درباره «اتاق لودویگ» اثر آلویس هوچنیگ | ایبنا

«همیشه می‌خواستم خودم را حبس‌ کنم، گوشه‌گیری‌ کنم، کنار بکشم، جایی‌ باشم که به‌ چشم‌ نیاید اما چشم‌اندازی داشته‌ باشم... در این‌جا می‌خواهم یک‌بار دیگر باخودم رودررو شوم و خودم‌ را ببرم جای دیگر.» 

«اتاق لودویگ» [Ludwig's room ,2014]، درباره گذشته است؛ کندوکاوی جست‌وجوگرانه. داستانی که به‌ بازگشت مربوط می‌شود بازگشتی به‌گذشته، بازگشتی به آنچه به‌ آینده منتهی می‌شود و فرصتی برای تامل؛ داستان ارثیه‌ای‌ست که مرد جوانی را به‌مرور خاطرات و گذشته و گوشه‌ای از تاریخ می‌کشاند اما این همه داستان نیست، داستان در موقعیت است که شکل می‌گیرد و بدون وجود این موقعیت اساسا داستان هویتی ندارد. هویتی که خود مضمون داستان نیز هست.

قهرمان داستان از سویی پی واکاوی و به‌ تعبیر نویسنده، حفاری گذشته است و اطرافیان او پی واکاوی او و این واکاوی‌ها خود کنش و واکنشی‌ را رقم می‌زند که همچون کیکی برش‌خورده برش‌هایی از واقعیت را می‌سازند و پیش روی قرار می‌دهند: «مردم این‌جا با عادت‌های خودشان آن‌قدر عادی شده‌اند که من دیگر از خانه بیرون نمی‌روم، سال‌هاست بیرون نمی‌روم.»

و حالا آدمی پیدا شده که انگیزه بیرون‌آمدن این صاحب ارثیه است مردی که پی گذشته‌اش آمده و برای اهالی، غریبه‌است و البته برای خودش.

داستان حکایت رفت و بازگشت است و در این رفت و بازگشت‌ها که اتفاقی تکراری‌نیست تصویرهایی از بودن می‌دهد. درختان که قطع می‌شوند تا گذشته‌ای کنار برود و آفتاب بودن از سایه حضور خارج‌ شود نویسنده به‌دقت از نمادها به‌شکلی داستانی و نه‌ تصنعی بهره می‌گیرد و شخصیت‌پردازی می‌کند و از آن فراتر موقعیت مکانی را تشریح می‌کند که آبستن حوادث بوده، حوادث تاریخی و این دستاورد مهم او در این‌ داستان است.

به‌ظاهر خانه، ارثیه قهرمان داستان است اما به‌واقع ارثیه او فراتر از یک خانه صرف است و این چیزی‌ست که قهرمان داستان ناخواسته با آن رودررو می‌شود و بعد از این ناخواستگی رودررویی سعی در حفظ آن می‌کند و توامان که در پی گذشته‌ است، به‌ آینده نیز نگاهی توامان دارد.

«هوچنیگ» در اتریش متولد شده و به‌خاطر آثارش جوایز متعددی نظیر «جایزه اینگه بورگ باخمن»، «جایزه ایتالو سوه وو»، «جایزه اریش فرید» را از آن خود کرده‌ و با اینکه بعضی از آثار این نویسنده به ده‌ها زبان ترجمه‌شده تاکنون اثری از او به‌فارسی برگردانده‌ نشده و «اتاق لودویگ» نخستین‌ اثری است که از این نویسنده برجسته با ترجمه‌ای خواندنی به‌فارسی منتشر شده است. او درباره نگاهش به‌ادبیات گفته: «ما به دنیا می‌آییم، تنهاییم و شروع می‌کنیم به جست‌وجوی اینکه کجا می‌رویم و از کجا آمده‌ایم و احیانا با چه کسی برخورد می‌کنیم و آشنا می‌شویم.»

قهرمان داستان در جایی می‌گوید: «چقدر خوب است که زمانی‌برسد که آدم بتواند از دست خودش در امان‌ باشد... من در گذشته‌های دیگران چیزی گم نکرده‌ بودم که پیداکنم، در آن‌ها همیشه خودم را گم‌کرده‌ام.»

و او تصمیم‌گرفته در سکوت، بی‌آن‌که در جنگل (آدم‌ها) قطع درختان(نماد آدمی) حضوری پررنگ داشته‌ باشد آفتاب را به زندگی آن‌ها و خودش بتاباند و در عین حال سایه‌ای‌ مستتر از خودش به‌جا بگذارد. این خلوت و حضوری که نویسنده در اثر می‌آفریند جزو لحظات درخشان ادبیات او به‌حساب می‌آید. نویسنده به‌درستی نگاه قهرمان داستان را توصیف می‌کند؛ نگاهی که وضع حال حضور آدمی را در این‌جهان بیانگر است: «خورشید طلوع می‌کند و غروب و من دارم به‌خودم نگاه می‌کنم که در حال مشاهده‌ام.»

داستان تودرتو است و در دل تنهایی آدم‌ها با قطع درختان و نوسازی ارثیه به روابط انسانی نقب می‌زند و از پیوند انسانی سخن می‌گوید و همان نگاه مشاهده‌گر، هم‌کلامی از جنس گفت‌وگو  پیدا می‌کند و سکوت جای خود را به دیالوگ می‌دهد. این دیالوگ به شکل‌های مختلف در داستان حضور دارد و نویسنده مرتب به دنیای کوچک داستانش زوم انسانی می‌کند و کنتراست می‌دهد و مخاطب در این حالت‌ها باید همچون قهرمان داستان خودش را و موقعیتش را در دنیای پیرامونش بسنجد و طبق آن نقش انسانی‌اش را بازی کند.

«اتاق لودویگ» اثر آلویس هوچنیگ [Hotschnig, Alois] با ترجمه محمود حسینی‌زاد در 128 صفحه و توسط نشر چشمه منتشر شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...