همسایه‌ها به جز اهواز، در هیچ کجای کشور نمی‌تواند روایت شود... تا ماسه های خشک و داغ را پشت سر بگذاریم و به ماسه های مرطوب کنار کارون برسیم، کف پاهایمان حسابی می‌سوزد... چه در دهه سی آفریده شده باشد، و چه در دهه چهل؛ مهم ترین ویژگی اش، ثبت دوران خودش به عنوان سندی زنده است که برای همیشه می‌توان به سندیت آن ایمان داشت... هم در رژیم گذشته ممنوع بود و هم در جمهوری اسلامی


حبیب باوی ساجد | صدا


«من الان در شهری نفس می‌کشم که یادگار دوران نوجوانی و جوانی من است و ذهن من هر لحظه گوشه گوشه های این شهر را می‌گردد.» احمد محمود

مظلوم‌ترین رمان ایرانی
«همسایه ها» نوشته احمد محمود، مظلوم ترین رمان ایرانی است. هم در رژیم گذشته ممنوع بود و هم در جمهوری اسلامی امکان چاپ ندارد. رمان «همسایه‌ها» سال 1353 چاپ و منتشر شد. اما این رمان در سال 1343 با نام «عُقده» نوشته شده بود. ولی باز هم این تاریخ، دقیق نیست و فرزند ارشد محمود؛ سیامک معتقد است این رمان در اواخر دهه سی و در 6 جلد دفتر 200 صفحه ای کاهی نگاشته شد. اما این هم دقیق و مستند نیست. چرا که احمد محمود خود نوشته است: «عبدالعلی دستغیب، یونسی (ابراهیم) و اسماعیل شاهرودی را برداشته بود و آمده بود خانه ام/ یونسی رمان همسایه‌ها را که در پنج دفتر نوشته بودم زد زیربغلش و برد خانه. یکی، دو هفته بعد یونسی پیدا شد. همسایه‌ها را پسندیده بود. گفت که برای چاپش با امیرکبیر حرف می‌زند» (دیدار با احمد محمود/ ص 93)

همسایه ها احمد محمود

فاصله رمان همسایه‌ها از نوشتن تا چاپ و منتشر شدن حداقل ده سال است. در ابتدا هم قرار نبود «خالد» (قهرمان رمان) مبارز سیاسی باشد، در نسخه نخست، خالد قاچاقچی بود و فرازی از نسخه نخست، به صورت داستان مستقل، با نام «ترس» در مجموعه داستان «زائری زیر باران» چاپ و منتشر شده است. اما کجا این رمان مهم سیاسی/ اجتماعی ادبیات معاصر فارسی آفریده شد؟ این رمان را محمود در شرایط سخت معیشت که مدام برای کار به درِ بسته می‌خورد آفرید: «یکسال است که گرفتار کار شرکت نفت هستم. تا حالا معلوم نیست چند نور چشمی را استخدام کرده اند ولی بخت فلک زده من؟!» (دیدار با احمد محمود/ ص 73)

همسایه‌ها در خانه پدری دورسازی آفریده شد که همه خانواده محمود (همسر و فرزندانش) در یک اتاق از آن خانه زندگی می‌کردند. همسایه‌ها در مکانی آفریده شد، که از جوار مردمانش، نفت صادر می‌شود و شعله های نفت پرتوافشانی می‌کنند. همسایه‌ها پس از سپری شدن چهار سال تبعید محمود در بندر لنگه آفریده شد؛ آن زمان که پس از تبعید، حتی دوستانش روی از او بر می‌گرداندند، (چه برسد به دولت و دولتیان تا با او دمخور شوند و کاری برایش دست و پا کنند؟)، همسایه‌ها چه در دهه سی آفریده شده باشد، و چه در دهه چهل؛ مهم ترین ویژگی اش، ثبت دوران خودش به عنوان سندی زنده است که برای همیشه می‌توان به سندیت آن ایمان داشت.

تا قبل از رمان همسایه‌ها، اهواز محور رمان نبود (محمود نخستین رمان نویس اهوازی ست که زادگاه اش را محور اثرش کرد). محمود آغازکننده جغرافیایی در رمان همسایه‌ها بود که پیش از این هیچ نمونه ای نداشت تا نیم نگاهی به آن بکند و مشابه اش را بیافریند. به صورت عام، در باب جنوب، رمان و داستان آفریده شده بود، اما به صورت خاص، در اهواز، چنین اثر ادبی تا قبل از همسایه‌ها آفریده نشده بود و درست کار مهم محمود در کنار تکنیک قابل توجه رمان، خلق شخصیت و تیپ های متعدد، گفتار مختص هرکدام از آدم ها و آفریدن لحظه های عاطفی و عاشقانه و انسانی و خلق حوادث و ایجاد تعلیق دراماتیک (همچون فراز مرگ رضوان به دست رحیم خرکچی در ازدحام عروسی و کل و سُرنا و جوشیدن آب روی شعله های آتش)، باید اذعان کرد، ترسیم یک شهر با تمام زوایای پیدا و پنهانش، کاری ست سترگ.

در رمان همسایه‌ها، شهر جزو لاینفک حوادث پیش رونده رمان است. در کنار احساس خویشی جهانشمول، شهر نیز به همان اندازه برای خواننده ملموس، باورپذیر و جذاب جلوه یافته است. شاید اگر همین موضوع در جایی دیگر از کشور روایت می‌شد، به جذابیت همسایه‌ها نمی‌رسید. برای این که موضوع تنها بیداری مردم و هواداری شان از «دکتر مصدق» و نیز فقر و بدبختی و ملی شدن نفت نیست که می‌توان در جابه‌جایی کشور چنین خیزشی را ترسیم کرد، بل، جغرافیا در رمان همسایه‌ها به عنصری اساسی در ساختار رمان بدل شده است. برای مثال، شرکت نفت، کارگردان نفت، تریلی های حمل نفت، قطار حمل نفت (و حتی در جایی گفته می‌شود قطار حمل مهمات)، و از همه مهم تر «شط کارون» و «پل سفید» مولفه های جغرافیایی را رقم زده اند.

که بدون آن ها و تنها با تکیه بر خالد و رشد خالد از یک پسربچه معمولی و رسیدن به رشد سیاسی و نیز ارتباط میان «بلور خانم» و «سیه چشم» نمی‌شد چنین رمانی را نگاشت یا ماندگار کرد. پس در نتیجه جغرافیا در رمان همسایه‌ها، نقشی فراتر از جغرافیای معمولی را دارد و به سخن دیگر: رمان همسایه‌ها به جز اهواز، در هیچ کجای کشور نمی‌تواند روایت شود. «تا ماسه های خشک و داغ را پشت سر بگذاریم و به ماسه های مرطوب کنار کارون برسیم، کف پاهایمان حسابی می‌سوزد. از بوی زُهم ماهی خوشمان می‌آید. از رو کارون، هُرم گرم و مرطوبی بلند می‌شود. کارون آرام است. بهار سیلابی می‌شود و خانه های ساحلی را تهدید می‌کند. از زیر پل سفید رد می‌شویم». (همسایه‌ها/ ص 24)

احمد محمود

شط کارون، سندیت یا امرِ نمادین
شط کارون، در کنار موتیف شدن در رمان، به عنصری نمادین بدل می‌شود که به فراخور حوادث، ترسیم آن تغییر می‌یابد. مثلا همین کارونی که در فراز پیشین، آرام توصیف شده است، در جایی دیگر از رمان، وقتی ماموران می‌ریزند در خانه تیمی که خالد و رفقا را دستگیر کنند، به تناسب حادثه، کارون این گونه توصیف می‌شود: «آب تیره کارون گسترده شده است. صدای کارون تهدیدکننده است. موج های پی در پی به پابستِ باریکه سنگفرش کوبیده می‌شود. راهی نداریم. می‌زنیم به آب و می‌رانیم به طرف صخره بزرگی که پیش روی مان است. آب تا زانو است. ماسه زیر پاهامان خالی می‌شود. موج که می‌آید، آب تا کشاله ران مان می‌رسد. می‌رسیم به صخره. در پناهش قوز می‌کنیم». (همسایه‌ها/ صص 234، 233).

یا آنجا که آخرین دیدارش با سیه چشم رقم می‌خورد: «پیش روی مان کارون است، با آرامشی عمیق و رازدار» (همسایه‌ها/ ص 280). پل سفید هم همان نقش کلیدی شط کارون را در رمان دارد، اما این یکی حد فاصل جغرافیا با بستر حوادث را ترسیم می‌کند: «باید سینه سد ساحلی کارون را بنویسم. سد، صاف و یکپارچه است. درازاش، صد متر بیشتر است. از زیر اتاقک تخته ای پلیس راهنمایی که اول پل نشسته است تا زیر خانه فرمانده پادگان که همسایه اداره پست است؛ از زیر هلال های بلند پل سفید می‌گذریم؛ از رو قلوه سنگ های بزرگ و کوچک، می‌رانیم تا زیر طاق اول پل سفید. قوطی رنگ تو دست من است. قلم مو، تو دستِ آزاد است با لنگ های دراز، پیشاپیشِ ما، شلنگ می‌اندازد.

اهواز، شهرها و روستاهای همجوارش
احمد محمود در رمان همسایه‌ها به شدت نکته بین و نکته سنج است. آن چنان که پیش از این اشاره کردم، نکته سنجی اش تنها در تکنیک روایی نیست، بل، در ارائه جغرافیای درون اهواز و بیرون از آن در همجواری با شهرها و روستاهای دیگر و نیز توجه به مردم شناسی قومی و لهجه ها و تکیه کلام ها و لباس پوشیدن ها و به فراخورِ آدم ها؛ پرداختن به جزییات آنان، نشان از دقیق شدن نویسنده در زادگاه اش با همه درون و برون آن دارد.

برای نمونه، خالد از خانه شان که در باغ شیخ است، می‌راند در خیابان پهلوی، از خیابان پهلوی می‌راند در خیابان 24 متری و میدان مجسمه که محل تجمع میتینگ است، از میدان مجسمه می‌راند خیابان سی متری، و از روی پل سفید می‌رود آن سوی کارون که منازل راه آهن و اداره پست است و بعد هم باشگاه نفت و آخرین دیدارش با «سیه چشم» (بی آن که محمود این را به خواننده به واسطه کلام بگوید، با استفاده از توصیف فضا و حالات درونی خالد، خواننده پی می‌برد، این آخرین دیدار خالد و سیه چشم است). باری، محمود فراتر از روایت رشد خالد در بستر سیاسی دهه سی، اهواز و برون و درون آن را بسیار عالی جان به کلمه داده است: «مشتری هایش اغلب عرب هستند. از روستاهای نزدیک شهر.
از زویه، از زرگان، از دغاغله، و گاهی هم کمی دورتر، مثلا از چنیبه، یا باز هم دورتر مثلا از شوش/ توی قهوه خونه دارخوین دو سیخ کوبیده خوردم/ تا گصبه با لنج اومدیم/ آفاق را تو باغ شیخ گرفته اند/ می‌خوام صدتا اعلامیه بدم که بندازی تو خونه های خیابون حکومتی. از اول خیابون تا آخر آسفالت/ از شهر می‌رویم بیرون. می‌رانیم تا نزدیک یکی از دهکده ها. مثلا شکاره، یا دغاغله و یا زرگان رو سبزه ها بساط مان را پهن می‌کنیم/ راننده ترمز می‌کند. آخر آسفالت است. تا خانه، کلی راه مانده است/ چراغ های پل سفید تازه روشن شده است/ کج می‌کنم تو کوچه هیزم فروش ها/ حالا تو خیابون کج و کوله خرمافروش ها هستم/ نشسته ایم رو لوله های نفت که از کنار قبرستان می‌گذرد و به بندر می‌رود/ یک هفته است که سیه چشم را ندیده ام، از هفته قبل که تو باغ ملی دیدمش/ کرمعلی رفته است و از بازار حراج یک شلوار و یک نیم تنه خریده است/ صدای اذان ظهر از توی گلدسته مسجد بازار عبدالحمید بلند می‌شود/ باید عرض خیابان سی متری را بگذرم/ پشت باغ ریچی، کنار کارون، ساعت ده صبح/.» (همسایه‌ها/ صص 2، 266، 257، 227، 226، 216، 188، 177، 119، 111، 56، 55، 6).

این نام های کوچه، پس کوچه ها و خیابان ها و میادین اهواز و دیگر شهرها و روستاهای همجوار، جدا از جذابیت شان برای مخاطبِ ناآشنا که به نوعی او را علاقمند به دیدن آن اماکن می‌کند، سندیتی ست برای اهوازی ها که بسیاری از مکان های اهواز را به نام قدیم شان نمی‌شناسند و در نتیجه سندیت رمان همسایه‌ها، حوادث آن اماکن را هم در پی خود ثبت می‌کند.

اهواز به مثابه رمان ترجمه شد
رمان همسایه‌ها به رغم استفاده از زبان، لهجه و گویش بومی، به رغم توصیف عناصر اقلیمی، یکی از ترجمه پذیرترین آثار روایی ادبیات معاصر فارسی ست. ضمن اینکه نویسنده، در عین حال که اثری همه فهم و جهان شمول آفریده است، در عین حال به اقلیم وفادار بوده. اگر بنا را بر آسیب شناسی آثار ادبی قرار دهیم که با محور اهواز نوشته شده اند، باید اذعان کرد، اندک نویسندگانی که اهواز را محور اثرشان کرده اند، امر ترجمه پذیری را با گریز از زادبوم و توجه به داشته های بومی وز بان و لهجه و گویش اشتباه گرفته اند و در نتیجه به علت اشتیاق فراوان به ترجمه پذیری اثرشان، از مولفه های جغرافیایی اجتناب کردند.

اهواز به مثابه رمانِ در همسایه‌ها این قاعده را برهم زد و این اثر در شوروی در پنجاه هزار نسخه، ترجمه، چاپ و منتشر شد. به زبان عربی و کردی و همچنین به سه زبان دیگر ترجمه شده است. به این صورت، اهواز نه تنها به خوانندگان این جایی که به خوانندگان اقصی نقاط دیگر کشورها و فرهنگ ها به عنوان جغرافیایی مرزی و آبستن حوادث و نفت و مبارزات شناسانده شد و این می‌تواند در ردیف دیگر شهرهای مهم جهان قرار بگیرد که در رمان های مهم به ما معرفی شده اند.

احمد محمود

چرا اهوازِ همسایه‌ها در سینما تصویر نمی‌شود؟
خیلی دلم می‌خواهد الان یک نسخه از آن (فیلم نامه) را پیدا کنم و بیندازم توی جریان ببینم چه می‌شود. اگر بشود عالی است. به نظر من یکی از سرمایه های خوب خواهدشد. خودِ آن فضای 30 تیر- 28 مرداد 32 در اهواز اصلا می‌شود یک سِت دیگری بسازیم و این امکان پذیر است. (داریوش مهرجویی / کتاب احمد محمود/ نوشته حبیب باوی ساجد/ انتشارات افراز). اگر خیزِ داریوش مهرجویی برای جان به تصویردادن رمان همسایه‌ها به بن بست نمی‌خورد، می‌توانستیم اهواز را ورای تخیل خودمان، تصویری ببینیم. اما حالا دیگر این آرزو محال است. می‌پرسید چرا؟

می گویم: همه این نوشتار را فراموش کنید و بروید به عکس محمود روی پل سفید، در دهه سی نگاه کنید که شط کارون چگونه و در چه چشم اندازی وسیع گسترده است. این نوشتار را فراموش کنید. عکس را هم که احتمالا در دسترس همه نیست، فراموش کنید، بروید رمان همسایه‌ها را بخوانید و آن جایی که محمود شط کارون را توصیف و ثبت کرده است را بخوانید. رمان همسایه‌ها نمی‌تواند فیلم شود، برای این که اهواز باید درست دربیاید، اهواز چگونه در تصویر درست در می‌آید وقتی شط کارون جان داده است از «بس که آب ندارد»؟ (اشاره به دیالوگ مهم فیلم مادر ساخته علی حاتمی: مادر مُرد از بس که جان ندارد).

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...