البته مثالهایی هم از آشنایی اندک سنقری با علوم جدید هست. مثلاً از تشکیل آب از دو عنصر اکسیجن و اِدروژن نام میبرد. یا از میکروسکوپهای ذرهبینی صحبت میکند، اما نقد مادهباورانهاش را بیشتر براساس مفاهیم فلسفهی اسلامی از جمله ماده و جوهر پیش میبرد.
رسالهی دوم نوشتهی یک روحانی نوگرا است. نخست اینکه رساله بهدنبال نقد مادهگرایی نیست و به نظر میرسد نویسنده متوجه است که نظریهی تکامل همان مادهباوری نیست. آن را یک نظریهی طبیعی میبیند و میخواهد دربارهی درستی و نادرستی آن اظهار نظر بکند. به نظر میرسد که او با خود اصل نظریهی تکامل کاری ندارد و میخواهد نظریهی تکاملی انسان را نقد بکند. من نتوانستم بفهمم که در نهایت با نظریهی تکامل در مورد جانداران غیرانسان موافق است یا نه. عبارات او در این زمینه آنقدری صریح نیست. بههرروی، هدف او نقد تکامل انسان است. خلاف رسالهی قبلی، اینجا نویسنده دائماً اندیشههای انسانشناسان غربی، بهویژه زیستشناسان فرانسوی، را میآورد که با نظریهی تکامل انسان مخالفاند. چون نظریهی تکامل انسان در آن روزگار نظریهای جاافتاده و استانداردشده و مورد پذیرش همهی زیستشناسان غربی نبود و مخالفان زیادی داشت. مهم این است که بعضی تکاملگرایان غربی نیز تکامل انسان را قبول نداشتند.
در مباحث این رساله نیز جملات جالبی دیده میشود. مثلاً میگوید این تکاملگرایان معتقدند که سفیدپوستان و سیاهپوستان دو گونهی جاندارند و احتمالاً سفیدپوستها انسانترند و سیاهپوستها کمتر انساناند. نویسنده، خرقانی، مخالف تکامل انسان است، ولی میگوید اگر معلوم بشود که نوع سفیدپوست و سیاهپوست دو گونهی متفاوتاند، از این میتوان به نفع بردهداری از آن استفاده کرد. همانطور که وزیر باعلم و باشرف و باغیرت وطنی امور خارجهی اتازونی (آمریکا) از این نظریه استفاده کرد و پاسخ مخالفان بردهداری را داد. ولی متأسفانه بین مسلمانان یک نفر پیدا نشد که از این نظریه استفاده بکند و جلوی ممنوع شدن بردهداری را بگیرد. و خب، ما این همه احکام فقهی در مورد بردهداری داریم و اینها همه معطل مانده.
این در حالی است که در آن زمان کشورهایی مثل فرانسه در پی تصویب قوانین کنار گذاشتن بردهداری بودند و این مسائل در آمریکا هم مطرح بوده است و آمریکاییان سعی کردند از این نظریه برای حفظ بردهداری استفاده بکنند. اصلاً داستان بهنژادی تا نیمهی قرن بیستم بسیار مورد استفادهی سیاستمداران قرار میگرفت و فاشیستهای آلمانی براساس همین نظریهی تکامل از مباحث نژادپرستانهشان دفاع میکردند. در آمریکا تفاوتهای نژادی بهشدت علمی تلقی میشد و معتقد بودند که اصلاً اثبات شده است که نژاد انسان سفیدپوست برتر از نژاد انسان سیاهپوست است.
رسالهی سوم نیز از روزنامهنگار متجدد، میرزا عنایتالله خان، است که کتابش را به سردارسپه تقدیم کرده است؛ یعنی هنوز یکیدوسالی تا انقراض قاجار و تاجگذاری رضاخان مانده بوده است. اینها روشنفکرهایی بوده اند که نگاهی ملیگرایانه داشته است. این ملیگرایان نقش بسیار مهمی برای آوردن مدرنیزاسیون به کشور داشتند. کتاب «توانا بود هر که دانا بود» نوشتهی سیروس شایق بر نقش طبقهی متوسط مدرن و نقش آنها در آوردن مدرنیسم و علم مدرن به ایران متمرکز است. میتوانیم میرزا عنایتالله را هم از اعضای همین طبقهی مدرن بدانیم. شایق ملیگرایی را از ویژگیهای این طبقهی مدرن میشمارد و میگوید اینها میخواهند از طرفی سنت را نقد کنند و کنار بگذارند و ازطرفدیگر، ملیگرایی به آنها میگوید که باید سنت ملی را هم حفظ بکنید. در نتیجه یکی از راهکارهایشان این است که بگویند ما ایرانیان از گذشته جنبههایی از علم مدرن را داشتیم، ولی افول پیدا کرده است. اصلاً فرضیه ی افول علم، یکی از چیزهایی است که مدرنیستهای اواخر قاجار و اوایل پهلوی آوردند. شایق مثالهایی از ورزش و سلامتی در شاهنامه میآورد تا بگوید اینها نشان میدهد ما ایرانیان علم جدید را داشتیم و بعد افول کرده و اکنون داریم همان داشتههایمان را از غربیها میگیریم و احیا میکنیم. این شیوهی مواجهه بارها در تاریخ رخ داده است. ساسانیان با همین افسانه علوم یونانی را ترجمه میکردند و در دورهی عباسی افسانهی مشابهی در این زمینه ساخته شد و اینجا هم میرزا عنایتالله خان فکر میکند غیر از اینکه نظریهی داروین را پیشتر متفکران ایرانی و اسلامی گفتهاند، احتمالاً داروین از آنها دزدیده است. مثلاً شعری از مثنوی مولوی را به نظریهی تکامل ترجمه میکند. البته امروز پژوهشگران فلسفه و عرفان اسلامی نشان دادهاند که این حوزهها بههیچوجه از نظریهی تکامل بویی نبردهاند، بلکه مفهومی به نام سلسلهمراتب وجود هست که به هر موجودی براساس رتبهاش در این سلسلهمراتب افاضهی فیضی از آن واحد شده است. این هم در اندیشههای نوافلاطونی ریشه دارد که فارابی آنها را با نجوم بطلمیوسی مخلوط میکند و آن داستان را میسازد. ویلیام چیتیک میگوید که این اشعار مولوی به این معنا است که انسان بهصورت تدریجی از خداوند دور شده، پس میتواند از مراحل معدنی و گیاهی در رحم مادر به مرحلهی حیوان در مرحلهی نوزادی و کودکی و به سطح انسانی در بزرگسالی برسد و آنگاه به درجات بالاتر به دنبال محمد در معراج صعود کند. این تکامل هست، ولی تکامل وجودی انسان. اینجا هدف لقاء الله است، حال آنکه در نظریهی تکامل طبیعی هدف این است که جاندار با محیط خودش سازگار شود.
اینها را گفتم تا توضیح بدهم چگونه فردی مثل میرزا عنایتالله این اندیشههای سنتی را که در بافتار متفاوتی از علم امروز پدید آمدهاند، از آن بستر میکند و با علم جدید پیوند میزند و معانی جدیدی به آن میدهد که هنوز هم برخی به دلایلی این حرفها را تکرار میکنند.
اگر به جملهی نیچه برگردیم متوجه میشویم که فقط سنتگرایی مثل سنقری نیست که نمیتواند این نظریهی جدید را بپذیرد و آن را با مادهگرایی ترکیب میکند و رد میکند، بلکه آدم مدرنیستی مثل میرزا عنایتالله هم باید به این نظریه معانی جدیدی ببخشد تا برایش پذیرفتنی شود.
اینها بعضی ویژگیهای برجسته در نظر من بود. به نظرم این رسالهها جای پژوهش و تحقیق دارند؛ یعنی خود معصومی یا دانشجویان و پژوهشگران حوزههایی مثل تاریخ علم میتوانند جزئیات استدلالها را ردیابی کنند یا ارجاعها را احصاء کنند و تأثیر و معانی آنها را بررسی کنند.