در جست‌وجوی پرواز | شرق


از نخستین کسانی که در برابر فلسفه هگل زبان به اعتراض گشود کی‌یر که‌گور از فیلسوفان اگزیستانسیالیسم بود. او در برابر فلسفه نظری آنگونه که در ایده باوری مطلق باز نموده می‌شد موضع گرفت. به‌نظر کی‌یر که‌گور: «فلسفه هگل جایی برای فرد هستی‌مند نمی‌گذاشت و تنها کاری که می‌کرد این بود که او را به‌شیوه‌ای شگفت کلیت می‌بخشید و آنچه نمی‌توانست کلیت یابد بی‌اهمیت شمرده می‌شد و از چشم می‌افتاد، حال‌ آنکه در حقیقت مهم‌ترین و معنادارترین چیز همین است. فرورفتن در کلیت یا غرقه‌کردن خود در آن، خواه این کلیت دولت باشد یا اندیشه جهان‌گستر، چیزی جز رهاکردن مسئولیت شخص و هستی اصیل نیست. چراکه هستی‌داشتن به‌معنای تحقق‌بخشیدن به خویش از راه گزینش آزادانه میان گزینه‌ها با در گرو نهادن خویش است.

ریچارد باخ [Richard Bach] جاناتان مرغ دریایی» [Jonathan Livingston Seagull]

ریچارد باخ [Richard Bach] نویسنده «جاناتان مرغ دریایی» [Jonathan Livingston Seagull] در این کتاب با زبانی شورانگیز، شاعرانه و نمادین، در پرتو نگاهی فلسفی عرفانی از عالم برخلاف روش و نگره فیلسوفان و متالهان سنتی و مدرسی که از نظر متافیزیکی، برداشتی منجمد از هستی و انسان ارائه می‌دادند، بر آن است تا هستی را به‌سان رودخانه‌ای مواج و خروشان و پرشور ارائه دهد و گویی می‌خواهد بین دو ساحت فرد و اجتماع تا آنجا که می‌تواند رفع تضاد کند و بین آن دو ساحت آشتی ایجاد کند. «جاناتان مرغ دریایی» در این میان نمود و مظهر عشق است که قدم‌به‌قدم به‌دنبال خودآگاهی فردی و اجتماعی خویش دست به اکتشاف وجود اصیل خویش می‌زند. پس از فرازونشیب‌های بسیار در راه پرمخاطره «آموختن» به مقام و موقعیت خاصی می‌رسد که می‌توان ردپای آن را در برخی از مکاتب فلسفی ازجمله اگزیستانسیالیسم جست‌وجو کرد.

در آغاز، نویسنده با مقایسه‌ای که میان جاناتان و دیگر مرغان دریایی دارد، هم نیم‌نگاهی به اهداف این دو دارد و هم به ترسیم موقعیت و جامعه‌ای می‌پردازد که جاناتان در آن زندگی می‌کند. جامعه و تفکر منحط و فرسوده‌ای که بزرگ‌ترین آرمانش دستیابی به غذا است و تنها در این صورت از زندگی خویش خرسند است اما تنها کسی که از وضع موجود خود ناراضی است جاناتان است که همواره «عشق به پریدن» را بر هر چیز دیگر ترجیح می‌دهد. خوردن غذا و دستیابی به آن با هر فلاکت ممکن برای فوجی که جاناتان در آن به زیستن ادامه می‌دهد و بی‌مقداری و بی‌ارزشی پرواز در نظر ایشان مخاطب را در سرآغاز داستان به یک تضاد و کشمکش درونی وادار می‌کند. خویشتن‌های متضادی که هرکدام بر دیگری پهلو می‌زنند و نفس را به‌سوی خود می‌خوانند و غذا در این حکایت شاید نمود همان نفس خود‌خواه و لذت‌طلبی است که قصد به‌زنجیرکشیدنِ وجودی را دارد که می‌تواند دست به انتخاب ساحت متعالی‌تری چون «پرواز» بزند. اما او در این مسیر با مخالفت و ضدیت جامعه خویش روبه‌رو می‌شود.

آنها او را به یک برهم‌زننده نظم و قانون و سنت جامعه متهم می‌کنند کسی که با ایجاد تردید و سوال شالوده‌های از پیش‌پذیرفته و متقن سنتی آنان را برهم می‌زند و امنیت روانی کذایی جامعه‌اش را به‌چالش می‌كشد. چنین کسی به‌زعم آن جامعه مرتکب ننگ شده است و باید مجازات شود. زیرپانهادن حیثیت و سنت خانواده‌ای برای آنان یعنی نادیده‌گرفتن مسئولیت‌ها، و مجازات آن خروج اجباری از جامعه مرغان دریایی، تبعید و زندگی در انزوا است. در اینجا نکته قابل‌تامل این است که اتفاقا جامعه مرغان برای مسئولیت ارزش قائل است اما این مسئولیت تنها باید در برابر قانون فوج باشد نه چیز دیگری. اگر حس اطاعت و فرمانبرداری در کسی نسبت به قانون فوج وجود داشته باشد افتخار است و در غیر این صورت ننگ است. این برداشت درتقابل برداشتِ جاناتان از مسئولیت است: «چه‌کسی مسئول‌تر از مرغی است که به مفهوم عالی‌تر زندگی پی برده و در جستجوی آن است. برای‌ هزاران سال در تکاپوی یافتن کله‌ماهی بوده‌ایم ولی اکنون دلیلی بهتر برای زیستن داریم. زیستن به‌خاطر اکتشاف و به‌خاطر رهایی، وقتی دیگر به من بدهید و بگذارید آنچه را که دریافته‌ام به شما نشان بدهم».

اقلیم جدید، اقلیم همفکران اوست. هدف آنان رسیدن به کمال مطلوب یعنی پرواز است، اگرچه او به بنیان‌های مستحکمی از دانایی خویش مسلح است اما برای ورود به مرحله دیگر، ناچیز و سرآغاز جهلی دیگر است چراکه آموخته‌هایش کافی نیست. به‌این‌ترتیب، جاناتان به خود قوت ‌قلب داده و به‌سمت کهنسال‌ترین مرغ دریایی می‌رود و از او می‌پرسد این جهان اصلا بهشت نیست، درست است؟ مرغ فرزانه در جواب می‌گوید که تو هنوز در حال یادگیری هستی اما او بی‌تابانه دوباره سوال خویش را تکرار می‌کند، آیا مکانی به‌نام بهشت وجود دارد؟ و چیانگ، مرغ فرزانه می‌گوید: «خیر جاناتان، چنین مکانی وجود ندارد. بهشت یک مکان نیست و یک زمان هم نیست. بهشت یعنی کامل‌شدن». مرغ فرزانه به این سیاق می‌خواهد که جاناتان را به ابعاد دیگر امکانی‌اش که هنوز به فعلیت نرسیده رهنمون سازد. به‌این‌ترتیب بهشت نیز خارج از خود فرد نیست و باید به جستجوی آن در خود ادامه داد.

مرغ فرزانه به او متذکر می‌شود که تو پرنده‌ای بسیار سریع هستی. «غیر از این است جاناتان؟» جاناتان متوجه این تذکر می‌شود و می‌گوید: من، من از سرعت لذت می‌برم. این همان بعدی است که هنوز در مرحله امکان قرار دارد و جاناتان از آن غافل بوده است. مرغ فرزانه به او می‌گوید: «تو شروع به لمس‌کردن بهشت خواهی کرد. زمانی‌ که به لمس سرعت کامل دست یابی جاناتان، و این پرواز با سرعت یک‌هزاروششصد کیلومتر در ساعت، یک‌میلیون و یا پرواز با سرعت نور نیست، زیرا هر عدد یک «محدودیت» است، و کمال محدودیتی ندارد. و این «خودساختن» نه با عزلت‌نشینی و غورکردن‌های بی‌حاصل و انزوا و درون‌گرایی، که به‌عکس با عمل انسانی «نه در مقام فاعل شناسا که در ساحت فاعل فعل نه با گوش‌سپردن به نجواهای درونی وجود، که با مشارکت در موقعیت خویش تکثیر می‌یابد و به ساحت جامعه و بشریت و طبیعت وارد می‌شود و اوست که آگاهانه تقدیر تاریخی خویش را رقم می‌زند. در پایان داستان، فلچ که یکی از حلقه‌های این زنجیر است به شاگردان خود می‌گوید: «در آغاز باید بدانید که یک مرغ دریایی نمونه نامحدود آزادی است. تجسمی از پرنده بزرگ و تمامی بدن شما از نوک یک بال تا نوک بال دیگر چیزی جز اندیشه‌تان نیست».

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...